اشعار شاعران ایرانی درباره شهادت امام رضا (ع) را در این گزارش بخوانید.

بسته شعر / زِ درد بال و پری زد ولی پرش اُفتاد

به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات  گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، شاعران ایرانی اشعاری در وصف امام رضا ( ع ) سرودند.در اینجا اشعاری را به مناسبت شهادت این امام بزرگوار گردآوری کرده ایم:

حسن لطفی:

زِ درد بال و پری زد ولی پرش اُفتاد
میان کوچه عبایِ مطهرش اُفتاد

دوباره کوچه‌ی باریک و سنگهایِ زمین
مواظب است نیاُفتد که آخرش اُفتاد

نهاده است به دیوار شانه هایش را
اگر چه تکیه زده باز پیکرش اُفتاد

بلند شد به سرِ زانویَش , زمین نخورَد
چه کرده زَهر که اینبار با سرش اُفتاد

نشد صدا بزند یک نَفَس جوادش را
که کارِ او به نَفَسهایِ آخرش اُفتاد

رسید یک طرفِ حجره و زمین غلطید
دُرست مادرِ او سمتِ دیگرش اُفتاد

نبود طَشت به پیشش ولی یقین دارم
که تِکه‌هایِ جگر در برابرش اُفتاد

گِریست دامنش از پاره‌ی جگر پُر شد
که یادِ خاطره‌ی گریه آورش اُفتاد

تمامِ حُجره پُر از روضه‌های محسن بود
همینکه خانه پُر از شعله شد دَرَش اُفتاد

شکسته شد در و یک ضربه میخ را هول داد
همینکه محسنش اُفتاد مادرش اُفتاد

رسید کاسه‌یِ آبی حسین گفت حسین
دوباره لرزه به لبهای مضطرش اُفتاد

حرامزاده‌ای آمد به سینه‌اش پا زد
در آن طرف سرِ گودال خواهرش اُفتاد

چه سخت شد , اثر بوسه از گلو نگذاشت
که شمر از نَفَس اُفتاد , خنجرش اُفتاد

یکی دو تا… نه خدایا دوازده ضربه
میان پنجه سری ماند و حنجرش اُفتاد

حسین رحمانی

سائل شدن پیش شما خیلی می ارزد
در این حرم دست دعا خیلی می ارزد

از هیبت سلطانی ات لالم دوباره
این گریه های بیصدا خیلی می ارزد

آهم رسیده تا ضریحت جای دستم
آهِ منِ بی دست و پا خیلی می ارزد

حاجت بهانه شد که با تو خو بگیرم
ازین جهت درد و بلا خیلی می ارزد

بین شلوغی حرم ، خلوت گزیدن
باربنا یا ربنا خیلی می ارزد

سلطانی اما همنشینی با گداها
فقر و نداری های ما خیلی می ارزد

زانو زدن خیره شدن ، شب تا سحرها
در محضر گنبد طلا خیلی می ارزد

عطرجنان می آید از صحن و سرایت
عطر نفس های صبا خیلی می ارزد

حتی عبور از صحن تو باشد زیارت
پس سر زدن دراین سرا خیلی می ارزد

یکبار می آیم حرم ، آقا به جایش
گفتی که می آیی سه جا خیلی می ارزد

سرمایه ام روز جزا تنها شما یید
عشق شما روز جزا خیلی می ارزد

رزق زیارت دست تو بوده همیشه
از دست تو یک کربلا خیلی می ارزد

سید پوریا هاشمی

در سماوات بانگ غم دادند
بی کسی را دوباره سم دادند

چه غریبی که دور از وطن است
پاره قلب جمع پنج تن است

زهر را خورده است‌ پا شده است
چقدر شکل مجتبی شده است

مثل زهرای خورده بر مسمار
دست خود را گرفته بر دیوار

وسط راه میخورد به زمین
گاه و بیگاه میخورد به زمین

میرود حجره دست و‌پا بزند
صورتش را به خاکها بزند

وقت آن است آب آب کند
مثل جدش به خون خضاب کند

گرچه در بی کسی نفس زده است
پسرش آخرِسر آمده است

بازهم شکر پیرهن دارد
چندتا چندتا کفن دارد

نیزه ای نیست داخل دهنش
سایبان مانده است بر بدنش

دخترش در حصار آتش نیست
نظری سمت خواهرانش نیست

خاتمش دست‌ ساربانی نیست
دست مامون که خیزرانی نیست

پسرش را ندیده روی عبا
قطعه قطعه نچیده روی عبا

خنجری زیر حنجرش نرسید
ته گودال پیکرش نرسید

حجره اش را گرفته سوز حسین
نیست روزی شبیه روز حسین

 

انتهای پیام/ 

 

برچسب ها: ادبیات
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.