به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، سرگذشت من آن قدر عجیب و تلخ است که فقط معتادان کارتن خواب و دزدان سابقه دار این ماجراهای وحشتناک را باور میکنند، زیرا من از هفت سالگی معتاد به مواد مخدر صنعتی شدم و از ۹ سالگی هم دستبرد به اموال مردم و زندان را تجربه کردم.
سالهای زیادی از دوران کودکی و نوجوانی ام را پشت میلههای زندان گذراندم و اکنون نیز در ۲۰ سالگی به جرم قتل عمد دستگیر شده ام و ...
«محمدصادق-ن» که در پی چاقوکشی به خاطر یک سگ پاکوتاه دوستش را به قتل رسانده است، پس از پاسخ به سوالات تخصصی کارآگاه جمالی (افسر پرونده) درباره چگونگی وقوع جنایت، به تشریح سرگذشت عجیب خود پرداخت و گفت: ۲۰ سال قبل در تهران به دنیا آمدم، اما هیچ گاه درس و مدرسه را تجربه نکردم، هفت سال بیشتر نداشتم که به مشهد مهاجرت کردیم. پدرم دست فروش بود و در اطراف میدان ۱۷ شهریور انگشتر و ساعت میفروخت.
از سوی دیگر پدر و مادرم به مواد مخدر صنعتی اعتیاد داشتند و همواره با یکدیگر درگیر بودند به همین دلیل هم نه تنها مرا به مدرسه نفرستادند بلکه آن قدر درگیر مشکلات و بدبختیهای خودشان بودند که هیچ توجهی به من نداشتند. من هم که کودکی کنجکاو بودم به دنبال فرصتی میگشتم تا از مادهای که پدر و مادرم مصرف میکردند به طور پنهانی استفاده کنم. بالاخره در همان هفت سالگی روزی مقداری کریستال را که سر سنجاق پدرم مانده بود، به تقلید از او کشیدم و احساس لذت کردم.
از آن روز به بعد مدام از کیف مادرم و جیب پدرم پول میدزدیدم و مواد مخدر تهیه میکردم یا از مواد مخدر پدر و مادرم کش میرفتم. تا این که خانواده ام در جریان اعتیادم قرار گرفتند، اما دیگر کار از کار گذشته بود و من به مواد مخدر صنعتی شیشه و کریستال آلوده شده بودم. اگرچه تاکنون هشت بار به جرم سرقت موتورسیکلت، خودرو، دوچرخه، گوشی و ... روانه زندان شده ام، اما با وجود استفاده از عفو و رافت اسلامی، باز هم پنج سال از عمرم را در زندان گذرانده ام.
اولین بار وقتی خمار بودم و پولی هم برای تهیه مواد مخدر نداشتم به چهارراه گاز مشهد رفتم تا وسیلهای برای فروش سرقت کنم. در همان ۹ سالگی به دنبال یک طعمه میگشتم که ناگهان مردی خودرواش را مقابل یک قصابی پارک کرد و بدون آن که در خودرو را قفل کند برای خرید گوشت داخل قصابی رفت. من که چشمم به تلفن همراه روی صندلی ماشین خیره مانده بود، در یک لحظه گوشی را سرقت کردم و گریختم، اما یکی از رهگذران متوجه ماجرا شد، بدین ترتیب توسط مردم دستگیر شدم و مرا به کانون اصلاح و تربیت فرستادند.
چند ماه بعد وقتی آزاد شدم دوباره کنار مادرم نشستم و مصرف مواد را ادامه دادم. خلاصه رفت و آمد به کانون اصلاح و تربیت و دستبرد به اموال مردم برای تهیه مواد مخدر برایم به یک عادت تبدیل شده بود تا این که اختلاف پدر و مادرم بر سر مصرف مواد مخدر آن قدر شدت گرفت که به ناچار از یکدیگر طلاق گرفتند و هر کدام به دنبال سرنوشت خودشان رفتند.
این ماجرا سه سال قبل زمانی رخ داد که خواهر بزرگم ازدواج کرده بود و من و برادر کوچکم تنها ماندیم. مادرم منزلی را در منطقه خواجه ربیع مشهد اجاره کرد و با کارگری در منازل مردم هزینههای اعتیادش را تامین میکرد. من هم نزد او ماندم و با گدایی، شیشه پاک کنی سر چهارراه ها، سرقت یا دستبرد به کیف مادرم روزگار میگذراندم، دیگر با سر و وضع کثیف و آلوده کارتن خواب شده بودم و روزگار سختی داشتم.
از سوی دیگر پدرم به همراه برادر ۱۲ ساله ام دوباره به تهران بازگشت، ولی چند ماه قبل او را در محله کارتن خوابها به عنوان معتاد متجاهر دستگیر کردند و برادر کوچکم در خانه تنها مانده بود تا این که جسد بی جان او در حالی که دچار فساد نعشی شدید شده بود و یک ماه از مرگش میگذشت در منزل پیدا شد، میگفتند قرص زیادی خورده است و اموال منزل نیز سرقت شده بود البته من گاهی برای دیدار پدرم به تهران میرفتم، زیرا از حدود یک سال قبل که برای آخرین بار از زندان آزاد شدم دیگر مواد مخدر مصرف نمیکردم تا این که مدتی قبل یک سگ پاکوتاه برای مادرم خریدم تا به او هدیه بدهم، اما وقتی در پارک سگ پاکوتاه کنارم قرار داشت، یکی از دوستان معتادم مدعی شد که این سگ متعلق به اوست به همین دلیل با یکدیگر درگیر شدیم و من او را با ضربه چاقو کشتم و گریختم،ای کاش...
شایان ذکر است، این متهم به قتل جوان با دستور قاضی علی اکبر احمدی نژاد (قاضی ویژه قتل عمد) برای طی مراحل دادرسی روانه زندان شد.
ماجرای واقعی براساس یک پرونده قضایی
منبع: خراسان
انتهای پیام/