به گزارش حوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، به نقل از پایگاه خبری سوره مهر، یوسف قوجق در کتاب تازه خود به داستانی در دل تاریخ پهلوی و به ماجراهای دوران رضاشاه میپردازد. جرقه نگارش این داستان، از علاقه یک زن و مرد به هم آغاز میشود؛ زن و مردی که دو روحیه متفاوت داشتند؛ زن که «آنا» صدایش میزنند، از مخالفان رضاشاه است اما مرد از قزاقها و کهنهسربازهای او.
این اثر برای گروه سنی نوجوان نوشته شده است. نویسنده تلاش دارد تا با استفاده از نثری شیرین، شخصیتپردازی و با استفاده از گفتوگوهای متعدد خواندن این اثر را برای مخاطب خود شیرین کند.
قوجق در کتاب تازه خود از زوایای مختلف به ماجراها پرداخته است؛ از این جهت صداهای گوناگونی از این کتاب تازه به گوش میرسد.
در بخشی از این اثر میخوانیم:
داستاننویس بودم و میدانستم عشق و عاشقی موضوعی نخنماست؛ حکایتی کهنه که به قدمت بشریت است. چون همه شنیدهایم، دیدهایم یا لااقل حسش کردهایم؛ یعنی به شکلهای مختلف سرمان آمده اما چیزی که فرهاد آن روز از پدربزرگش گفت، خیلی کنجکاوم کرد.
فرهاد گفت: «بعد از اینهمه سال، هنوز نفهمیدهام عشقِ پیری بلای جان بابابزرگم شد یا شعارهایی که آن روز روی در و دیوار دیده بود، یا شنیدن ماجراهایی از دوره رضاشاه. ماجراهایی که یادم است فکرش را بهشدت درگیر کرده بود.»
فهمیدم با قصهای طرف هستم که موضوعش هم عشق بود و هم سیاست؛ با کنجکاوی پرسیدم: «داستان پدربزرگ مرحومت چیست؟!»
نفس عمیقی کشید و گفت: «ماجرای مفصلی دارد. در یک کلام اگر بخواهم بگویم، خدابیامرز بهشدت طرفدار رضاشاه بود؛ تا اینکه عاشق شد!»
وقتی فهمید داستان مینویسم، برقی در چشمانش نشست. گفت: «عه، چه خوب!»
انتهای پیام/