به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، «انقلاب، فرزندانش را میبلعد» جملهای از ژک مله دو پن، روزنامهنگار فرانسوی است که هر قسمت از مستند «فرزند انقلاب»، آخرین محصول شبکه بیبیسی فارسی با آن آغاز میشود؛ مستندی به نویسندگی و کارگردانی فرشاد بیان که به تازگی بر اساس روایتی از زندگی و سرنوشت صادق قطبزاده و با تم «انحراف انقلاب از اراده انقلابیون» از این شبکه پخش و در اینترنت منتشر شده، اما به شکلی ناخواسته مدام در خلاف جهت تم خود حرکت و در نتیجه نقض غرض میکند.
مستند سه قسمتی «فرزند انقلاب» هر بار با تیتراژی آغاز میشود که بر تضادی کنجکاویبرانگیز تاکید میکند. تضاد صادق قطبزادهای که در تصویری تنها، اعتراف میکند در طرح کودتا، قصد کشتن سران نظام از جمله حضرت امام خمینی را داشته با صادق قطبزادهی قدیمیتری که با عکسهایی در کنار امام تصریح میکند: «در اولین برخورد با ایشان احساس کردم مرادی را که سالها در جستوجویش بودهام، جلویم است و من از مرگ در راه او، ذرهای ابا ندارم». مستند همین تضاد را بهانه آغاز روایتش قرار میدهد و البته با کپشن ابتدایی با مضمون «بلعیده شدن فرزندان انقلاب توسط خود انقلاب» روشن میکند که قصد دارد این تضاد و این سختباور از تغییر قطبزاده را چطور توضیح دهد. مهمترین اشکال مستند، از همین جا آغاز میشود.
فیلم، سنگبنای توصیف شخصیت را با دو فرضیه درباره او میگذارد: آیا او یک شخصیت مرموز قدرتطلب و مرتبط با قدرتهای خارجی بوده یا در ابراز ارادت به امام، صادق بوده است؟
مستند البته در ادامه به سمت اثبات فرضیه اول حرکت میکند و حتی از دستنوشتههای قطبزاده شاهد میآورد که قدرت رهبری را در امام تایید میکند، اما اطرافیانش را واجد هوش و ویژگیهای لازم برای پیروزی انقلاب نمیداند. این مطالب، به طور ضمنی انگیزههای جاهطلبانه او را افشا کرده و به مرور با اظهارات افرادی که او را میشناختهاند، برآن صحه گذاشته میشود؛ اما به هرحال این مساله در ادامه اهمیتش را در قبال حرف کلی مستند از دست میدهد.
در واقع برای سازندگان مستند برخلاف روایت سیال سناریو که تلاش میکند احتمالات مختلفی را برای نزدیک شدن به شخصیت قطبزاده و درونیات و انگیزههای او در نظر بگیرد، در رابطه با نسبت او با انقلاب اسلامی و امام، فقط یک فرضیه مطرح است: او یک عنصر وفادار به انقلاب بوده که پس از پیروزی آن و شریک شدن در جریان قدرت، واقعیتها را میبیند و سرخورده از نقشی که در بالا کشیدن قدرتمندان امروز داشته و بیآنکه توان بازپسگرفتنش را داشته باشد، دست به انتحار میزند.
این درحالی است که برای مخاطب، حتی مخاطب کاملا ناآشنا با شخصیت قطبزاده که هیچ اطلاعات پیشینی از او هم ندارد، در روند روایت همین مستند، فرضیههای دیگری هم مطرح میشود:
آیا او واقعا فرزند صادق انقلاب بوده است؟
انگیزه حقیقی او برای همراهی با امام، اتفاق نظر در آرمانها بوده یا قدرتطلبی؟
آیا قطبزاده اساسا آنقدرها هم که خودش فکر میکرده آدم مهمی برای انقلاب بوده است؟
و، اما مهمترین سوالی که مستند نهتنها به پاسخ آن بلکه به واسطه شبکه تهیهکننده، اصلا به خودش هم فکر نکرده، این است که اگر قطبزاده، خود را فرزند انقلاب و ارادتمند به امام میدانسته، آیا ضرورتا انقلاب و امام هم چنین نسبتی با او برقرار کردهاند؟
مستند میخواهد به هر شکل ممکن، اثبات کند که «انقلاب فرزندانش را میخورد» مرجع تعیینکننده «فرزند بودن»، نه اظهارات خود افراد و جریانها بلکه آرمانهای انقلاب و رهبری قدرتمند آن است. چه بسیار افراد و جریانهایی که خود را نهتنها فرزند که صاحب انقلاب ۵۷ ایران میدانستند، اما به مرور روشن شد که فرزندخواندههای سرراهی بیش نبودند. حالا، اما اگر از آن فرزندخواندهها از احوال تاریخ بپرسید، طبعا انقلاب را نامادری خواهند دانست.
مستند خود بر نقاط افتراق شخصیت قطبزاده با آرمانهای انقلاب و رهبری آن تکیه میکند و حتی با سرک کشیدن به وضع او در مسائل شخصیتری، چون ارتباط با زنان، خوردن مشروب و خواندن نماز، روایتی از او به دست میدهد که حتی اگر متضمن ضداسلام یا نامسلمان بودنش نباشد، دستکم ضامن تشرع دینی یا حتی همراهی ظاهری با حضرت امام هم نیست. خب حتی بدون تمام فرضیههای دیگر مستند مبنی بر انگیزههای جاهطلبانه او در فردای پیروزی انقلاب، چطور باید او را فرزند صادق انقلابی دانست که بزرگترین رهبرش تصریح میکند که اگر خود او نیز پای از راه اسلام بیرون بگذارد، ملت او را کنار خواهند گذاشت.
مستند «فرزند انقلاب» به روشنی در جهت تبلیغات سالهای اخیر شبکههای خارجی بر محور ناامیدکردن مردم از انقلاب حرکت میکند، اما این بار سوژهای اشتباهی را برای این کار برگزیده است؛ حتی از مجموعه اطلاعات گزینششده همین مستند نیز میتوان به سادگی دریافت که صادق قطبزاده هم خود را به آن معنا که سایر انقلابیون روشنفکر و حتی چپ و تودهای، فرزند انقلاب میدانستند، فرزند انقلاب نمیدانست.
آنطور که خود مستند اذعان دارد، قطبزاده نه در ایام پیش از انقلاب و نه پس از آن، نماینده هیچدسته و گروهی نیست. نه خود او و نه عموم جریانها تمایلی به پذیرفتنش در دایره خود ندارند و این مساله تا جایی ویژگی شاخص قطبزاده شناخته میشود که نام قسمت دوم مستند، «تکرو» انتخاب شده است. در واقع او در این قسمت، یک شخصیت مستقل، تکرو و البته قدرتطلب معرفی میشود که به همین پشتوانه، انحراف انقلاب از مرام او، هیچ اهمیت استراتژیکی نمیتواند داشته باشد.
او تنها و تنها خودش است. نزدیکترین طیف یعنی روشنفکری راست به قطبزاده، او را در حلقهاش نمیپذیرد. در انتخابات ریاستجمهوری، شخصیتی پوپولیست از او به نمایش گذاشته میشود که نه ادبیات بلیغ حوزوی روحانیت را میشناسد، نه با زبان روشنفکری حرف میزند و با جریانهای مختلف چپ توان برقرارکردن هیچ دیالوگ مشترکی دارد. این تصویر مصرح از قطبزاده در مستند را چطور باید با داعیه «فرزند انقلاب»بودن او جمع و جور کرد؟ فرزندی که نه کمونیستها او را زاییدهاند و نه مصدق و ملیگراها، مسوولیتش را به گردن میگیرند؛ چنانکه مستند از قول بازرگان در اشاره ضمنی به او بازگو میکند که به عناصر بازگشته از خارج، اعتمادی ندارد. فرزندی که نهایتا روحانیت به نمایندگی امام، چندصباحی او را در آغوش گرم خود پذیرا میشود؛ چنانکه سایر اشخاص و جریانهای دیگر را و هنگام جدایی نیز از جرم او میگذرد، اما باز هم این «فرزند»، «فرزند انقلاب» نمیشود.
از قضا مستند باز هم برخلاف هدف و اراده اصلیاش تاکید میکند که حزب جمهوری اسلامی آخرین سنگر در بدنه حاکمیت است که قطبزاده از همکاری با آن باز میماند و نهایتا تبدیل به یک «برانداز تنها» میشود. او از مسعود بهنود یا به عبارت بهتر از جریان روشنفکری راست برآمده از جبهه ملی، قلعهای با دیوارهای بلند میخواهد تا از درون آن ضمن انتشار یک نشریه، مقاومت مسلحانه هم بکند. بهنود، اما دست رد به سینهاش میزند؛ واکنشی که بسیار هم طبیعی است، چون بهنود شخصا در مستند اذعان میکند که از سر بدجنسی عکس فردی را در حال ابراز ارادت و تکریم شاه برای تحت فشار قرار دادن قطبزاده به نام او منتشر میکند درحالیکه میدانسته او واقعا قطبزاده نیست.
در واقع حتی اگر از تمام اشکالات پیشگفته در مورد قطبزاده در مستند هم صرف نظر کنیم، باز هم عزلتنشینی و صوفیگری و کودتای ناکام شبیه به خودکشی قطبزاده، شبیه هیچ سندروم عامی در میان انقلابیون در انقلاب اسلامی نیست و فقط نمونهاش خود قطبزاده است؛ بنابراین به این اعتبار هم نمیتوان جمله «انقلاب فرزندان خود را میبلعد» را به زور به خورد انقلاب اسلامی داد.
مستند در میان این همه وجوه ضدونقیض البته از یک کار اصلا صرف نظر نمیکند؛ تمرکز روی کلیشههایی که بیبیسی و امثال آن، همیشه رویشان مانور دادهاند. «لاجوردی» یکی از همان کلیشههاست که باز هم به بهانه قطبزاده میشود گوشهای از آن را گزید. کلیشه دیگر آن، تحقیر قدرت رهبری امام از زبان برخی مصاحبهشوندگان است که تلاش میکنند نقش قطبزاده را در مطرحشدن امام خمینی (رحمهاللهعلیه) و پیروزی انقلاب، برجستهتر از آنچه واقعا بوده است، نشان دهند.
قطبزاده در مستند «فرزند انقلاب» شخصیتی است که در جستوجوی قدرت تا پای آزادکردن گروگانها برای نزدیک شدن به آمریکاییها میرود و از آن باز میماند و همزمان برای بازگرداندن شاه خود را به آب و آتش میزند، اما باز هم شکست میخورد. او سرخورده و ناکام است و از زبان دوستان خبرنگار انگلیسی و آمریکاییاش تصریح میشود که رویاهای او فرو پاشیده است، اما در هیچجای مستند حرفی از اینکه این رویاها چه بودهاند زده نمیشود.
مستند بیش از آنکه او را قهرمانی نشان دهد که به خاطر مقاومت روحانیت و نظام، از هدف روشنی که در ذهن داشته است، باز میماند، از او، چهرهای قدرتطلب و در عین حال ترحمبرانگیز میسازد. او آرمان خاصی نداشته که به خاطرش فرزند انقلاب باشد و انقلاب او را ببلعد بلکه قطبزاده، یک پوپولیست تکرو بوده که نهایتا دست به خودکشی سیاسی میزند. هرچند مستند تمام تلاشش را میکند تا ضمن بالاتر قرار دادن او از روحانیت، قطبزاده را در برابر روشنفکری راست و عناصر هنوز فعالش در بیبیسی تحقیر کند.
مستند البته شاید به اتکای آرشیو سلطنتی انگلستان، از فیلمهای آرشیو عجیبی هم برخوردار است از جمله قطعهای از فیلم مراسم خاکسپاری تیتو که حضور قطبزاده را در آن مراسم نشان میدهد یا فیلمهایی از سخنرانیهای انتخاباتی او در ایران یا همراهیاش با امام در فرانسه. مستند تعریضی هم به کشف شبکه نفوذی حزب توده در بدنه نظامی کشور در سال ۶۲ میزند، اما ارتباط آن را با ماجرای قطبزاده روشن نمیکند. حضور رابط کودتای قطبزاده که مستند بر پنهانکردن چهره و نام او، تاکید میکند، نقطه هدررفته دیگری است که تقریبا هیچ حرف مهمی از او نمیشنویم.
در مجموع نمیشود ادعا کرد که مستند «فرزند انقلاب»، مستند تاثیرگذاری است. حتی نمیشود گفت مستند مهمی است، اما بیتردید مستند گویایی هست؛ مستندی که بیمحابا و البته ناشیانه اهداف سالهای اخیر شبکههایی، چون بیبیسی را در ناامیدکردن مخاطبانش از انقلاب افشا میکند. شاید عبارت «انقلابی پشیمان» را در سالهای اخیر بیشتر شنیده باشید؛ عبارتی که بر انقلابیونی دلالت میکند که آرمانهای انقلاب را میشناسند، اما به هر دلیل دیگر اعتقاد و پایبندی به آنها ندارند و پشیمان شدهاند. خط بیبیسی، روی دیگر این سکه است؛ روی دیگری که انقلابیون سرخوردهای را نشان میدهد که تحقق عملی نظام برآمده از انقلاب را در جهت یا در تطبیق با انتظاراتشان از انقلاب نمیدانند. این مساله البته شاید یک واقعیت باشد، اما بدون صحبتکردن از اینکه انتظارات این افراد چه بوده و تا چه اندازه با آرمانهای انقلاب همسویی داشته، هرگز معلوم نخواهد شد، انتظارات این افراد برحق بوده است یا ادعای انحراف انقلاب از اهدافش.
منبع: صبح نو
انتهای پیام/
لعنت خدا برمستکبرین عالم