به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، سِنم به دوران دفاع مقدس قد نمیدهد، اما روایتهای رزمندگان آن دوران را که در مراسم مختلف میشنوم مجذوب میشوم که بدانم چگونه میشود عاشق میدان جنگ شد و برای دفاع از وطن سر از پا نشناخت و به دل دشمن زد.
هنوز روایتی که از شهید حسین فهمیده در ذهنمان نقش بسته تنم را میلرزاند، این همه شجاعت، غیرت و جوانمردی قطعا ریشه در اخلاص دارد چه بسا مانند این شهید شهدای پر آوازهای داریم که هر کدام میتوانند الگو برای قشر جوان باشند.
خاطرات شهدا و رزمندگان زیادی را شنیده و خوانده ام و هر کدام یک جور خاص دلم را برده و عاشق خود کرده اند، رد پای معجزه و نقش خداوند در تمامی آنها بارز است.
پای درد دل خانوادههای زیادی نشستهام و از چگونگی شهادت فرزندان شهیدشان، فرزندان جانباز و آزادهیشان پرسیدهام.
امروز میخواهم دستتان بگیرم ببرم وسط خاطرات پدری که روایت فرزندش از جنگ بسیار غم انگیز است، اما پایان خوشش شبیه معجزه میماند و این ضرب المثل را در ذهن تداعی میکند «در ناامیدی، بسی امید است»
«فقیرمحمد ریگی» رزمنده دوران دفاع مقدس و پدر عبدالعزیز ریگی از آزادگان سرافراز شهرستان خاش است که روایتی زیبا در سینه دارد.
با او و فرزندش راهی گلزار شهدا میشویم درست جایی که پیکر یک شهید گمنام را روزگاری به عنوان پیکر فرزندش تدفین کرد.
سعی میکنم شنونده باشم و کلامش را قطع نکنم او کنار مزار مینشیند و بدون وقفه میگوید: در دوران دفاع مقدس بعد از پذیرش قطعنامه، چند هفتهای بود که به عنوان رزمنده در پاسگاه سفیده روبروی مندلی بغداد عراق هر شب در کمین بسر میبردیم که به ما فرمان عقبنشینی دادند و ما به عقب خط و از آنجا به شهرهای محل زندگی خودمان عزیمت کردیم.
پسرم از گردان ۲۱۲ سوارزرهیلشکر ۸۸ زرهی سیستان و بلوچستان به مناطق جنگی اعزام شده بود. زمانی که به روستای محل زندگیام رسیدم متوجه شدم چهار ماه است که از عبدالعزیز خبری نیست و خانواده نگران او بودند.
بعد از دیدن نگرانی خانواده به مناطق جنگی غرب و منطقه سومار رفتم و جویای وضعیت فرزندم شدم. فرمانده یگان به من گفت که از فرزند شما اطلاعی نداریم و جزء نیروهایی که در یگان حضور دارند، نیست. به بیمارستان گیلانغرب رفتم؛ چون اکثر مجروحین و شهدای این یگان به این بیمارستان انتقال داده میشدند؛ ولی آنجا هم فرزندم را نیافتم.
برای اطمینان به کانکسی که در آن تعدادی از پیکرهای مطهر شهدا قرار داشت رفتم؛ ولی نتوانستم فرزندم را در میان این شهدا بیابم.
مسئول بیمارستان با توجه به مشخصاتی که از فرزندم گفته بودم به پیکر شهیدی که به مشخصات فرزندم نزدیک بود مشکوک شد و او را به عنوان مشخصات فرزندم ثبت و درخواست انتقال آن را داد.
فقیرمحمد ریگی به دلیل نبودن اطلاعات کافی و مشخصههای لازم از تحویل پیکر شهید در آن روز امتناع میکند و به دیارش به امید آمدن یا رسیدن خبری از فرزندش بازمیگردد، ولی باز هم از فرزندش خبری نبوده و به این نتیجه میرسد که پیکر شهید همان فرزندش است و دوباره به منطقه باز میگردد.
ریگی در ادامه با بیان اینکه فرمانده یگان پیکر فرزندم را آن زمان به معراج شهدای در تهران منتقل کرد، گفت: دو روزی را در تهران ماندم تا مراحل کار فرزند شهیدم و انتقال پیکر به شهرمان انجام بگیرد. بعد از دو روز با پرواز مستقیم پیکر فرزندم به زاهدان منتقل شد و فردای آن روز با خودرویی به خاش و پس از تشییع، در مزار روستای نارون محل اقامت و زادگاهش به خاک سپرده شد.
بدون اشاره به خاطرات بعد از تدفین پیکر و اینکه چه بر خانواده او گذشت، با تبسمی پر از امید میگوید: عبدالعزیزی که به واسطه شناسایی اشتباه من مثلا در منطقه عملیاتی سومار در تاریخ ۶۷/۴/۳۱ به شهادت رسیده بود، بعد از ۲۵ ماه اسارت به میهن عزیز اسلامی بازگشت.
عبدالعزیز که محو روایت پدرش شده با اینکه نگفتههای بسیاری در دل دارد، اما مانند ما شنونده است و چیزی نمیگوید و میخواهد بیشتر روایت پدرانه را منتشر کنیم.
مزار شهید عبدالعزیز ریگی از آن تاریخ به بعد به عنوان مزار شهید گمنام تغییر یافت، اما تا به امروز فقیرمحمد ریگی این مزار را همانند مزار عزیزانش میداند و با او دردلی پدرانه دارد.
شهید گمنام نارون در روستایی از توابع بخش نوک آباد شهرستان خاش سالهاست در گمنامی بسر میبرد، گمنامی که نوید بخش آزادی فرزندی بود که انگار شهید شده است.
منبع: فارس
انتهای پیام/