آنقدر با عظمت است که در مقابلش کلاه از سر کودک عقل می افتد
همه و همه آمده اند
گوشه ای نشسته ام و دنبال سوژه ای خاص میگردم برای ثبت کردن در دوربینم
هیچ چیز خاصی نیست
هر کس اینجاَست از عادی ترین هاست
عادی ترین هایی که حماسه ای آفریدند باشکوه!
دختری دبستانی
پیرمرد رفتگر
همه خشمگین اند
همه در آرزوی گرفتن خون تو
از آن کودک دبستانی که تازه خواندن و نوشتن یاد گرفته
تا آن مرد پاسدار چهل ساله
پیرمرد شصت هفتاد ساله ای که با لباس پاکبانی اش شعار مرگ بر آمریکا میداد
تو در ژرفای دل همه ی ما جا باز کرده بودی
تو گرمی دستان یخ زده ی آن پاکبان بودی که حالا اشک هایش بند نمی آید
جای تو در دل ماست
جای تو اینجاست
سمت چپ سینه ی همه ی ما
جای تو در حنجره ی کودک هفت ساله است که با بانگ مرگ بر آمریکا بیرون می آیی و کوبیده میشوی روی سر دشمنان
بسم الله قاصم الجبارین
و تو که رفتی تکه ای از روح همه ی مارا کندی و بردی...
تو که رفتی جگر همه مان سوخت و بدان که دودش توی چشم های دشمن میرود و کورش میکند
و تو خودت میدانستی که لازمی برای بیداری ما...
تو سیلی ای بودی بر گوش غافلان
تو بیداری بودی برای تمام خفتگان
و تو شاید...
قطعا
لازم بود که به آرزویت برسی!