به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، فرض کنید من یک آدم فضایی هستم از کره ماه آمدهام تا در کشوری به نام ایران سیر و سیاحت کنم.
تعریف ایران را زیاد شنیدهام، از سرسبزی جنگلهای زیبایش، مهماننوازی مردمان خونگرم، از تاریخ، تمدن و فرهنگ چندین هزار سالهاش و بسیاری موارد دیگر که شاید نمیتوان همه آنها را یک جا در هیچ کشوری پیدا کرد.
برای اینکه با همه این جذابیتها،زیبائیها و هشت بهشتی که ایرانیها از آن سخن میگویند دیدار کرده و سیر و سیاحت کنم بار سفر بسته و راهی جاده میشوم.
راهی جادههایی که هر کدام فراز و فرودهایی دارند، جادههایی که دو طرف آن با صخرههای سخت در هم تنیده یا جادههایی که در دو سوی آن درختان زیبا سر به آسمان کشیدهاند و برای خودروهای عبوری دست تکان میدهند.
شنیده بودم برخی میگفتند جادههای روستایی خاکی بوده، پر از سنگلاخ، دستانداز و چاله و چوله است و حالا من دارم در این جادههای پر از چاله و چوله به سفر میروم ولی اینجا که روستا نیست، اینجا که آبادی نیست، اینجا مثلا قلب یک کلانشهر است، اینجا که شهردارانش ادعا میکنند برای آسایش و راحتی مردم تلاش میکنند ولی هرچه باشد این جادهها به جادههای شهری و کلانشهرها شباهتی ندارد از بس که پر از دستانداز است و هی بالا و پایین میشوم.
حالا که دل به جاده زده و به سفر رفتهام هیچ خبری از تابلوهای راهنمایی و رانندگی در جاده نیست، مگر میشود جاده بدون تابلوهای راهنمایی و رانندگی و علائم هشداردهنده باشد. پس این همه آدمی که همراه من در جادهها هستند چگونه رانندگی میکنند؟ شاید اینها شهر و کشور خودشان است به جادهها عادت کردهاند، اما مگر چنین چیزی میشود جاده بدون علائم راهنمایی و رانندگی باشد. انگار این جاده غیرطبیعی است.
چند کیلومتر از مسیر جاده را رفتهام از دور یک تابلو میبینم چشمهایم را بازتر میکنم تا نوشته روی آن را بخوانم، یک تابلوی مثلثی شکل قرمز که روی آن نوشته است" جاده ویروس دارد". این دیگر چه تابلویی است؟ مگر میشود جاده بیانتها ویروسی باشد.
همینطور که در افکارم غرق بودم مامور راهنمایی و رانندگی در دست خود تابلو مثلث شکل قرمزی دیگری را به خودروهای عبوری نشان میدهد که روی آن نوشته است" ویروس را با خود نبرید".
به خودم شک میکنم آیا من که از فضا آمدهام با خود ویروس آوردهام، من که چنین چیزی ندارم. اصلا ویروس دیگر چیست؟ با خود میگویم، نکند ویروس یک جسم است که رانندگان آن را در سقف خودروی خود گذاشته و با خود به سفر میبرند مثل همان سبزه سفره عید که موقع سیزدهبدر رفتن روی ماشین گذاشته و به جاده میزنند.
از کنار صخرهای که خودش را به جاده چسبانده میگذرم و انتظار دارم تابلو هشداری" ریزش سنگ از کوه" حداقل در این قسمت نصب شده باشد ولی در کمال ناباوری باز هم میبینم نوشته تابلو حکایت از نوشته دیگری است.
سومین تابلو نیز مثلثی شکل قرمز رنگ است و این یعنی خطر، یعنی هشدار، البته هشدار نه از بابت ریزش سنگ از کوه و صخره بلکه هشدار این است" خطر هجوم ویروس".
با خود میگویم چرا این ویروس دست از سر این جاده بر نمیدارد، اصلا ویروس چیست که در تابلو اول خبر میدهد" جاده ویروس دارد" و در تابلو دوم میگوید " ویروس را با خود نبرید" و حالا هشدار میدهد که ویروس میخواهد، حمله کند.
حالا اگر ویروس به من که فضایی هستم و از جنس خودشان نیستم، حمله کند چه خاکی به سرم میریزم، به کجا باید پناهنده شوم.
وقتی به حجم انبوهی از مردم که در جاده هستند و به این تابلوها توجهی نمیکنند، نگاه میکنم آرام شده و فکر میکنم این تابلوها از سر دلخوشی رفیق جاده شدهاند همچنان به رانندگی ادامه داده و سرخوش از زیباییها محو تماشای جاده شدهام که به تابلوی" کارگران مشغول کارند" نزدیک شده و میگویم این تابلو حرف خاصی نداشت و صرفا یک تابلو اعلام خبر و اطلاعرسانی بود تا مواظب کارگرانی که در جاده هستند، باشم.
یک لحظه مثل برقگرفتهها میشوم، که اشتباه میکنم این تابلوی به ظاهر ساده نیز یک علامت دیگر هم داشت و آن علامت یک ویروس بالای سر کارگران بود. خدایا این چه جادهای است که فقط از ویروس حرف میزند و تماشای زیباییهای جاده را تلخ میکند. با خود میگویم نکند جاده شمال را اشتباهی آمدهام. به دور و بر خود نگاه کرده و میگویم آیا این افراد نیز این تابلوها را میبینند یا تنها به چشم من غیرعادی است. تصمیم میگیرم از یک نفر در جاده بپرسم اوضاع از چه قرار است که با دیدن یک تابلو مثلث شکل اعلام خطر سرجایم میخکوب میشوم نوشته است" خطر ویروسگرفتگی".
یعنی آیا جاده به اشغال ویروسها در آمده است؟ آیا ویروسها در کمین ما هستند؟ پس چرا کسی این تابلوهای هشدار و علائم خطر را نمیبیند، شاید هم میبینند و خودشان را به ندیدن یا نفهمیدن زدهاند. حالا ترس همه وجودم را فراگرفته است. همه تابلوهای راهنمایی و رانندگی به تابلوهای خطر و هشدار ویروس تبدیل شدهاند.
ویروسی که نمیدانم چیست و چه میکند، فقط میدانم بسیار خطرناک است که این همه هشدار و تابلوها بهخاطر آن در جادهها نصب شدهاند.
مجبور شدم شیشه خودرو را پایین کشیده و از راننده خودروی کناری میپرسم چه خبر است این همه تابلو و علائم هشداربرای چیست؟ راننده گفت مگر تابلویی که در خروجی شهر نصب شده بود را ندیدی؟ من متعجبانه میگویم کدام تابلو و او جواب میدهد، همان تابلو مثلثی شکل قرمز با علامت خطر که روی آن نوشته بود" سفر یعنی خطر" و من میگویم اگر آن تابلو را میدیدم اصلا به سفر و جاده نمیآمدم ولی شما که آن تابلو را دیدهاید چرا به سفر و جاده آمدهاید و او گفت" ما دیدیم ولی به آن تابلو و سایر تابلوها که در جاده نصب شده بود توجهی نکردیم، برخی از ما شهروندان از جمله خود من آدم بیملاحظهای هستیم".
همچنان که با راننده در حال حرف زدن بودم که افسر پلیس با دست علامت میدهد و تابلوی هشت ضلعی قرمز رنگ " ایست" را مقابلمان میگیرد.
من می ایستم ولی آن راننده گاز ماشین را گرفته و میرود، فکر میکنم خطایی کردهام که افسر پلیس به من فرمان ایست میدهد. وقتی به دقت به تابلوی " ایست" پلیس راهنمایی و رانندگی نگاه میکنم باز هم علامت ویروس دیده میشود.
افسر جوان از من میخواهد دور زده و بر گردم، او میگوید برای این که بدانی چه خبر است و این همه علائم هشدار برای چیست بهتر است رادیو ماشینت را بازکنی و ببینی در این کره خاکی و بین زمینیان چه خبر است.
رادیو را باز کرده و شبکههای رادیویی را ورق میزنم، انگار رادیو نیز مانند جاده ویروسی شده است، همه شبکهها از یک ویروس حرف میزنند، ویروسی بهنام کرونا. مثل اینکه نه تنها در ایران بلکه در کل دنیا تخم ویروس پاشیدهاند.
حالا افسر راهنمایی و رانندگی تابلوی دوربرگردان را نشانم داده و با اصرار میگوید، برگردید و در خانه بمانید.کرونا ویروس در کمین است در خانه بمانید. تا میتوانید بیرون نیایید و در خانه بمانید و من یاد این ضربالمثل ایرانیها میافتم که میگویند"دوری و دوستی"
حالا که زمین پر از ویروس است، من هم ترجیح میدهم به فضا برگردم به خانهام. بهجایی که از آنجا آمدهام. برگردم و در خانه بمانم و تا میتوانم بیرون نیایم ولی هنوز هم نمیدانم چرا ایرانیها با این همه علامت هشدار، خطر و توصیههای امنیتی باز هم بیرون میآیند و حامل کرونا ویروس میشوند.
منبع: فارس
انتهای پیام/