به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، سرلشکر عطاءالله صالحی (متولد ۱۸ اسفند ۱۳۲۸ در روستای لشکاجان سفلی شهرستان رودسر استان گیلان) فرمانده کل ارتش جمهوری اسلامی ایران است. وی درسال ۱۳۴۶ وارد ارتش شد و در سال ۱۳۴۹ با رسته توپخانه از دانشکده افسری فارغالتحصیل شد.
به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، امیر صالحی در تاریخ ۲۰ شهریور ۱۳۸۴ و پس از استعفای امیر سرلشکر محمد سلیمی به سمت فرمانده کل ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب شد. وی هم اکنون دارای سابقه ۵۰ سال خدمت در ارتش است و در این دوران مسئولیتهای مختلفی را بر عهده داشته است؛ از جمله:
فرماندهی لشکر ۵۸ پیاده ارتش | فرماندهی لشکر ۷۷ پیاده ارتش | معاون بازرسی و نیروی انسانی ستاد کل نیروهای مسلح | فرماندهی قرارگاه شمال شرق کشور | معاون آموزش ستاد فرماندهی کل قوا | فرماندهی دانشگاه افسری ارتش (در دو دوره)، فرمانده کل ارتش و جانشین رییس ستاد کل نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران.
وقتی لشکرهای شکستخورده و شاید هم سرخورده، از یک عملیات ناموفق بازگشتهاند، این همآوایی شکستخوردگان است که امکان هر حرکتی را از یک سازمان و تشکیلات آن هم در بطن مبارزه سلب میکند؛ شاید به حساب ادبیات امروز «نمیشود؛ نمیتوانیم» و این یعنی بروز یک بحران در یک سازمان. اما مدیریت این بحرانها چگونه ممکن است؟ چه کسانی میتواند این بحرانها را هدایت و مدیریت کنند و چه ویژگیهایی باید داشته باشند؟
صیاد شیرازی؛ فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش یکی از همین افراد است. روایت اقدامات متهورانه و خلاقانه او در دوران دفاع مقدس، هم در جنگهای کردستان و در جبهههای جنوب، بخشی از تجربههای گرانقیمتی است که امیر لشکر صالحی ـ از دوستان و همرزمان شهید صیاد ـ برایمان نقل کرد. او در این همنشینی هم به روش شهید صیاد شیرازی در مدیریت بحرانها اشاره کرد و هم به ویژگیهای لازم برای ساخت آدمهای متناسب با این شرایط…؛ جلسه، جلسهی شیرینی بود با حرفهای شیرینتر و شنیدنیتر که به اقتضای این شماره از فصلنامه بخشی از آن را تقدیم میکنیم:
مقدمه
جنگ، محل هم افزایی نیروهایی انقلابی بود. در ارتش، شخصیتهایی مثل شهید صیاد، بابایی، دوران، اردستانی و امثال اینها را داشتیم. از طرفی جوانهایی مانند شهید باکری، شهید همت، شهید کاظمی و شهید باقری با سنین کم آمدند و با بعضی از این ارتشیها هم جوش خوردند؛ اینها خلاقیتهای بزرگی را در دفاع مقدس ایجاد کردند به طوری که برای خود ما که سبک جدید و قدیم را میدانیم هم جذاب بود.
اینها در مدیریت هم صاحب سبکی شده بودند که با ویژگیهای خاصی همراه بود؛ سبکی که این روزها از آن به عنوان مدیریت جهادی تعبیر میشود. مطالب درباره شهید صیاد زیاد است؛ هم درباره رفتارهای شخصی او و هم درباره رفتارهای تشکیلاتی و سازمانی او، اما در اینجا به بخش محدود، ولی مهمی از این مباحث اشاره میکنیم:
تبعیت از ولایت فقیه یا فرمانده جنگ
در آن روزهای ارتش، دو نگاه نسبت به این موضوع وجود داشت. برخی از افراد مثل شهید صیاد که هم تجربهی جنگ و هم تجربهی عملیاتهای نظامی را داشتند و در داخل و خارج دوره دیده بودند، با این دید به فرمانده نگاه نکردند که این فرماندهی از حوزه آمده، جنگی نکرده و کار نظامی بلد نیست. بلکه از نظر آنها، آن فرمانده ولایت داشت و اطاعت از او واجب بود؛ بنابراین با عشق، روی کلام به کلام امام حساب میکردند. میگفتند، چون امام این طوری فرمودند، شما بروید انجام بدهید به نتیجه میرسید. اما افراد دیگری هستند که با تخصصهایشان سراغ این موضوع میروند و میگویند که امام نمیداند که دشمن چه امکانات و توانمندیهایی دارد! ما برویم وسط کار، چه کنیم؟!
حالا چگونه میخواهید این اطاعت را در فضای علمی مطرح کنید؟ چگونه میشود برای دانشجویی که آمده چهار سال درس بخواند و مدرکش را بگیرد ـ در حالی که نه جنگی و نه بحرانی هست ـ این موضوع را تبیین کرد؟! بایستی خیلی مراقب بود که باور در اطاعت با حجاب علمی توأم نشود؛ یعنی ممکن است کسی که عالم میشود حجابی دور خودش بگیرد و کم کم به جایی برسد که بگوید یکی تو، یکی من! یعنی درست است که نظر آقا این است، ولی ایشان که وارد جامعهی بازار نیستند!
نه! آن جوانهایی که آن خلاقیتها را ایجاد کردند، هیچ خدشهای در باورشان به اطاعت از فرمانده وجود نداشت. این اطاعت و باور نسبت به اطاعت، بالاتر از مقیاس مادی بود. الان مسألهای که بعضی جاها دارند، شک در منبع اطاعت است. اگر ما شک نداشته باشیم و بدانیم که اصلاً «ولی فقیه» یعنی، ولی شما در این امر؛ یعنی اگر گفتند بنشینید، بشینید. اگر گفتند بجنگید، بجنگید. دیگر نگویید اگر قرار است این کار را بکنیم، با چند تا؟! اگر «با چند تا» بشود، همان حساب بقره و آن گاوی میشود که بنیاسرائیل میخواهند بکشند. مرتب شبهه میکنند و البته آن فرمانده هم به شبهات آنها جواب میدهد؛ میگوید اگر شما کم دارید، مثلاً فلان کارها را کنید؛ حالا یک ماه صبر کنید… کم کم متابعین را بر اساس ظرفیت خودشان هدایت میکنند نه براساس نگاه اطاعتپذیریشان؛ پس این اولین مولفه بود.
من که در همه سنگرها هم قبل از پیروزی و در جریان پیروزی انقلاب و هم بعد از پیروزی انقلاب محشور بودم، فکر میکردم که ایشان نسبت به اطاعت از حضرت امام، باوری دارد که هیچ شبههای برای او نیست؛ این نبود که بگوید مثلاً این طوری توضیح بدهیم شاید رای امام عوض شود. پس مهمترین چیز، تعلیم اطاعت است و این باور با علم تغییر نمیکند.
ساخت تیم همراه
شهید صیاد جمعی را دور خودش جمع کرده بود که بر آنها اشراف داشت و روی آنها سرمایه گذاری کرده بود. به آنها مسایل مختلف را یاد میداد و حتی سفارش میکرد که نماز شب بخوانند و روزه بگیرند یا به آنها روخوانی قرآن را آموزش میداد. خودِ ایشان هم بلااستثنا تا موقع شهادت، رجب، شعبان و رمضان را روزه میگرفتند. همان جمع را پیش بعضی از علما ـ مثلاً آیتالله مظاهری یا آیتالله بهاءالدینی و مانند اینها ـ میبرد که برای آنها مباحث تفسیری و اخلاقی را هم بگویند و افراد در حالیکه داشتند آمادگیهای رزمی را تهیه میکردند، بتوانند اعمال خودشان را با صواب تطبیق کنند.
یک شب خدمت آیتالله بهاءالدینی رفتیم؛ ساعت ۱۲ شب بود و معمولاً این ساعت میخوابیدند. حاج عبدالله در را باز کرد. گفتیم میخواهیم ببینیم اگر آقا بیدار است، خدمت برسیم. گفت: آقا بیدار است؛ الان نیم ساعت است که منتظر شما نشسته است. دیدیم رختخواب را جمع کردهاند و نشستهاند. گفتیم ما خبر ندادیم پس چطور آقا منتظر بودند؟! حاج آقا فرمودند که آقای صیاد! همان کسی که به دل شما انداخت که از سه راهی سلفچگان به اینجا بیایید، به دل ما هم انداخت که چای را دم کنیم!
تطبیق کاربردی راهها و مسیرها
بنابراین یک شیوههایی در رابطه با خودسازی این بود که پس از خودسازی، به شبهاتی پاسخ دهد که میتواند اعمال آنها را نسبت به اعتقادات تطبیق دهد.
در زمان جنگ، بنا بود که عملیات بشود. آمدند و گفتند که تعداد دشمن خیلی زیاد است، ولی وضعیت ما خوب نیست و هنوز آماده نیستیم؛ چکار کنیم؟ گفتند باید از حضرت امام نظر بگیریم. خلبان هواپیمای F۱۴ ـ شهید حق شناس ـ گفت من میتوانم یکی از شماها ـ یا آقای صیاد و یا آقای رضایی ـ را پیش امام ببرم [۱]. فرصت هم نبود، بنا شد آقای رضایی برود. زمزمهای بود که میگویند ما عده و عدهمان اینجور است، آیا عملیات به صلاح هست؟ امام فرمودند بروید انجام بدهید، انشاءالله خداوند با شما است. نگفته بودند آنها چند نفر هستند؟ شما چند نفر هستید؟ شما چه دارید؟ بعد آقای رضایی پرسیده بودند که اسم رمزی را برای عملیات بفرمایید؟ امام فرموده بودند که بروید همانجا، قرآن را باز کنید؛ خودتان پیدا میکنید. رفتند در منطقه و قرآن را باز کردند. سورهی فتح آمد؛ شد عملیات فتحالمبین.
توجه به نماز اول وقت
یکی از ویژگیهایی که اختصاصاً شهید صیاد داشت، نماز اول وقت بود. برای تأخیر در نماز اول وقت هر کسی یک توجیهی داشت؛ مثلاً هواپیما سوار شدیم، ۵ دقیقهی بعد از پرواز اذان دادند، بلافاصله به مسئول هواپیما یا خدمهها میگفت و آنها هم اجازه میدادند که نماز اول وقت خود را بخواند. ما در کشتی هم با ایشان بودیم؛ ۴-۵ روز رزمایش بود، همانجا هم نماز اول وقت را (با شرایط مربوط به کشتی در گردش روی آب) میخواند.
در کوهستانهای پربرف شمال غرب خیلی برنامهریزی میکرد که یک وضعیت و شرایطی فراهم شود تا سر وقت نمازش را بخواند. در جنگ با وجود گلولهباران شدید هم باز در یک لحظه، پناه میگرفت و نماز اول وقتش را میخواند.
مسایل جنگی را رعایت میکرد، ولی در عین حال در نماز و حالات نماز توجه داشت. چیزی در نماز صیاد دیدم که نمیتوانم بگویم یعنی چه؟! یعنی من توجه کامل ایشان را در نماز احساس کردم که باور کرده بود که واقعا در محضر خداست و دارد با خدا صحبت میکند.
مدیریت جهادی؛ مدیریت بحران
ویژگیهای متعدد دیگری هم از این دست میتوان برای شهید صیاد برشمرد، اما شهید صیاد را در بحرانها میتوان شناخت. بر اساس یک برنامه صحیح برای پرورش و تربیت نیرو، نمیتوانید به افرادی که در حالت عادی و برای حالت عادی دوره دیدهاند، بعداً ناگهانی بگویید که در شرایط بحران هستید؛ نمیتوانید همینطوری نیروها را تقسیم کنید و یا بگویید آنهایی که آماده هستند، دست بلند کنند. نه؟! باید شرایطی را آماده کرده باشید که آنها آمادگیهای لازم را احراز کرده باشند. شهید صیاد از جمله افرادی بود که قبلا آمادگی لازم را کسب کرده بود و وقتی جنگ شروع شد، ایشان مدیر بحران بود.
اصلا مدیریت را میتوان در دو حالت معنا کرد: مدیریت در زمان بحران و مدیریت در غیر زمان بحران. اما بحران هم در دو حالت پیش میآید؛ شکست و پیروزی. مدیریت هر یک از این حالات هم ویژگیهای مربوط به خود را دارد. صیاد هم در شکست و هم پیروزی میتوانست بحران را مدیریت کند.
مدیریت شکست
در یکی از عملیاتها شکست خورده بودیم. ایشان میخواست اوضاع کمی از این حالت خارج کند، اما با این یگانهای ضربه خورده و از هم پاشیده ممکن نبود، چرا که اداره کردن همآوایی شکستخوردگان خیلی سخت است؛ هم آوایی یکسری از فرماندهان اعم از ارتشی و سپاهی. با خودشان میگفتند این دارد چه میگوید؟ دارد همه ما را به کشتن میدهد؟ اینها بودند که طراحی کردند و بچههای ما را به کشتن دادند! در این شرایط جرات میخواست که فرماندهای خودش را به یگان برساند و بگوید بسم الله الرحمن الرحیم…
خوب، چه باید کرد؟ وقتی میگویم ایشان (صیاد) مدیر شکست هم بود، یعنی چه؟ وقتی یگانها شکست خوردند، هر کدام توانستند افرادشان را پیدا کنند و به مقرهایشان بروند.
اگر بخواهیم نگاه تطبیقی داشته باشیم، جنگ احد نمونه خوبی است. وقتی ظاهراً سپاه اسلام شکست خورد و مضمحل شد، شخصیتهایی مثل خود رسول خدا و علیابنابیطالب (علیه السلام) چه کردند؟ پشتشان را به کوه دادند و بالای آن رفتند. رسول خدا فضا را مدیریت کردند و به فرماندهان سپاه فرمودند که برای حمله آماده باشید. این صدای آمادگی برای حمله از بالای کوه به گوش دشمن رسید و باعث شد که ترس به دل ابوسفیان و لشکریانش بیفتد؛ میگفتند درست است که ما پیروز شدهایم، ولی اگر دوباره جنگ بشود، هرکدام از مسلمانها یک پلنگ خشمگینی هستند که اگر به جان ما بیفتند معلوم نیست چه میشود؟! عقبهی ما که این شهر نیست! باید تا مکه برویم؛ همین باعث شد که فرار کردند.
در ماجرا شهید صیاد بلافاصله شروع به سازماندهی جدید کرد؛ به همهی مقرها سرکشی کرد. اول یکی یکی به فرماندهان سر زد، دلداریشان داد و گفت چگونه افرادشان را جمع کنند. بعد به مقر اصلی قرارگاه کربلا آمد و یک عملیات ویژهای را طراحی کرد، ولی محور حمله را به کسی نگفت. با من که در تهران بودم تماس گرفت و گفت خودت را با هواپیما برسان!
به تمام فرماندهان لشکرها ابلاغ کرد که داوطلبین خودتان را جمع کنید؛ آنهایی که برای شهادت آماده هستند. همین خبر، دو احساس در جمع ایجاد کرد؛ یک. آنهایی که دلشان انقلابی بود، در این تجمع میآمدند. طبیعتاً حلقهی دومی هم مثل برخی مسئولین بودند که لازم بود به این تجمع بپیوندند. حلقهی سوم هم حداقل یکسری افراد خاکستری بودند که در مقابل کسانی که میخواهند بروند و جانشان را از دست بدهند، ساکت میشدند. این ماجرا، برای آنها و آن افراد اندکی که این اقدام را مسخره میکردند تحقیری بود. به هر حال عمده افراد، برای تدارک جنگ آماده شده بودند؛ مثلا شبیه توابین. در هر لشکری، یک گردان شهادت درست شد که فرمشان فرق میکرد؛ به آنها گفته شد که شما آزاد هستید، میتوانید درجه بگذارید یا درجههایتان را بکنید، سربند هم ببندید. یک دفعه دیدیم که لشکر شکستخورده به یک واحد آماده تبدیل شد؛ آنهم با عشق و علاقه.
من وقتی به مقر رسیدم، دیدم یک جمعیتی را از گردانهای مختلف در بیابان جمع کرده؛ حدود ۹۰۰ نفر میشدند. به من گفت میخواهم ۴۸ ساعت دیگر از فلانجا حمله کنم و هیچ کس هم از این موضوع خبر ندارد. میخواهم تو را فرماندهی اینها بگذارم. نپرسید که تو آماده هستی! یا نگفت: وسایلت را برداشتی؟ من هم فقط گفتم: حاضرم؛ آن هم با بالا بردن دست به نشانه احترام نظامی.
آن شب موقع نماز، همه نیروها را جمع کرد و من را هم به عنوان فرماندهی آنها معرفی کرد. فردا هم به فرماندهی لشکرها گفت که اینها را تجهیز کنید تا در قرارگاه دیگری در کنار رود کارون خیمه بزنند. بعد از ظهر خیمه را برپا کردیم؛ همه چیز مجهز و آماده برای جنگ.
ما هم به هر کدام از این خیمهها میرسیدیم، حالتهای عجیبی را میدیدیم؛ انگار افرادی که اینجا جمع شده بودند از لحاظی شبیه افرادی بودند که در کربلا جمع شدند: نمازنخوان، عثمانی مذهب؛ زهیر، حر برگشته، از عاشقی مثل حبیب ابن مظاهر هم بود. این که میگویند هر روز عاشورا و همه جا کربلا؛ همین بود و همین چیزها را من آنجا دیدم.
صیاد به فرماندهان اعلام کرده بود که افرادی که در اینجا جمع شدهاند، نباید با خانواده تماس بگیرند و به کسی هم این مطلب را نگویند؛ ۴۸ ساعت دیگر قرار است ما حمله کنیم و هیچ کس هم احتمالاً زنده نماند. نیروها، تماس هم نگرفتند در حالیکه بعضی از آنها ۴۰ روز بودکه در منطقه بودند.
شب ۲۹ اسفند بود و آواز دهل برای رفتن به مرخصی هم در سپاه و هم در ارتش به گوش میرسید. تمام اتوبوسها به سمت اندیمشک میرفتند و هر کسی دیر میرسید، جا گیرش نمیآمد. اما در اردوگاه ما اوضاع متفاوت بود و موضوع از یک جمع داوطلب به همهی لشکرها کشیده شده بود؛ یعنی آن جمعیت خاکستری و آن جمعیت شکستخورده هم همه آمده بودند. همه، عید یادشان رفت. به این میگویند «مدیریت شکست».
مدیریت پیروزی.
اما مدیر بحران، «مدیریت پیروزی» هم باید داشته باشد؛ هم در غمها، از خدا غافل نشود و هم در شادیها. در اصطلاح نظامی به آن «استفاده از موفقیت» میگوییم. چگونه باید از موفقیت استفاده شود؟ یک نوع استفاده از موفقیت این است که وقتی جبهه دشمن فروریخت، با سریعترین وسیله ـ مثل تانک و نفربر ـ حمله کنید و آنها را تار و مار کنید در حالی که طبق آموزههای دینی، دشمن را باید فرو بریزید، ولی تا آن جایی که ممکن است امکانات حیاتی دشمن را نابود نکنید، آنهایی که اظهار تسلیم میکنند را جمع کنید و به آنها آب و جای خوب هم بدهید؛ همین کار هم در فتحالمبین و هم در بیتالمقدس انجام شد. اسرای زیادی گرفته شد به طوری که بعد از جنگ ۸۸ هزار اسیر داشتیم.
[۱]. این هواپیما دو نفرجا میگیرد و ایشان گفته بود من کمک خلبان نمیخواهم.
منبع: فصلنامه مدیریت جهادی
انتهای پیام/