به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، زن جوان درحالی که بیان میکرد با یک انتخاب اشتباه زندگی و آینده ام را در مسیر نابودی قرار دادم و اکنون هیچ راه گریزی ندارم درباره حوادث تلخ زندگی اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: سومین فرزند یک خانواده شش نفره هستم.
پدرم بازنشسته است و بیماری حاد تنفسی دارد با وجود این همه تلاشش را کرد تا من به تحصیلاتم ادامه بدهم واین گونه آینده ام را تضمین کنم. خلاصه من هم به خاطر علاقهای که به رشتههای علوم انسانی داشتم با وجود همه سختیها وارد دانشگاه شدم و در رشته دبیری زبان و ادبیات فارسی ادامه تحصیل دادم. در سال آخر دانشگاه به صورت حق التدریسی در آموزش و پرورش به فعالیت پرداختم. آن قدر به دبیری علاقه داشتم که انگار زمان تدریس از ساعتهای عمرم به حساب نمیآمد.
در همین روزها بود که «حیدر» به خواستگاری ام آمد و این گونه پنج سال قبل پای سفره عقد نشستم. با آن که نامزدم تحصیلات چندانی نداشت، ولی همواره از سرمایههایی سخن میگفت که من هیچ کدام از آنها را ندیدم فقط میدانستم او یک منزل نقلی دارد که سند آن نیز به نام برادرش بود بدون آن که درباره بزرگنماییهای حیدر تحقیق کنیم زندگی مشترکم را با او آغاز کردم، اما طولی نکشید که فهمیدم او هیچ گونه احساس مسئولیتی در زندگی ندارد و نسبت به همه چیز بی تفاوت است زندگی او در فضای مجازی خلاصه میشد به گونهای که حتی هزینه ضروریات و مایحتاج اولیه زندگی را هم نمیپرداخت با وجود این من از درآمد تدریس برای حفظ این زندگی مشترک استفاده میکردم همسرم بیکار شد و من در حالی با سختی و فلاکت روزگار میگذراندم که به یک بیماری حاد زنانه دچار شدم.
این درحالی بود که دفترچه بیمه درمانی نداشتم و هر بار برای مراجعه به پزشک دست نیاز به سوی خانواده ام دراز میکردم از سوی دیگر همسرم چندین بار از منزل مادر و خواهرم سرقت کرد و هر بار من با گریه و التماس از آنها خواستم این موضوع را پنهان کنند تا آبرویم نزد فامیل نرود، ولی حیدر نه تنها به این سرقتها ادامه داد بلکه هر بار در فضای مجازی و با ارسال پیامهای عاشقانه برای دختران بستگانم و حتی زنان شوهردار فامیل آبروی مرا به بازی گرفته بود به طوری که مجبور شدم از شدت شرم و حیا با بسیاری از بستگانم ارتباطم را قطع کنم، ولی او به این گونه مزاحمتها عادت کرده بود و عالم دیگری داشت.
اعتراضها و مشاجرات من نیز فایدهای نداشت دیگر از رفتارهای او خسته شده بودم تا این که از محل کارش نیز سرقت کرد و اخراج شد. مادر شوهرم تصور میکرد من سرقتهای همسرم را لو داده ام به همین دلیل روزی وارد مدرسه محل تدریسم شد و چنان آبروریزی به راه انداخت که دیگر نتوانستم به محل خدمتم بازگردم از آن روز به بعد در خانه ماندم و تدریس را رها کردم، ولی هر روز بیشتر بر مشکلاتم افزوده میشد به گونهای که نمیتوانستم هزینه دارو و واکسن هایم را تهیه کنم.
بالاخره حاضر به جدایی شدم، ولی حیدر قصد طلاق دادن مرا نداشت. از حدود دو سال قبل به خانه پدرم بازگشتم و جدا از یکدیگر زندگی میکنیم در این مدت به همراه مادرم از پدر بیمارم پرستاری میکنم در حالی که بیماری خودم نیز عود کرده و پزشکان مشکوک به سرطان هستند.
تلاش هایم برای گرفتن طلاق از حیدر به نتیجهای نرسیده و همچنان سرگردان هستم. او نه حاضر به ادامه زندگی است و نه مرا طلاق میدهد تا به دنبال سرنوشت خودم بروم. پدرم بیمه طلایی دارد و من بعد از جدایی از حیدر میتوانم زیر پوشش بیمه پدرم قرار بگیرم تا هزینههای زیاد درمانم تامین شود، اما اکنون حتی برای ویزیت پزشک نیز به پدر بازنشسته ام محتاجم و همسرم هیچ نفقهای به من نمیدهد...
شایان ذکر است به دستور سرهنگ عابدی (رئیس کلانتری قاسم آباد مشهد) پرونده این زن جوان در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری توسط مشاوران و کارشناسان زبده مورد بررسیهای دقیق قرار گرفت تا با دعوت از همسر این زن جوان مشکلات و اختلافات آنها از طریق اقدامات قانونی یا مشاورههای اجتماعی و خانوادگی حل شود.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
منبع: روزنامه خراسان
انتهای پیام/