سردار شهید، سپهبد "حاج قاسم سلیمانی"، بزرگترین، شجاع‌ترین و باهوش‌ترین فرمانده تاریخ جهان، بنا به وصیتش، عنوان سرباز بر سنگ قبرش نقش می‌بندد.

به گزارش خبرنگار گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از کرمان، آن زمان که شاعر و نویسنده مشهور ایرانی در جواب فردی که گل‌ها را چیده بود، گفت:

«به چه کار آیدت زگل طبقی از گلستان من ببر ورقی
گل همین پنج و روز و شش باشد وین گلستان همیشه خوش باشد»

شاید به این یقین نرسیده بود که روزی کشورش پر می‌شود از گلستان‌هایی که در آن‌ها عطر و بوی اسلام، فداکاری، جوانمردی، دفاع از کیان و میهن، مردانگی و خلاصه عشق به همه خوبی‌ها موج می‌زند.

بوستان و گلستان سعدی، نیکی‌ها و راه‌های سعادت را املا کردند؛ اما، بوستان‌ها و گلستان‌های امروز این سرزمین، مملو از گل‌هایی است که الگو و نمادی عملی برای همه مردمان جهان شده است.

فرمانده‌ای که سرباز می‌شود!گل‌های بوستان‌های امروز ما، زمان نمی‌شناسند، هیچ گاه خشک نمی‌شوند، زنده اند و بویشان روز به روز بیشتر به مشام می‌رسد. هر شهری که بروی می‌توانی سراغی از این بوستان‌های زیبا بگیری، ساده و بی آلایش، نامشان شد: «گلزار شهدا»

این روز‌ها گلی به یکی از این گلستان‌ها اضافه شد که نام شهید برای او چنان جدید نبود، چرا که چندی پیش رهبر نام سردار شهید زنده را به نامش سند زده بود؛ اما، او باز هم بیقرار یاران بود.

فرمانده‌ای که سرباز می‌شود!در نهایت، او به قراری که با یارانش گذاشته بود رسید و خود مکان قرارش را انتخاب کرد: گلزار شهدای کرمان، کنار همرزم شهیدش حسین پسر غلامحسین (محمدحسین یوسف الهی)، کنار مسجدمولایش «مسجد صاحب الزمان (عج)».

بر روی کتابچه دنیای دیگرت چه خوب عنوانی انتخاب کردی سردار، "سرباز قاسم سلیمانی! " اما، سردار حضور تو در این گلزار تازگی ندارد. تو خوب فرماندهی بودی که اگر یاران شهیدت توان دیدار با تو را نداشتند، تو خود برای دیدارشان می‌آمدی. بار‌ها و بار‌ها تصاویر حضورت در گلزار را دیده ام؛ حتی، تعارف شکلات آن دختر بچه را؛ اما،‌ای سردار! بگذار کمی از حال و هوای این روز‌های گلستانی که در آن مأوا گرفته ای، بگویم.

فرمانده‌ای که سرباز می‌شود!مردم شهر، آن زمان که محل قرارت را فهمیدند، کریمانه از همان لحظات اول بیقرار شدند، به محل قرارت می‌آمدند و برای حضورت در این گلزار، لحظه شماری می‌کردند. دیگر این مکان از آن لحظه شد، زیارتگاه عاشقان. هر روز و شب تا آمدنت می‌توانستی خیل مشتاقانی را ببینی که فقط برای استشمام بوی خوش حضور نام تو در آنجا می‌آمدند و به سر و سینه می‌زدند.

سردار! روزی که می‌خواستی بیایی، مردم همه سرشان را محل قدم هایت گذاشتند تا گل سرزمینشان برای حضور در گلزار قدم بر زمین نگذارد. چرا که، برایشان قدم‌ها برداشته بودی؛ اما، سردار عزیز! میهمانانت زیاد بودند و حضورت کمی طول کشید! اما، مردم سر قرار ماندند و بالاخره بوی خوش تو با بوی خوش صبح همراه شد. امروز نفس کشیدن در شهر حال دیگری داشت. گرچه شهر از حضورت عطرآگین شد؛ اما، عاشقانت، مجاورت گل وجودی تو را انتخاب کردند.

فرمانده‌ای که سرباز می‌شود!
سردارم! اینجا آرام بگیر؛ زیرا، روز‌ها هم که بگذرد از هر که بپرسی، کنار بودن در آرامگاه تو را بهترین آرامش و دلنشن‌ترین مکان می‌داند و برای آرام شدن پیش تو می‌آید.

سردار عزیزم! اکنون با حضور گل وجود تو، بابی دیگر به روی گلستان این شهر، گشوده شده است.

فرمانده‌ای که سرباز می‌شود!

راستی فرمانده دل‌ها! امشب، عاشقانت شام غریبانت را به سوگ نشستند، شبی که با شهادت بزرگ بانویی همراه شد که تو، برای برپایی عَلَم عزایش در همین جا، تا جایی مصمم بودی که نام خانه ات را خانه زهرا (س) نهادی. بیت الزهرای (ع) کرمان، یادگار روز‌هایی است که تو برای مادر حسین (ع) به سوگ می‌نشستی و پذیرای عزاداران، مادرسادات بودی و چه خوب زهرا (س)، مزدت را داد و شب اول قبرت با شب شهادت قرین شد و چه خوب پرورردگار پاداش می‌دهد.

فرمانده‌ای که سرباز می‌شود!تلاش برای اتمام بیت الزهرای کرمان تا ایام فاطمیه


انتهای پیام/ب

یادداشت از: معصومه یحیی زاده

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.