به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، برخی روزها در جایجای دنیا شاهد تیترهایی با عنوان خودکشی بازیگر، سیاستمدار، هنرمند یا چهرهای معروف و دوستداشتنی هستیم. این اخبار نشان میدهد که نباید از روی ظاهر قضاوت کرد، زیرا ما نمیدانیم که در نیمه پنهان زندگی افراد چه میگذرد.
تقریبا تمامی خودکشیهای مربوط به سلبریتیها و افراد معروف به مشکلات روحی و روانی ارتباط دارد؛ مانند خودکشی بازیگر زن معروف آمریکایی دهه سی، مرلین مونرو و سرآشپز سلبریتی، آنتونی بوردین. این امر نشان میدهد که صرفا زندگی کاری موفق، دلیلی برای شاد بودن نیست. در این مقاله قصد داریم تا درباره خودکشی هشت سلبریتی معروف دنیا صحبت کنیم. با ما همراه باشید.
رابین ویلیامز
او نتنها یکی از معروفترین افراد دنیا بود که خودکشی کرد، بلکه مرگش جزو غیرهمنتظرهترین اتفاقات آن زمان بود. مرگ کمدین معروف آمریکا، رابین ویلیامز که بخاطر شخصیت شاد و خوشذاتش شناخته شده بود، در سال ۲۰۱۴، دنیا را شوکه کرد و تاثیر زیادی بر هالیوود گذاشت.
رابین ویلیامز در ۲۱ جولای ۱۹۵۱ در شیکاگو متولد شد. او زندگی کاریاش را بهعنوان استندآپ کمدین آغاز کرد و در سال ۱۹۷۰ با شوی تلویزیونی «مورک و میندی» (Mork & Mindy) وارد تلویزیون شد و آوازهای برای خود دستوپا کرد.
او در طول زندگی حرفهای خود، نقشهای مهم زیادی را ایفا کرد؛ ازجمله در فیلمهای سینمایی «خانم داتفایر» (Mrs.Doubtfire)، «ویل هانتیگ نابغه» (Good Will Hunting) و «انجمن شاعران مرده» (Dead Poets Society). متاسفانه ویلیامز، در طول زندگیاش به الکل و موادمخدر اعتیاد داشت و به افسردگی شدید مبتلا بود.
در سال ۲۰۱۴، پس از طی یک دوره زمانی سخت که از نظر شخصی و حرفهای برای ویلیام بهشدت دشوار بود، جسد بیجان او را در روز یازدهم آگوست، در منزلش در کالیفرنیا پیدا کردند. مدیر برنامههای او در روز مرگش در نامهای عنوان کرد که ویلیامز سالها از افسردگی شدید رنج میبرد.
همسر او نیز گفت که ویلیامز در سالهای اخیر، جدا از افسردگی به پارکینسون نیز مبتلا شده بود. یک خبرگزاری، روز پس از مرگ ویلیامز، علت خودکشی را خفگی ناشی از دار زدن اعلام کرد.
یک چاقوی جیبی نیز در صحنه خودکشی پیدا شد و همینطور بریدگیهایی برروی مچ دست چپ ویلیامز وجود داشت. روزها پس از مرگ رابین، گروهی از طرفدارانش در سنین مختلف برای اهدای گل و ادای احترام به مردی که بارها در زندگی باعث شادی آنها شده بود، به منزلش رفتند.
دختر رابین، زلدا، درباره مرد مهربان، اما مضطربی که دنیا او را ستایش میکرد، چنین گفت:
«او همیشه فردی گرم و خوشبرخورد بود، حتی در سیاهترین لحظات زندگیاش. بااینکه من هرگز نتوانستم درک کنم که چگونه باوجود اینهمه طرفدار و دوستدار، قلبش آرام نگرفت، اما آگاهی به اینکه دیگران نیز به شیوههای خود در غم ما شریک هستند، باعث آرامشمان میشود.
اولین مکهیل، زیباترین خودکشی دنیا
مکهیل، جدا از خودکشی غیرعادیاش، زندگی بسیار معمولی داشت. او در کالیفرنیا از والدینی بهنام «هلن» و «وینسنت» متولد شد. والدینش در سال ۱۹۳۰ طلاق گرفتند و مکهیل همراه هفت برادر و خواهرش با پدرش در نیویورک زندگی میکرد. مکهیل مدتی پیش از خودکشی با مردی بهنام «بری رودز» نامزد کرد و روز پیش از خودکشی به نزد او در پنسیلوانیا رفت.
نامزد اولین بعدها اعلام کرد که هنگام خداحافظی، همهچیز طبیعی و خوب بود، اما در روز اول می ۱۹۴۷، اولین مکهیل به طبقه ۸۶ ساختمان امپایر استیت رفت. او کتش را درآورد، آن را برروی نردهای انداخت، یک نامه کوتاه خودکشی نوشت و پرید. تقاضای آخر اولین این بود که پس از مرگ، هیچکس جنازهاش را نبیند، اما متاسفانه این تقاضا برآورده نشد.
درحقیقت، دقیقا عکس این قضیه اتفاق افتاد، زیرا چهار دقیقه پس از مرگش، تصویری از بدن او که برروی لیموزین افتاده بود، پخش شد. این عکس، کار یک دانشجوی عکاسی، بهنام «رابرت ویلز» بود که باعث شد که اولین پس از مرگش مشهور شود.
بدن مکهیل برروی لیموزین سازمان ملل افتاد.
صورت او بهگونهای آرام بود که گویی درمیان انبوهی از آهن، در خواب است. پاهای او بهصورت ضربدری برروی هم افتاد و دست پوشیده در دستکشش برروی سینهاش قرار گرفت، گویی که درحال لمس گردنبند مرواریدش است.
بنابر گفته مجله تایم (Time Magzine) عکس مکهیل در تاریخ با عنوان زیباترین خودکشی شناخته شده است، حتی «اندی وارهول» هنرمند از آن بهعنوان منبع الهامی برای اثر هنریاش با نام «خودکشی» استفاده کرد.
مکهیل در طول زندگیاش ناشناخته بود، اما پس از خودکشی به یکی از معروفترین افراد دنیا تبدیل شد؛ البته به قیمت نادیده گرفته شدن آخرین تقاضایش در زندگی.
مرلین مونرو
در ظاهر، مرلین مونرو هرچیزی که انسان آرزویش را دارد، داشت؛ از شهرت گرفته تا زیبایی و پول. هرچند در باطن، مونرو با مشکلاتی در زندگی مواجه بود که او را بهسمت خودکشی و مرگ هدایت کرد.
مرلین که نام اصلی او «نورما جین مورتنسن» بود، در روز اول ژوئن ۱۹۲۶ متولد شد و کودکی بسیار دشواری داشت. او هرگز پدرش را ندید و مادرش نیز از مشکلات شدید روانی رنج میبرد؛ بنابراین مونرو در خانههای مختلف و نزد خانوادههای زیادی بزرگ شد و همین امر باعث شد تا تعرضاتی به او شود.
او برخلاف تمامی این مشکلات، تصمیم گرفت که ستاره هالیوود شود. پس از اینکه چند نقش کوتاه بازی کرد، زیبایی مونرو باعث موفقیت حرفهای او شد و مرلین در فیلمهای سینمایی مهمی همچون «خارش هفت ساله» (The Seven Year Itch) و «آقایان، بلوندها را ترجیح میدهند» (Gentlemen Prefer Blondes) بازی کرد.
در این میان، مونرو با مشکلات روحی زیادی ازجمله افسردگی دستوپنجه نرم میکرد و در آخرین ماههای زندگیاش در خانه و در انزوا زندگی میکرد. او دمدمیمزاج نیز بود و تحت نظر روانشناس قرار داشت. کمی پس از نیمهشب پنجم آگوست ۱۹۶۲، خدمتکار منزل مرلین، متوجه شد که چراغ اتاق او روشن است و پس از اینکه متوجه شد که مرلین جواب نمیدهد، با روانشناسش تماس گرفت.
روانشناس مرلین، در اتاق را شکست و وارد شد و او را درحالی که روی تخت دراز کشیده بود و جوابی نمیداد، پیدا کرد. او لباسی بر تن نداشت، صورتش رو به تخت بود و گوشی تلفن نیز در دستش قرار داشت؛ ازطرفی شیشه خالی قرصهایی که روانشناسش تجویز کرده بود، روی زمین افتاده بود.
آنها با پلیس تماس گرفتند و پلیس لسآنجلس پس از کمی تحقیقات اعلام کرد که علت مرگ، اوردوز عامدانه با داروهای آرامبخش و درنتیجه خودکشی بوده است. در این میان، زمزمههای بسیاری ایجاد شد، مبنی براینکه آیا این اتفاق، واقعا خودکشی بوده یا حادثه.
کورت کوبین
او یکی از معروفترین سلبریتیهایی است که خودکشی کرد و البته مرگش نیز یکی از غمانگیزترین مرگها بود. در اوایل سال ۱۹۹۰، کورت کوبین، بهعنوان خواننده، در صدر فهرست موزیسینهای دنیا قرار داشت. گروه موسیقی او با نام «نیروانا» (Nirvana) نیز بسیار در میان جوانان معروف بود، اما مشکلات متعدد کورت، ازجمله اعتیاد به هرویین باعث کوتاه شدن زندگی او شد.
کورت کوبین در ۲۰ فوریه ۱۹۶۷ بهدنیا آمد. او کودکی هنرمند و حساس بود. چند دهه بعد در سال ۱۹۹۱، کوبین و گروهش، نیروانا، پس از انتشار آلبوم دومشان، «مهم نیست» (Nevermind) تبدیل به ستاره شدند.
ترانه اصلی آلبوم، «او عطر روح نوجوانی میدهد» (Smells Like Teen Spirit) باعث آغاز انقلابی در موسیقی آن زمان و شهرت جهانی گروه شد. کوبین نیز تبدیل به ستارهای بینالمللی شد، اما در این میان، او درحال دستوپنجه نرم کردن با تاثیرات مخرب شهرت بود و اعتیاد شدیدی نیز به هرویین پیدا کرده بود.
کوبین در اوایل سال ۱۹۹۴ از کنترل خارج شد. سقوط او در زندگی در ۸ آپریل ۱۹۹۴، پایان خوشی نداشت. کوبین از روز ۲ آپریل تا صبح روز هشتم آپریل ناپدید شد و مامور برقی که به منزل او در سیاتل فرستاده شده بود، جسد بیجانش را در باغچه بالای گاراژش پیدا کرد.
او با شلیک گلوله به زندگیاش پایان داده بود و دو روز پیش از کشف جسدش از دنیا رفته بود. شاتگانی که کوبین با آن خودش را کشته بود، هنوز برروی قفسه سینهاش قرار داشت. اینگونه بهنظر میرسید که او خودش را در باغچه خانهاش حبس کرده، نامه خودکشی نوشته و سپس به زندگیاش پایان داده است.
آزمایشات پزشکی برروی جسد کورت، نشان از غلظت بالای هرویین در خون او و همینطور دوز بالای والیوم در سیستم بدنش داشت. او با این کار به گروه «بیستوهفتِ مشهور» پیوست؛ گروهی از افراد معروف بدشانسی که در ۲۷ سالگی بهطور غمانگیزی خودکشی کردند.
سیلویا پلات
سیلویا پلات، شاعر و نویسندهای بااستعداد بود که افسردگی، او را به خودکشی و مرگ کشاند. پلات در ۲۷ اکتبر ۱۹۳۲ در بوستون آمریکا متولد شد. او زمانی که در دانشگاه کمبریج مشغول مطالعه بود، با «تد هیوز» ملاقات کرد و این دو بعدا ازدواج کردند و صاحب دو فرزند شدند.
این زوج، رابطهای ناموفق و ناآرام داشتند و تد هیوز، تنها پس از شش سال زندگی مشترک، سیلویا را بخاطر زنی جوانتر ترک کرد. این اتفاق، سیلویا را که از پیش نیز با مشکلات روحی روبرو بود، به وضعیتی بحرانی رساند.
بااینوجود، سیلویا برخی از شناختهشدهترین آثارش ازجمله «حباب شیشه» (The Bell Jar) و مجموعه شعری با عنوان «آریل» (Ariel) را در همان زمان نوشت. این کار کمی از ناخوشیاش میکاست.
پلات تحت نظر دکتر جان هوردر قرار گرفت و مرتب چکاپ میشد. هرچند تلاشهای دکتر بینتیجه ماند و پلات در صبح روز ۱۱ فوریه ۱۹۶۳ خودکشی کرد. پرستار کودکان پلات، ساعت ۹ صبح برای مراقبت از بچهها به منزل پلات رفت و متوجه اتفاقی غیرعادی شد، زیرا نمیتوانست وارد آپارتمان شود. او از کارگری کمک خواست و بایکدیگر در آپارتمان را شکستند و جسد بیجان پلات را در آشپزخانه کشف کردند.
سر سیلویا پلات در فر گاز آشپزخانه قرار داشت و از مسمویت مونواکسید کربن مرده بود. او پیش از خودکشی، بادقت اتاقهای میان خودش و کودکانش را که خواب بودند، با نوار چسب، مهروموم کرده بود. پلات، پیش از این نیز اقدام به خودکشی کرده بود؛ یااینوجود زمزمههایی مبنی براینکه انجام این کار عامدانه بوده یا خیر، آغاز شد.
هرچند که دکتر هوردر اعتقاد داشت که پلات کاملا میدانست چه میکند. او در اینباره گفت: «هرکسی که صحنه مرگ او را درآشپزخانه دیده باشد، متوجه خواهد شد که کار او نتیجه فشار روحی غیر ارادی بوده است».
خودکشی معروف ارنست همینگوی
وقتی خبر خودکشی «ارنست همینگوی» در سال ۱۹۶۱ در دنیا پخش شد، مردم نمیتوانستند درک کنند که چرا مردی موفق و قدرتمند مانند او باید تصمیم بگیرد که به زندگیاش پایان دهد، اما همینگوی، دهها سال از مشکلات جسمی و روحی رنج میبرد. شاید این مشکلات بهحدی زیاد شده بود که همینگوی را به جنون آنی و خودکشی کشاند.
همینگوی در جولای ۱۸۹۹ متولد شد. او کار نویسندگی را از روزنامه دبیرستانش آغاز کرد و پس از فارغالتحصیلی، شغلی بهعنوان خبرنگار بهدست آورد. سپس در جنگ جهانی اول جنگید و کمی بعد به آمریکا بازگشت. سپس در قالب خبرنگار نشریه محل کارش به اروپا رفت و عضو گروه معروف «نسل گمشده» شد؛ گروهی از نویسندگان معروف آمریکایی که به اروپا مهاجرت کرده بودند.
در همین زمان، همینگوی کار حرفهای نویسندگی را آغاز کرد. او در طول عمرش رمانهای کلاسیک مهمی نوشت؛ ازجمله «خورشید نیز طلوع میکند» (The Sun Also Rises)، «پیرمرد و دریا» (The Old Man and the Sea) و «وداع با اسلحه» (A Farewell To Arms).
او شغلش بهعنوان خبرنگار را نیز ادامه داد و جنگ داخلی اسپانیا، نبرد نورماندی و رویدادهای مهم دیگری را پوشش میداد، هرچند که مشکلات روحی و جسمی، او را تنها نمیگذاشت.
او بیماریهای زیادی را بهدلیل جراحتهای جنگ و نیز افسردگیاش تجربه کرد. ازآنجا که وضعیت جسمانیاش روزبهروز بحرانی میشد، نهایتا استعفا داد و به شمالغرب آمریکا رفت؛ جایی که در آن خودکشی کرد.
همینگوی در صبح روز ۲ جولای ۱۹۶۱ از رختخوابش خارج شد، مطمئن شد که همسرش، ماری، خواب است. سپس وارد انباری شد، جایی که تفنگ را نگاه میداشتند، شاتگان را برداشت و به طبقه پایین رفت.
تفنگ را روی پیشانیاش گذاشت و ماشه را کشید. ابتدا همسرش گفت که مرگ همینگوی، تصادفی بود، اما چند ماه بعد، تایید کرد که مرگ شوهرش عامدانه بوده است.
وینسنت ونگوگ
ونگوگ یکی از بزرگترین نقاشان هلندی در طول تاریخ است که در دوران زندگیاش نسبتا ناشناس و فقیر بود و از نظر روحی و روانی نیز مشکلاتی داشت. اکثر آثار ونگوگ پس از خودکشی او شهرت جهانی یافتند.
وینسنت در ۳۰ مارس ۱۸۵۳ متولد شد. او همیشه عاشق هنر بود و در عینحال از جوانی با بیماریهای روحی دستوپنجه نرم میکرد. او در طول زندگیاش، ۲۱۰۰ نقاشی، طراحی و اسکچ (طرح سریع از منظره) از خود بهجا گذاشت. ونگوگ در طول عمرش بارها در بیمارستان روانی بستری شد.
یکی از اولین دفعاتی که به بیمارستان منتقل شد، مربوط به زمانی است که یکی از گوشهایش را برید و به یک فاحشه هدیه داد. او نقاشی معروفش با نام «شب پر ستاره» (Starry Night) را هنگامی که در سال ۱۸۸۹ در بیمارستان روانی سنترمی در فرانسه بستری بود، تکمیل کرد. ونگوگ در سالهای آخر عمرش تنها با خوردن قهوه، نان و نوشیدنی الکلی روزگار میگذراند که همین امر منجر به بروز مشکلات جسمی شدید برای او شد.
او در صبح روز ۲۷ جولای ۱۸۹۰ برای کشیدن نقاشی از اتاقش بیرون رفت و تپانچهای پر را نیز با خود برد. ونگوگ به قفسه سینه خود شلیک کرد، اما گلوله، درجا او را نکشت. ونگوگ به اتاقش بازگشت و بعدا با حالت مجروح در همانجا پیدا شد.
او را به بیمارستان منتقل کردند و با برادرش، تئو، تماس گرفتند. پس از دو روز ماندن ونگوگ در بیمارستان، عفونت، تمام بدن او را فرا گرفت و در روز ۲۹ جولای در سن ۳۷ سالگی در دستان برادرش جان سپرد.
درمورد مرگ ونگوگ، تئوریهای مختلفی وجود دارد، مثلا برخی باور دارند که شخص دیگری به او شلیک کرده است.
ویرجینیا وولف
همانطور که تا بدینجا مشاهده کردید، بسیاری از افراد موجود در این فهرست، هنرمندان بودهاند و علت خودکشی «ویرجینیا وولف» نویسنده نیز مانند بقیه، تاریخچه طولانی بیماریهای روحی و روانی بود.
این نویسنده انگلیسی در ۲۵ ژوئن ۱۸۸۲ متولد شد و جریان انقلابی شیوه آگاهی در نویسندگی که او بهوجود آورد، ویرجینیا را به شخصیت مهمی در تاریخ ادبیات تبدیل کرد. او شهرتش را پس از انتشار رمانهای «خانم دالووی» (Mrs.Dalloway)، «بهسوی فانوس دریایی» (To The Lighthouse) و «اتاقی از آن خود» (A Room Of One’s Own) کسب کرد، اما همزمان در زیر سایه شهرت، از بیماری روحی رنج میبرد.
ویرجینیا کودکی سختی داشت و هنگامی که پدرش در سال ۱۹۰۴ فوت کرد، دچار بحران روحی شدید شد. او در سال ۱۹۱۳ برای اولین بار اقدام به خودکشی کرد. باقی عمر ویرجینیا درواقع روزهایی تکراری بود؛ بحرانهای روحی و افسردگی و دورههای جنون.
وولف در ۲۸ مارس ۱۹۴۱، یادداشتی برای خواهر و شوهرخواهرش نوشت که نشان از این داشت که ویرجینیا برای کشتن خودش، منزل را ترک کرده و ناپدید شده است. سپس ویرجینیا جیبهایش را با سنگ پر کرد و بهسمت رودخانه نزدیک منزلش قدم زد.
خانواده ویرجینیا پس از دیدن یادداشتش و باوجود آگاهی نسبت به سابقه بیماری روحی او، فکر کردند که پس از ناپدید شدن، جان خود را گرفته، اما هنوز جسدش پیدا نشده است. شوهرخواهر ویرجینیا کمی پس از ناپدید شدنش، نامهای به یک دوست نوشت و گفت آنها در ابتدا امیدوار بودند که او بازگردد، اما پس از گذشت روزهای متمادی، کمکم خانوادهاش امیدشان را از دست دادهاند.
او در نامه اینگونه نوشت: «تا روزها ما همچنان امید داشتیم که او از روی جنون، سرگردان و آواره شده باشد و در مزرعه یا فروشگاه روستایی کوچک پیدا شود، اما اکنون دیگر امیدمان را از دست دادهایم، اما تنها به این دلیل که جسد ویرجینیا پیدا نشده، ازنظر قانونی نمیتوان او را مرده پنداشت». سه هفته بعد از ناپدید شدن ویرجینیا، گروهی از کودکان، پیکر بیجان او را در کنار ساحل پیدا کردند.
سخن آخر
روانشناسان میگویند که افسردگی چهره ندارد. آنها به مردم درمورد اطرافیانشان هشدار میدهند و میگویند اگر از افسردگی عزیزانتان اطلاع دارید، آنها را بهحال خود رها نکنید.
بسیاری از این افراد در ظاهر بسیار خوشرو و خوشحال بهنظر میرسند، اما توانایی این را دارند که ساعتی پس از خوشوبش کردن با شما اقدام به خودکشی کنند. انسانهای افسرده، کنترلی برروی افکار منفی خود ندارند، بنابراین بهشدت نیازمند کمک ما هستند.
منبع: برترینها
انتهای پیام/
اگر دنبال کردن اخبار مرگ تو رو ناراحت میکنه پس این کارو نکن
نمیدونم شاید خیلی دستوری حرف بزنم ولی واقعا دوست ندارم آدما ناراحت و افسرده باشن، میخوام از زندگی لذت ببرن، میخوام که بخندن، این امید خوبه ولی سعی کن زیاد اخبار های بد رو دنبال نکنی، چون نمیتونی دربارشون کاری کنی و این تو رو افسرده میکنه. به جاش به کسایی که دستت بهشون می رسه و میتونی کاری براشون بکنی توجه کن(این رو یه روز یه آدم عزیز بهم گفت) و پیششون باش من میگم زندگی خیلی قشنگه فقط باید آدما ببیننشون.
با مردنت هیچی درست نمیشه ولی اگه زنده بمونی مطمئنم روزای خوب برات میان
همیشه از اونایی ضربه خوردم که بیشترین عشق بهشون می ورزیدم .
زندگی حقیقی من تو سرمه من با خودم زندگی میکنم با خودم و ادمای خیالی خودم خیلی وقتا میفهمم که ساعت هاست دارم با خودم حرف میزنم.
شب های کمی بوده که قبل از پدیدار شدن طلوع خورشید چشمامو روی هم بزارم.
روزهای سخت زیادی رو از وقتی که تازه می تونستم کلمه ای به زبون بیارم گذروندم.
زمان زیادی می گذره از وقتی که افسردگی دست رو ی شونه ام گذاشته و حالا 20 ساله که همنشین منه و داره به اخرش نزدیک میشه.
همیشه ترس از خدا کارساز بوده .
همیشه مانع انجام خودکشی بوده تا امروز , روزی که با خودم فکر میکنم همیشه خداست که دم از عدالت میزنه اما کدوم از ما بوده که انتخاب کنه به دنیا بیاد انتخاب کنه باهمچین قیافه و هیکل و در چنین خانواده ای متولد بشه.
چرا اصلا کسی به دنیا اومدن در کالبد بچه ای افریقایی باید انتخابش باشه که بخاطر کمبود غذای مادرش قطره ای شیر به اون حروم باشه.
بیاین امیدار باشیم اونور چیزی جز سیاهی انتظارمونو نمیکشه وگرنه جهنمی که درش ادم هایی میسوزن که بخاطر درد مشکلات روانی فقر و گرسنگی خودکشی کردن چه عدالتی داره.
نمیدونم کتاب زندگی من تا کجا بتونه ادامه پیدا کنه اما فکر کنم که اخر ناتموم میمونه.
امیدوارم تک تک افرادی مشکلات دارن و اما با عشق زندگی میکنن دووم بیارن چون دنیا بدون اونها ارزش زندگی کردن نداره.
هیچ دردی در این دنیا نیست که انسانی در اون دخیل نباشه
عامل درد کسی نباشید نه همسرتون نه فرزندتون نه پدر مادر و نه هیچ فرد دیگ
همتون روزی زیر این خاکی که با غرور روش قدم برمیدارید از یاد خواهید شد
نه تنها خودتون بلکه ارزو ها و خاطراتتون تنها عشق به شماست که زنده خواهد بود وگر دنیایی بعد ازین برقرار باشه چیزی جز این نیست که توان نجات شما رو داشته باشه.
دنیا برای رفاه و آسایش نیست
مرگ و احوالات بعد از مرگ رو بخونیم
نمازهای اول وقت و ذکر لا حول و لا قوة الا بالله رو زیاد بگید
فقط وقتی وقتی به قدرت نامتناهی خدا وصل بشیم و همه چیز رو به او واگذار کنیم و توکل کنیم
از این تاریکی و ظلمت شیطان نجات میکنیم
زندگی خدایی رو تجربه کنیم ببینیم با این حال و روز بیخدایی چقدر فرق میکنه
برای دشمن هم همچین حالی رو نمیخوام که بسوزی ولی هیچ کس نباشه که بفهمتت ! بمیری ولی هیچ کس نباشه که اهمیت بده !
کاش زندگیم عوض شه و یه روزی بیام این کامتنو ببینم و بخندم کاش تا اون روز بتونم زندگی کنم
شاد باشید
به عزت و جلالت قسم منو ببخش
چون به درد و دل های یه بنده خدا گوش ندادم
الان هم ازش بی خبرم
خدا حفظش کنه.........
اونایی که این مشکل رو دارن یا کسی اینطوری میشناسن، به یه طبیب سنتی مجرب مراجعه کنن
همین