به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان ، بای بسم ا... برای دیدار و احوالپرسی خدمت استاد رسیدیم. قرارمان گفتوگوی دامنهدار نبود، اما بسی محبت كردند و مهرانه ما را نواختند با گرمدلی و گرمسخنی. پیشكش، كتابی نثارافشانِ این استاد فرهیخته شد كه جامجم نشر كرده؛ دوره فعلا 4 جلدی بوق اشغال كه گفت و گوی 18سال پیش استاد با آن فضای دوستانه بر غِنای آن مجموعه افزوده است. از نكتههای جالبی كه حالا با مقایسه این گفتوگو با آن مصاحبه به دست میآید، یكیش مربوط است به این فراز از حرفهای استاد؛ وقتی این پرسش طرح شد كه نسبت به سه سال پیش چه فرقی كرده؟ و نصیریان با اشاره به خورخه لوییس بورخس گفت: «بورخس در كتاب هزارتوها كه الان دارم میخوونمش نوشته: حرفی رو كه سال 1945 زده، شدیدا تكذیب میكنه. من هم شاید بخوام سه سال پیشم رو تكذیب كنم یا اصلا همین حالایم را!»
الآن در این جایگاه از سرِ داوری به گذشته كه نگاه میكنین؟
فكر میكنم راهی رو كه رفتم راه درستی بوده.
فشارهای محیط؟
هیچكس به من چیزی رو تحمیل نكرد كه این رو بخوون، اون كار رو بكن.
تاثیرش؟
برای همین من هم به بچههام تحمیل نكردم. آزادشون گذاشتم كه خودشون هر چی خواستن...
كشف خلاقیت و پرورش دادنش؟
خلاقیت یك جوشش درونی انسانیه یه مقدار فرهنگ و آشنایی با حرفه كمك میكنه در كار هنر و آموزش دیدن.
چی خلاقیت رو شكوفا میكنه؟
ممارست و كاركردن و فكر كردن و تحلیل كردن، اینها توان میاره اون خلاقیت درونی انسانی رو میپرورونه.
استاد این روزها (توی حرفه شما) دستكم گرفته میشه؟
كار و تمرین خیلی مهمه ولی خیلی! دستكم گرفته میشه.
بنابراین تمرین و ممارست خیلی خیلی توی كار مهمه و باید بهش توجه بشه؟
بعضیها فكر میكنن ما كه حالا فلانه... بلدیم... یا یاد گرفتیم یا فلان... این نیست. به نظرم تمرین به ما یاد میده كه اون متریال، اون مایه، اون حس، اون نقطه خلاقه رو جوری كه میخوایم به وجود بیاریم، پرورش بدیم و شكوفا و ارائه كنیم.
این روشهای مثلا متد یا سیستم استانیسلاوسكی و خلاقیت الهامی و احساسی و اینا؟
درست! اما حتی خودِ استانیسلاوسكی هم آخر سر میگه: همه اینها كه من گفتم درست كه تمرین با خود، با جمع، تمركز، تخیل، مبانی و فلان و بهمان...
اما آخر سر میگه؟
به طبیعت خلاقه خودتون رجوع كنین.
یعنی؟
اون چیزی كه در درون شماست و یك اورژینالیته یا مابهاِزا نداره! هنر این جوره.
مثالی از بزرگانِ یگانه خودمون كه مابهازای بیرونی نداره؟
حافظ بیشتر مضامینش از دیگران است ولی بیانی كه حافظ داره بسیار منحصر بهفرده و مابهازا نداره.
مثالی از كار خودتون؟
مثلا در كار ما فرض كنید آقای تقوایی بر اساس رمان«داشتن نداشتن» ارنست همینگوی سناریویی نوشته كه شما نمیتونین باور كنین ارتباطی با رمان همینگوی داره. ابدا.
این قدر خوب از اون قصه بهرهبرداری كرده و انطباق داده با شخصیتهای ایرانی.
مث كوروسوا و بومیژاپنی كردنِ مكبث در سریر خون؟
این یعنی خلاقیت.
تذكر به خوانندگان این گفتوگو؟
اینها چیزهاییه كه به نظرم رسید و چیزهایی نیست كه من بگم؛ گفته شده. كار من هیچوقت تدریس نبوده و بلد هم نیستم و صلاحیتش رو هم نداره.
از كارهاتون كه برای خودتون هم پُر از خاطره است؟
نمیتونم به چیزی اشاره كنم برام سخته.
واقعا.! چرا آخه؟
چون هركدومش برام دنیایی خاطره و یاد بوده.
غصهام میگیره استاد كه اون كارهای تئاتری تون در دسترس نیست!
آخه اون موقع ویدئو و این چیزها نبود.
ویژگی همیشگی؟
من خیلی آدم چیزی ام یعنی خیلی مردمگریزم خیلی اهل دوست و رفیق و... نیستم. با خودم هستم بیشتر. با فكر خودم با خلوت خودم.
نشست و برخاستهای دورهای و بروبیا؟
من ندارم، منزویام.
مث انزوایی كه اوكتاویو پاز میگه، كه لازمه خلاقیته؟
زیاد حال سر و كله زدن و صحبت كردن ندارم بهخصوص الان هم كه پیر شدم خیلی بیحوصله شدم زود حوصلهام
سر میره.
زمانی به جامجم فرمودین بهترین سریال هزاردستانه و سربداران؟
اون موقع گفتم.
(بسیار میخندد و با همان گُلخندها میافزاید: )
آخه الان ممكنه یه كارهای دیگهای هم كرده باشیم! ولی خب بهترین و اینا... نمیخوام بگم، آخه بهترینگفتن، درست نیست.
شما با كدوم یك از رُلهایی كه بازی كردین احساس همذاتپنداری داشتین و نداشتین؟
من با بسیاری از این شخصیتها نزدیك نبودم. مثلا شخصیت قاضی شارع كه بازی كردم اصلا هیچ ارتباطی با روحیه خودم نداشت.
شخصیتی كه به شما تا حدودی نزدیكتر مینمود؟
اون [رولی كه به من] نزدیكتر بود هالو بود.
اتفاقا توی گفتوگوی 18سال پیش با جامجم (31/5/1380)همین رو عنوان كردین.
اون شخصیت رو من خودم پیدا و خلق كردم.
آیا هنوز هم سایه هالو پیداست؟
اون شخصیتی است كه الان دیگه نیست و فقط توی همون فیلم ثبت شده حالا دیگه همچین آدمی پیدا نمیكنین؛ توی هیچ جای ایران.
دغدغه شخصی و تئاتریتون الانه فیالمجلس چیه؟
تئاتر خیلی برام دشوار شده این كه بلند شم هرروز برم توی شهر و... دیگه توانش رو ندارم.
درباره فیلم چطور؟
بدم نمیاد. اگر كارهای كوچیكی باشه كه از من بربیاد و به من بخوره و مناسب حال و روزم باشه انجام میدم.
پس هنر شما بازنشستگی نمیشناسه؟
برای این كه هنوز شوق كار دارم هنوز دوست دارم چون من به این كار وابستم دیگه.
ویژگی جسمیتون اجازه میده؟
از لحاظ جسمی به طور قطع فرسودگی دارم و توان آنچنانی ندارم، ولی مع ذلك زور خودم رو میزنم و تا جایی كه بتونم كار میكنم.
كار تازه؟
تازگی یه فیلمی كه با آقای مهرجویی كار میكردم تموم شد (لامینور).
نقشتون؟
یه بابابزرگی.
استاد ! كتابِ نخوونده دارین؟
بسیار.
كتابی كه اخیرا خووندین و خیلی لذت داشت؟
كتابی كه اخیرا خووندم همینه كه آقای مهرجویی بهم داد یه رمان خیلی قشنگیه!
( برمیخیزد بخشی از فضای اتاق پذیرایی، كتابخانه است. زمزمه میكند: اسم قشنگی هم داره! در این فاصله، استاد مثل طولِ مصاحبه، پرانرژی با صدای رسا میگوید:)
داشتم دوباره صدسالتنهایی (ماركز)رو میخووندم این ترجمه جدیدشه. ترجمه كاوه میرعباسی. كتاب آقای مهرجویی اسمش هست برزخ ژوری.
(تصوف و عرفان دكتر استعلامی را بر میدارد و میافزاید:)
اینم توی برنامهام بود [برای مطالعه، همچنین تذكرهالاولیای چاپ جدید آقای شفیعی كدكنی] این رو دكتر استعلامی تصحیح كرد خیلی پیش. و الان دراومده. چقدر زحمت كشیده و یه تصحیح دوباره كرده یه كار خیلی اساسیه. خیلی درخشانه.
وقتی دوستداران، توی خیابون و... دورتون رو میگیرن، خستهتون نمیكنه؟
خیلی نه. یه سلام علیك و احوالپرسی میكنن. اشكالی هم نداره. چه اشكالی داره.
دوست دارین كه؟
آره.
آخه تاثیر داشتین به علاوه خاطره خوب برای ما رقم زدین.
آره اینا به حساب، یه دورهای بوده و گذشته و ردش توی یادها مونده.
مثل نمایشی كه آقای جوانمرد كارگردانی كرده بود؟
سگی در خرمنجا.
بله!
بعضیها من رو میبینن، اوه! مال 45 سال پیشه! هنوز آدمهایی كه سنشون قد میده من رو توی خیابون میبینن، از اون كار یاد میكنن خیلی عجیبهها!
با استاد جوانمرد گفتوگو میكردم چندبار به مناسبت ازش یاد كردند.
آره! تاثیری كه یك كار مناسب و درست و باورپذیر بر درد جامعه میذاره... درد جامعه خیلی مهمه.
اگر درد جامعه نباشه؟
در خاطر نمیمونه. درد جامعه است مسائل جامعه است همچنین (تئاتر سگی در خرمنجا) مسائل روستا بود.
گاو هم كه؟
مسائل روستا بود كه موند.
این ویژگی كه كاری توی ذهن میمونه؟
البته هنرمندی و خلاقیتِ كننده، بازیگر و كارگردان و... همه اینها خیلی موثرن.
در راستای همین سخنان دوست دارین شما رو چه جوری یاد بكنن؟
همین كه هستم نه بیشتر نه غلوآمیز نه هرچی. همین كه هستم.
بزرگان ما تاكید داشتن و دغدغه كه نام نیك ازشون بجا بمونه؟
نام نیك رو با انسانیت و خوبی میشه گذاشت.
ما در وهله نخست برای چی اصولا زندگی میكنیم؟
برای این كه كمكی بكنیم كاری بكنیم كمكی به جامعه بكنیم... همینه دیگه.
تظاهر در كمك، خودنمایی؟
این به زور نمیشه با ریا نمیشه. باید واقعی باشه.
درباره عاقبت بخیری و به دستآوردن رضایت از خویشتن؟
خیام همه اینها رو گفته دیگه (با شكفتگی و گُلخند میگوید) اینها همه بر باد میشه تموم میشه میره. ولی یك یاد میمونه.
كه اون یاد مهمه!
بله. همین كه شما در جامعهات و كار خودت چقدر تاثیر گذار بودی چه تاثیر داشتی اینها همه مهمه.
( استاد با همان گشادهرویی و خنده مهربانانه:)
خسته شدم دیگه تمومش كن (باخنده).
استاد سخنی، جمله ای، به یادگار نمیفرمایین؟
(با همون مهربونی و صفا، با روی خندان) من ندارم جمله یادگاری. ولم كن بابا... خنده.
پس اون شعر خیام برای حُسنِ ختام؟
یك چند ز كودكی به استاد شدیم/ یك چند ز استادی خود شاد شدیم/ پایان سخن شنو كه ما را چه رسید/ از خاك برآمدیم و بر باد شدیم.
منبع: خراسان
انتهای پیام/