به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، سخنرانی سالیانه ولادیمیر پوتین رئیس جمهور روسیه، متفاوتتر از سالهای گذشته بود، مرد یخی با آغاز سال ۲۰۲۰، آب یخ را بر تغییر قانون اساسی بر مخالفان خود ریخت و تغییرات اساسی و جدی در ساختار سیاسی این کشور داد.
دمیتری مدودف یار غار خود را از سمت نخست وزیری حذف و یکی از دوستان نزدیکتر خود را در جایگاه رفیق قدیمی خود گذاشت، مدودف از صحنه سیاست کنار نرفت بلکه سکان شورای امنیت این کشور که میراث دار تزارها هستند نه لننیسم ها، به دست گرفت. اما لاوروف وزیر کار کشته نیز بر پست خود ابقا شد. اما تغییر قانون اساسی چه نفعی برای شخص رئیس جمهور داشت؟ و چرا ساختار سیاسی را تغییر داد؟ آن هم در این برهه از وضعیت جهان؟ آیا پوتین میخواهد مادام العمر پدر روسها باشد یا مادر آنها؟ سوالاتی که با دکتر حسن بهشتی پور کارشناس ارشد مسائل اوراسیا مطرح کردیم که در ادامه میخوانیم:
پوتین در سخنرانی سالانه خود تقریبا نه تنها روسیه بلکه جامعه جهانی را غافلگیر کرد. تغییر و تحولات امنیتی و سیاسی و همچنین تغییر قانون اساسی در این برهه از وضعیت بین الملل به چه معنا بود و چرا پوتین در این زمان مطرح کرد؟
ماه گذشته ما شاهد یک تصمیم مهم از جانب ولادیمر پوتین رئیس جمهوری روسیه بودیم که البته به نظر میرسید این تصمیم دو سال پیش باید عملی میشد. اما پوتین این تصمیم را دو سال به تاخیر انداخت و علتش درگیر شدن روسیه و نوع مواجه اش با تحولات منطقه بود.
تحولاتی که در روسیه بخاطر مشکلات اقتصادی داخلی ناشی از تحریمهای کشورهای آمریکا و اروپایی و نیز کُندی حرکت دولت، رخ داده بود و شاید آقای مدودف نتوانست انتظارات پوتین را برای مقابله با اثرات تحریمهای غرب، برآورده کند. اما مدودف به دلایل متعدد در این زمینه موفق نبود.
اما در بحث تحولات منطقهای در دوسال گذشته روسیه دست پُری داشت و توانست کار را به خوبی پیش ببرد و به همین دلیل بعد از دوسال تاخیر بالاخره پوتین تصمیم گرفت آقای مدودف را تغییر دهد و یک تکنوکرات اقتصادی را که سالها در اداره کل مالیات اقتصادی روسیه کار کرده و روابط بسیار نزدیکی هم با ولادیمر پوتین دارد، به عنوان نخست وزیر جدید معرفی کرد تا یک تحرک جدید در دولت روسیه ایجاد کند.
اما برای آنکه افکارعمومی را از حالا آماده تغییرات کند، پوتین در سخنرانی سالانه اش که هرساله در اواخر ماه دسامبر انجام میشود، با ارائه یک تحلیلی از تحولات سال گذشته دورنمای تحولات یک سال آینده را تشریح میکند. در بخشی از سخنرانی آقای پوتین تاکید کرد که قصد دارد یک تغییراتی در قانون اساسی کشور ایجاد کند؛ و نکته مهمی که روی آن تاکید داشت این بود که از این پس پارلمان، نخست وزیر را به رئیس جمهور معرفی کند.
زیرا تاکنون رئیس جمهوری روسیه حق دارد هر فردی را که صلاح بداند به عنوان نخست وزیر برای اخذ رای اعتماد به مجلس دومای این کشور معرفی کند. اما ظاهرا قرار است با تغییر قانون اساسی این پارلمان باشد که نخست وزیر را به رئیس جمهوری معرفی میکند.
افزایش دادن قدرت پارلمان به چه معناست؟
در ارتباط با اصلاحات قانون اساسی که قرار است انجام شود سه نکته مهم مطرح است:
نکته اولی که مطرح میشود این است که باید دید آیا پارلمان موظف است که یکی از اعضای مجلس را به عنوان نخست وزیر معرفی کند یا از بیرون مجلس یک نفر را میتوان به عنوان نخست وزیر انتخاب و معرفی کرد.
نکته دوم که مطرح میشود این است که آیا پارلمان مجبور است حزب پیروز که اکثریت آرا را به دست آورده انتخاب کند. یا در این مورد محدودیتی ندارد و میتواند هر فردی را که صلاح بداند به رئیس جمهوری معرفی کند.
نکته سوم اینکه آیا رئیس جمهوری روسیه حق خواهد داشت نامزد معرفی شده از سوی پارلمان را نپذیرد. تکلیف این موارد باید در اصلاح قانون اساسی روسیه مشخص شود بر اساس ان میتوان قضاوت کرد در صحنه واقعی اختیارات پارلمان روسیه در برابر رئیس جمهوری افزایش یافته یا نه.
با توجه به اینکه قرار است در سال ۲۰۲۱ انتخابات پارلمانی در روسیه برگزار شود. اینکه کدام یک از احزاب موجود روسیه میتوانند اکثریت پارلمان را بدست آورند، در ایجاد تغییرات آینده بسیار موثر است. در وضعیت فعلی پارلمان موظف است کاندیدایی مورد تائید حزب پیروز انتخابات که رای اکثریت را آورده به رئیس جمهور معرفی کند.
درحال حاضر، چون حزب" روسیه متحد" به عنوان حزب حاکم فاصله زیادی با احزاب رقیب یعنی حزب کمونیست و حزب لیبرال دموکراتیک روسیه دارد هر پیشنهادی را پوتین ارائه کند به راحتی در پارلمان تصویب میشود، اما معلوم نیست در انتخابات ۲۰۲۱ چنین اکثریتی بدست آید؛ بنابراین ترکیب پارلمان آینده روسیه تاثیر تعیین کنندهای بر افزایش یا کاهش نقش آفرینی در نظام قدرت روسیه خواهد داشت.
افزایش اختیارات پارلمان روسیه هم میتواند فرصت باشد چرا که میتواند فشار موجود بر روی رئیس جمهوری را کاهش دهد. زیرا در شرایط فعلی همه امور به پوتین ختم میشود، اما اگر پارلمان جایگاه بالاتری در قدرت پیدا کند میتواند مسئولیتهای بیشتری را در سیاستگذاریها و ایجاد اصلاحات در روسیه برعهده بگیرد.
البته نقشه پوتین جزئیاتش بعدا مشخص خواهد شد، اما ظاهرا تلاش میکند علاوه بر پارلمان شورای دولت یا همان کابینه را در موقعیت بالاتری در مقایسه با قبل، قرار دهد. در این فرض پوتین میتواند از هم اکنون برای چهار سال آینده که دیگر نمیتواند برای بار پنجم کاندیدای ریاست جمهوری شود در موقعیت نخست وزیری که از سوی پارلمان معرفی میشود همچنان در نظام قدرت روسیه باقی بماند.
پوتین سال ۲۰۰۰ روی کار آمد و تا ۲۰۲۴ هم روی کار خواهد ماند و سنش به گونهای است که در سال ۲۰۲۴ به هفتاد و دو سالگی میرسد بنابراین همچنان میتواند چند سال دیگر هم به عنوان نخست وزیر یا رهبری حزب روسیه متحد جایگاه خود را حفظ کند.
پوتین در سال ۲۰۰۸ که دوره دوم ریاست جمهوری اش به پایان رسید نیامد قانون اساسی را تغییر دهد و محدودیت دوبار پشت سر هم رئیس جمهور شدن را بردارد بلکه با همکاری نخست وزیر وقت یعنی مدودف جابجایی در قدرت انجام گرفت یعنی از سال ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۲ مدودف با پیشتیبانی پوتین، رئیس جمهورروسیه شد؛ و مدودف با معرفی پوتین به عنوان نخست وزیر جدید روسیه در عمل مانع قانون اساسی را دور زدند.
در سال ۲۰۱۲ هم که پوتین دیگر میتوانست باردیگر کاندیدای ریاست جمهوری شود با انجام اصلاح قانون اساسی دوره ریاست جمهوری را از چهار سال به شش سال افزایش داد و به راحتی توانست تا سال ۲۰۱۸ به ریاست جمهوری خود ادامه دهد. از سال ۲۰۱۸ که برای چهارمین بار توانست به ریاست جمهوری روسیه برگزیده شود برای آینده خود تا سالهای بعد از پایاناین دوره یعنی سال ۲۰۲۴ برنامه ریزی کرده است.
واقعا راز ماندگاری پوتین در قدرت چیست آیا در روسیه فرد دیگری نیست که بتواند جایگزین او در قدرت شود؟
واقعیت آن است که روسیه چه در دوره حکومت تزارها و چه در دوران حاکمیت هفتاد ساله بلشویکها و چه در دوران روسیه جدید که تاکنون ۲۸ سال از آن میگذرد سه ویژگی را در نظام قدرت حفظ کرده است. اول مرکز گرایی یعنی در این وسیعترین کشور جهان با بیش از ۱۷ میلیون کیلومتر مربع همه چیز در پایتخت تعیین شده و میشود.
دوم نظام اقتدارگرایی در تصمیم گیری از بالا به پائین به گونهای که با وجود نظام فدراتیو در این کشور آنچه که در مناسبات قدرت پذیرفته شده است با آنچه بر روی کاغذ آمده است تفاوتهای معنا داری دارد.
ویژگی سوم در روسیه فرد گرایی است. به گونهای که همیشه همه امور به یک فرد ختم میشود زمانی تزار روسیه نام داشت و زمان دیگر دبیرکل حزب کمونیست و امروز رئیس جمهوری روسیه فدراتیو؛ بنابراین تا زمانی که این سه ویژه گی همچنان وجه قالب نظام سیاسی روسیه را تعیین میکند میتوان پیش بینی کرد پوتین تا زمانی که توان جسمی و بنیه فکری لازم را داشته باشد به اشکال مختلف در راس هرم قدرت خواهد بود. بویژه آنکه باید تضمینهای کافی برای نحوه جایگزنی فرد جانشین برای آینده بی خطر پوتین بوجود بیاید.
با این حساب تاکتیک جدید پوتین چه خواهد بود؟
به نظر میرسد پوتین از حالا روی یک فردی مثل میخائیل میشوستین نخست وزیر فعلی کار میکند که در آینده او رئیس جمهور بشود و خودش بشود نخست وزیر، درست مانند اتفاقی که سر مدودف افتاد.
احتمال دیگر اینکه با یک طرح جدید اختیارات دولت را در برابر رئیس جمهوری افزایش دهد. یعنی به گونهای شود که نخست وزیر اختیاراتش بیشتر از رئیس جمهور شود و عملا آنجا کار برای دورههای حکومتی پوتین، یعنی دوره نخست وزیر قدرتمند شروع شود. در نظامهای ریاست جمهوری پارلمانی رئیس جمهور مقام تشریفاتی دارد و نخست وزیر که منتخب پارلمان است اختیارات واقعی را در دست خواهد داشت.
در واقع اکنون حکومت روسیه یک جمهوری ریاستی است و رئیس جمهور نسبت به پارلمان اختیارات وسیع تری دارد، اما اگر نقشه آقای پوتین این باشد که در آینده طوری اصلاحات انجام بدهد که نخست وزیر اختیاراتش بیشتر از رئیس جمهور باشد، قطعا آن نخست وزیر خود آقای پوتین خواهد بود که دیگر منع قانون اساسی را هم در بر نخواهد داشت.
موضوع دیگری که خیلی مهم است این است که این تغییرات صرفا برای آینده پوتین نیست.
این تغییرات یک سری تغییرات جدی است، چون آقای پوتین اعلام کرده است که قصد دارد از وزرایی که دو تابعیتی هستند در دولت آینده دیگر حضور نداشته باشند؛ چون برخی از دولتمردان شاخص روسیه دو تابعیتی هستند و آقای پوتین با اصلاح قانون اساسی و اصلاح قانون در پارلمان قصد دارد جلوی افرادی را که با غرب رابطه نزدیک دارند بگیرد.
برخی میگویند پوتین سیاست ایران را در پیش گرفته است.
این موضوع را نمیتوان با ایران مقایسه کرد. چون ماهیت دولت و حاکمیت در روسیه با ایران از اساس متفاوت است. ضمن آنکه پوتین از چند سال پیش میگفت قصد دارد برای کاهش نفوذ غربگراها در دولت روسیه حضور افراد دو تابعیتی در کابینه را کم کند.
در حال حاضر هدف پوتین این است؛ افرادی که با او هماهنگ هستند بیایند روی کار که این به نظر من نقشهای است که بسیار مهم است و باید منتظر بمانیم که چه تغییراتی را در دولت آینده ایجاد خواهد کرد.
دلیل اصلی این تغییرات چیست؟
به نظر میرسد هدف اصلی پوتین از ایجاد این تغییرات، بهبود وضعیت اقتصادی این کشور است به همین دلیل اکثر وزرایی که تغییر کردند عضو تیم اقتصادی کابینه بودند.
در واقع پوتین تمایل داشته که توان جدیدی را به تیم اقتصادی دولت اضافه کند تا این تیم اقدامات جدیدی در راستای حل مشکلات اقتصادی ناشی از تحریمها در این کشور انجام دهند.
میشوستین نخست وزیر و آندری بلی اوسوف معاون اول نخست وزیر نیز کارشناسان اقتصادی هستند و با توجه به این نشانهها میتوان گفت که پوتین به دنبال آن است که در راستای توجه به خواستههای عمومی در این کشور، مشکلات اقتصادی در روسیه را کاهش دهد. به نظر من تمام این تغییرات در اینجا به این وابسته است که تیمی جدیدی که در آینده تشکیل شده بتواند وظیفه اصلی مقابله با تحریمهای غرب را با موفقیت به اجراء گذارد. چون این تحریمها روی اقتصاد روسیه فشار آورده است و تاثیراتش را مردم روسیه به طور محسوس درک میکنند؛ بنابراین وظیفه اصلی دولت جدید روسیه مقابله با تحریمهای غرب و بهبود وضعیت اقتصادی روسیه است.
درحال حاضر مشکلات نظامی روسیه در سوریه کمتر شده و به همین دلیل دنبال سرمایه گذاری و تعامل بیشتر با آلمان و فرانسه است که راه اندازی خط لوله گاز به آلمان و صادراتش به آنجا علی رغم مخالفتهای آمریکا بسیار برای روسیه مهم و تاثیر گذار است. همچنین همکاری هایش با ترکیه برای صادرات گاز جنوب و همکاریها با اوکراین هم موضوع آینده پوتین و دولت جدید روسیه است.
بنابر این ما طی ماههای آینده و با روی کار آمدن یک نخست وزیر جدید شاهد یک روند تازه در روسیه برای مقابله با تحریمها و بهبود وضعیت اقتصادی روسیه خواهیم بود. هرچند که تصمیم گیرنده نهایی پوتین است.
روسیه به کدام سمت میرود؟
روسیه در حال حرکت به سمتی است که قدرت بین المللی خودش را تثبیت کند و مشکلات داخلی خودش را حل کند و حضور منطقهای خودش در خاورمیانه را افزایش دهد.
اشاره کردید به تحریمها و مقابله با اروپا، در این رابطه جانسون نخست وزیر انگلیس هم به پوتین پیام داده بود که تا وقتی شرایط را عوض نکردی دنبال تغییر در روابط بین دو کشور نباش و در مقابل فرانسه نیز گفته است باید رابطه با روسیه از سر گرفته شود و این رابطه حفظ شود. ظاهرا یک نوع دو دستگی در اروپا درباره روسیه رخ داده است. حتی برخی نیز پیشنهاد داده اند که روسیه مانند سابق در نشست امنیتی ناتو شرکت کند. کما اینکه دیدار اخیر پوتین و مرکل بسیار مورد توجه رسانهها قرار گرفت.
جانسون نخست وزیر انگلیس بخاطر شرایط و موقعیت داخلی خودش گفته است به این دلیل که رابطه بین روسیه و انگلیس بسیار خراب است، ولی انگلیس که خودش در حال خروج از اتحادیه اروپا است، نمیتواند نظارتی روی فرانسویها و آلمانیها داشته باشد.
این دو کشور هنوز ملاحظه کریمه را میکنند و تا زمانی که آنها اعتراض دارند به اینکه کریمه به روسیه ملحق شده است و هیچگاه ضمیمه شدن کریمه به خاک روسیه را به رسمیت نشناسند، همچنان روی اوکراین و تحولاتش اعتراض دارند، اما به این معنا نیست که کارشان را رها میکنند، چون در حال حاضر به نفع آلمان و فرانسه است که به کار خودشان ادامه دهند بنابراین فکرمی کنم آینده مناسبات فرانسه و آلمان با روسیه به سمت بهبود میرود، اما کار با انگلیسیها برای دولت جدید روسیه دشوار خواهد بود.
یک اتفاقی که بعد از شهادت سردار سلیمانی پیش آمد این بود که فردای آن روز پوتین شخصا رفت روسیه و این موضوع برای رسانهها خیلی جالب توجه بود، چون پوتین آدمی نیست که شخصا جایی برود و اگر یک اتفاق مهمی بیفتد یا بحث قراردادهای کلان اقتصادی و امنیتی باشد، این کار را انجام میدهد. اینکه پوتین به سوریه رفته و شخصا با بشار اسد دیدن کرده یک مقدار شک برانگیز بود مخصوصا برای رسانهها شما چه فکری درباره این موضوع میکنید؟
من فکر میکنم که شک بی موردی است، چون رفتن پوتین از مدتها قبل برنامه ریزی شده بود و ربطی به شهادت سردار سلیمانی نداشت. نمیخواهم بی مورد از روسیه دفاع کنم، اما یک عده هدفشان این است که دائما در روابط ایران و روسیه مشکل ایجاد کنند و به همین سبب این حرفها را میزنند. رفتن پوتین به سوریه از مدتها پیش برنامه ریزی شده بود. چه سردار سلیمانی شهید میشد چه نمیشد این سفر شکل میگرفت، چون این تصمیم یک شبه نبود. پوتین قصد داشت به سوریه برود تا درباره روابط دو جانبه خودشان صحبت کند.
دولت روسیه آنجا کار کرده است که متحد خودش در دمشق به قدرت برسد و در قدرت بماند بنابراین قصد دارد بهره برداری اش را برای آینده انجام دهد و این سفرها جهت بهره بهرداری از آینده سوریه است و در نهایت اینکه به نظر من شهادت سردار سلیمانی روی این موضوع تاثیر ندارد.
با تغییراتی که پوتین انجام داده و اتفاقاتی مانند جنگ اقتصادی چین و امریکا و شاهراههایی که در شرق آسیا توسط چین ایجاد شده است، آیا ایران میتواند همکاری مشترکی با روسیه و چین داشته باشد؟ برخی از ناظران بین الملل معتقدند که اگر این دو کشور را وارد بازی خودمان کنیم، میتوانیم مانند بلوک شرق سابق جلوی یک جانبه گرایی آمریکا را بگیریم و راهش هم این است که ابتدا جلوی نفوذ را ببندیم.
این تئوری از اساس و بنیاد دچار مشکل است و شبهات زیادی برای آن مترتب است اولین شبه آن این است که چین و روسیه در تقابل با آمریکا نیستند بلکه در تعامل با یکدیگرند و مقدار زیادی از سرمایه گذاری آمریکایی در چین و سرمایه گذاری چینی در آمریکا وجود داد که این رقم چیزی حدود ۲ هزار میلیار دلار به بالا است.
روسیه هم به هیچ وجه به دنبال تقابل با آمریکا نیست بلکه دنبال تعامل است، اما مخالف یک جانبه گرایی آمریکا در صحنه بین المللی است و این به معنای تقابل نیست. بلکه حرف روسیه این است که به دنبال آن است که آمریکا نتواند همه چیز را یک جانبه برای خودش بردارد بدون آنکه سایر قدرتهای جهان از جمله روسیه را با خود شریک سازد.
بر این اساس روسیه به منظور مقابله با یکجانبه گرایی آمریکایی، رقابت میکند و برای آنکه در این رقابت عقب نماند با ایران، چین، هند و یا هر کشوری که بتواند همکاری میکند. این همکاری شکلهای متعددی دارد گاهی هم حتی وارد معامله و تعامل با آمریکا در یک موضوع خاص میشود. اما در مجموع حاضر به جنگیدن در مقابل آمریکا نیست. خلاصه آنکه روسیه مانند شوری نیست، شوروی در یک جنگ سرد در تقابل با آمریکا بود.
اما در مورد اتحاد استراتژیک بین روسیه و چین و ایران اولین اشکال این است که دو عضو اصلی آن یعنی روسیه و چین دنبال تقابل نیستند دنبال تعاملند و تا زمانی که ایران با آنها علیه یک جانبه گرایی آمریکا همکاری میکند با او هستند، اما اگر ایران بخواهد مقابله کند و بجنگد اصلا وارد این مسئله نمیشوند و خودشان را کنار میکشند.
همانطور که توضیح دادم میلیاردها دلار توسط آمریکاییها در چین سرمایه گذاری شده و شرکتهای بزرگ آمریکایی در چین در حال فعالیتند بنابراین اصلا دنبال جنگیدن با آمریکاییها نیستند بلکه جنگشان جنگ اقتصادی و رقابت بر سر منافع بیشتر بدون جنگ است.
نکته دوم اینکه؛ هر نوع اتحادی مانند زمان اتحاد جماهیر شوروی یک قطب داشت و چند کشور دورش بودند. مثلا شوروی و بلوک شرق، اما ما در حال حاضر دو قطب داریم یکی چین و یکی هم روسیه ضمن اینکه آنها خودشان دنبال قطب بندی هم نیستند بلکه معتقدند دنبال چندجانبه گرایی هستند یعنی میگویند ما دنبال یک قطبی و دو قطبی و چند قطبی نیستیم.
دنبال این هستیم که منظومههای مختلف در کنار هم بایکدیگر رقابت کنند و باهم کارکنند. یعنی مثلا کشوری مثل روسیه که این رویه را پیش گرفته هم با ناتو رقابت میکرد و هم در پروژه همکاری با ناتو شرکت میکرد، چینیها نیز همینطور دنبال این هستند هم رقابت کنند هم مشارکت این کارها را میکنند، اما بایکدیگر جنگ نمیکنند.
در این نظام منظومهای هیچ تعارضی ندارد که یک کشور در چند اتحادیه کار کند و آن اتحادیهها هم ممکن است باهم در تعارض باشند و منافعشان یکسان نباشد. چرا که بعد از فروپاشی شوروی دنیای امروز چند قطبی یا حتی بی قطبی شکل بندی شده است.
در تشریح نظام بین الملل یک عده نظریه پرداز میگویند جهان کنونی تک قطبی است که این نظر را روسها و چینیها رد میکنند. یک عده کارشناس دیگر میگویند جهان در حال گذار به نظام چند قطبی است. این نظر را هم روسیه و چین رد میکنند و یک عده هم مانند ریچارد هاس رئیس شورای روابط خارجی آمریکا میگوید دنیا به سوی بی قطبی پیش میرود؛ و اصلا قطب نداریم.
آنچه که اکثرا برآن اتفاق نظر دارند دنیایی است که در حال حاضر از منظومههای مختلف قدرت تشکیل شده که باهم و در کنار هم کار میکنند تا منافع مشترک به دست بیاورند. ازجمله روسیه اتحادیه اوراسیا را به لحاظ اقتصادی و شانگهای را به صورت اقتصادی و سازمان امنیت دسته جمعی را بهلحاظ امنیتی تشکیل داده است.
از یک طرف هم بیریکس وجود دارد یعنی؛ روسیه، چین، هند، آفریقای جنوبی و برزیل با یکدیگر یک اتحادیه تشکیل دادند و از لحاظ اقتصادی با یکدیگر همکاری میکنند و این همکاری هایشان در تعارض با آمریکا نیست.
نکته سوم در مورد اتحاد استراتژیک بین روسیه و چین و ایران این است که ما باید این را بدانیم این اتحادمی تواند بر اساس منافع متقابلا سودمند شکل بگیرد، اما نمیتواند علیه آمریکا شکل باشد. این اتحاد تنها میتواند موجب بالا رفتن همکاریهای دوجانبه، سه جانبه و یا حتی چند جانبه بشود.
یعنی اگر در آینده کشورهای هند، پاکستان و دیگر کشورهای شرق دور بخواهند بپیوندند یک همکاری چند جانبه شکل میگیرد؛ که به نفع همه است. البته این شانگهای جدید نخواهد بود.
از یک جهت میگفتند که ایران تا به حال متحد استراتژیک نداشته است و این رزمایشی که ششم دی ماه ۱۳۹۸ انجام شد یک رزمایش بی سابقه در تاریخ ۴۰ ساله جمهوری اسلامی بود. به همین دلیل برخی تحلیلگران میگویند باتوجه به همین موضوع ایران وارد یک اتحاد استراتژیک شده است میتوان با اتکا به همین یک رزمایش نام این را اتحاد استراتژیک گذاشت؟
شما دقت کنید که کشورها زمانی که به سطح بالای همکاری میرسند که همکاری نظامی با هم برقرار کنند. یعنی در ابتدا با یک همکاری سیاسی ساده شروع میکنند و یکدیگر را به رسمیت میشناسند بعد این همکاری را در توسعه اقتصادی گسترش میدهد، بعد در توسعه فرهنگی و درنهایت اگر به بالاترین سطح همکاری رسیدند میشود همکاری نظامی یا امنیتی و زمانی که این همکاریهای امنیتی خیلی با هم همگن شوند یک رزمایش برگزار میکنند. اما برگزاری یک رزمایش نظامی با اینکه نشان دهنده سطح بالای همکاری بین کشورهای برگزار کننده است، اما به تنهایی به معنای همکاری استراتژیک نیست.
یعنی به نظر شما اتحاد استراتژیک بین ایران و روسیه افتاده است؟
اتحاد استراتژک زمانی بین دو یا چند کشور زمانی بوجود میآید که آن کشورها در کلیه سطوح سیاسی، امنیتی، نطامی، اقتصادی، فرهنگی به عالیترین سطح همکاری رسیده باشند. در مورد روابط ایران و روسیه باید گفت در چند سال اخیر شاهد جهش بالایی بودیم، اما اگر واقع بین باشیم ما تنها دو میلیارد دلار با روسیه مبادلات اقتصادی داریم، با دو میلیارد دلار که نمیتوان اتحاد استراتژیک برقرار کرد این سطح پایین روابط اقتصادی، اتحاد استراتژیک تعریف نمیشود. باید گفت در حال حرکت به این سمت هستیم؛ بنابراین زمانی که میگوییم اتحاد استراتژیک باید به مجموعه تعریفی از سطح همکاری اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، نظامی و علمی در سطوح مختلف رسیده باشیم بعد بگوییم اتحاد استراتژیک را با روسیه برقرار کرده ایم.
من راهبرد را فقط در قدرت نظامی - سیاسی میبینم؛ آیا این دیدگاه درست است؟
به دلیل اینکه آنها هم قدرت را فقط در قدرت نظامی میبینند در حالی که امروز قدرت نظامی جایگاه مهمی دارد، اما قدرت تولید علم، قدرت فرهنگ و نفوذش و قدرت اقتصاد بسیار مهم است. یعنی اینکه شما چقدر از تولید اقتصادی دنیا را در اختیار دارید چقدر از تولید علم و فرهنگ دنیا را در کنترل خود دارید بسیار مهم است؛ بنابراین جایگاه کشور در تجارت بین الملل، در تولید کالا در جهان، جایگاه کشور در تولید علم، جایگاه نظامی و جایگاه نفوذ فرهنگ بسیار مهم است. یعنی همه این پارامترها را باید باهم درنظر گرفت.
منبع: خبرآنلاین
انتهای پیام/
خوب میدونه لازمه جهش بزرگ،تغییراته
البته اگه تغییرات بد باشه جهش به عقب تغییرات خوب و درست باشه جهش به جلو اتفاق میفته.
برای شکست دادن قدرت آمریکا و سیطرتش باید بلوک شرق قدرتمند بشه.
البته امیدوارم کشورم ایران رو به جهش های بزرگتر حرکت کنه.