به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، همه اطرافیانم به زندگی من غبطه میخورند چرا که در ظاهر مرا خوشبختترین زنی میبینند که همه امکانات تفریحی و رفاهی برایم فراهم است. خانهای در منطقه مرفه نشین شهر، خودروی مدل بالا و همسری سرشناس و ثروتمند شاید آرزوی خیلی از دختران باشد، اما همه این خوشبختیها تنها ظاهری از زندگی توام با تنهایی و بدبختی من است و ...
زن ۲۵ ساله با بیان این جملات بغض فرو خوردهاش را شکست و با چشمانی اشکبار به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: ۲۱ ساله بودم که «هادی» به خواستگاریام آمد. او فرزند یکی از افراد سرشناس شهر بود و در شغل و حرفه خودش نیز فردی موفق به شمار میرفت. به همین دلیل خانواده ام بلافاصله به این خواستگاری پاسخ مثبت دادند چرا که پدر و مادر من کارمند بودند و از نظر اقتصادی و اجتماعی در سطح متوسط جامعه قرار داشتیم. هادی همه ویژگیهای یک مرد ایده آل را داشت و من فکر میکردم بخت در خانه ام را زده است! وقتی سر سفره عقد نشستم در رویاهای یک زندگی زیبا غرق بودم خانوادهام نیز از این که چنین دامادی نصیب شان شده است، در پوست خود نمیگنجیدند.
خلاصه خیلی زود جشن عروسی من و هادی برگزار شد و پدرم منزل ویلایی قدیمی را در مرکز شهر فروخت تا برای حفظ آبرویمان آپارتمانی را در بالای شهر خریداری کند. این گونه بود که پا به خانه بخت گذاشتم درحالی که ظواهر این زندگی موجب غبطه اطرافیانم شده بود و آنها مرا دختری خوشبخت و خوش شانس میپنداشتند. در شرایطی که آخرین ماههای دوران بارداری ام را میگذراندم یکی از صمیمیترین دوستانم همواره در کنارم بود و در این شرایط از من مراقبت میکرد.
او گاهی به منزلمان میآمد و با حرف هایش روحیات دوران بارداری ام را تقویت میکرد، اما بعد از مدتی او به طور ناگهانی ارتباطش را با من قطع کرد و دیگر به منزلمان نیامد. نمیتوانستم دلیل این کار او را درک کنم آن قدر پیگیر ماجرا شدم تا این که روزی دوستم برایم پیامی فرستاد و مدعی شد که همسرم به او پیشنهاد رابطه داده است! با خواندن این پیامک چشمانم از تعجب گرد شد. حرف هایش را باور نکردم. با خودم اندیشیدم آن دختر حسود قصد برهم زدن زندگی ام را دارد! به همین دلیل ارتباطم را با او قطع کردم، اما هنوز ذهنم درگیر این ماجرا بود تا این که چندین ماه بعد متوجه رفتارهای مشکوک همسرم شدم. بعد از به دنیا آمدن فرزندم هادی دیگر کمتر به منزل میآمد. او سروصدا و گریههای بچه را بهانه میکرد تا از منزل دور بماند.
تلفنهای گاه و بی گاهش نیز بر سوء ظن هایم میافزود تا این که روزی او را در منزل مجردی یکی از دوستانش به همراه زن غریبهای دیدم به طوری که دیگر نمیتوانستم روی پاهایم بایستم.
ناخودآگاه به یاد پیامک دوستم افتادم. هادی نیز نمیتوانست این ماجرای آشکار را پنهان کند وقتی به چشمانش نگاه کردم خیلی دلم شکست، اما به خاطر فرزندم او را بخشیدم و گناهش را نادیده گرفتم با وجود این رفتارهای همسرم نه تنها تغییری نکرد بلکه خیانتهای او به من روز به روز بیشتر میشد. او در برابر اعتراضهای من میگوید این شیوه زندگی من است من نمیتوانم آن را تغییر دهم اگر نمیتوانی این شرایط را تحمل کنی، طلاقت را بگیر! اگر تو هم در زندگی من نباشی، زنان دیگر جای تو را خالی نخواهند گذاشت!
به ناچار حقیقتهای پنهان زندگی ام را با مادرم درمیان گذاشتم، اما او مرا دعوت به سازش کرد و گفت: اگر طلاق بگیری کسی را نداری که از تو حمایت کند. آن روز در کمال ناباوری مادرم به من گفت که پدرم نیز از مدتها قبل با زن دیگری رابطه دارد و او برای حفظ آبروی خانوادگی سکوت میکند! مادرم همچنین گفت اگر طلاق بگیری چگونه در این آپارتمان کوچک به همراه فرزندت و برادرانت زندگی میکنی؟ هادی بهترین امکانات را برای تو فراهم کرده است و مخارج زندگی ات را پرداخت میکند! پس تو هم کوتاه بیا و به زندگیات ادامه بده و ...
اکنون نیز همسرم به خاطر شغلش در شهر دیگری ساکن شده است و گاهی برای سرکشی از من و فرزندش به مشهد میآید. خوب میدانم او با زنان غریبه دیگری ارتباط دارد، اما سکوت میکنم و خود را به خاطر حفظ آبروی خانوادگیام خوشبخت نشان میدهم. اگرچه با خرید، سفر و تفریح خودم را سرگرم میکنم، اما هیچ گاه احساس آرامش نمیکنم. چرا که ...
درخور یادآوری است، به دستور سرگرد امارلو (رئیس کلانتری شفا) این پرونده در دایره مددکاری توسط کارشناسان زبده مورد بررسی قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
منبع:خراسان
انتهای پیام/