جنگ جهانی دوم پرتلفاتترین و بزرگترین در نوع خود بوده که پس از گذشت نزدیک به ۸ دهه از پایان آن هنوز درباره آن صحبت شده و داستانهایی حیرتانگیز مربوط به آن روایت میشود.
به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، جنگ یکی از هولناکترین اتفاقاتی است که در تاریخ بشر همواره وجود داشته و با گذشت تاریخ بر ابعاد آن و البته تلفاتی که در پی داشته افزوده شده است. در تاریخ بشر جنگهای بسیاری رخ داده که در آن بیش از یک کشور وارد نبرد با یکدیگر شدهاند. در این میان دو جنگ بزرگ در دوران معاصر رخ داده که بدلیل وسعت و مقیاس آنها با عنوان جنگهای جهانی شناخته شده و بزرگترین و مرگبارترین نبردهای تاریخ بشر بودهاند.
در این میان جنگ جهانی دوم پرتلفاتترین و بزرگترین در نوع خود بوده که پس از گذشت نزدیک به ۸ دهه از پایان آن هنوز درباره آن صحبت شده و داستانهایی حیرتانگیز مربوط به آن روایت میشود. اگر چه شما نیز چیزهای زیادی در مورد این فاجعه بزرگ بشری شنیدهاید، اما در ادامه میخواهیم شما را با واقعیات و آمارهایی جالب در مورد جنگ جهانی دوم آشنا کنیم که کمتر شنیده شده است.
در دوران جنگ جهانی دوم به سربازانی که پس از حمله ژاپنیها به بندر پرل در ارتش این کشور ثبت نام کردند عنوان «پسران سبز» داده شد. این مردان که شور و شوق زیادی برای نبرد به خاطر میهنپرستی خود داشتند، ظاهراً هیچ ترسی از عواقب این تصمیم در خط مقدم نبرد به دل راه نمیدادند. یکی از این پسران سبز، نوجوانی به نام کالوین گراهام بود که در ۱۲ سالگی و با سرهم کردن دروغ توانست وارد نیروی دریایی ایالات متحده در آن زمان شود.
او به مادرش گفت که برای دیدن اقوامشان خانه را ترک میکند، اما سوار کشتی جنگی یواساس داکوتا به مقصد اقیانوس آرام شد، کشتی که به خاطر نبردهایش با نیروهای ژاپنی مشهور شد. گراهام، در طول نبرد، علیرغم مجروح شدن فکش به خاطر برخورد ترکش همچنان فعال بوده و به سربازان زخمی کمک میکرد. بعد از بازگشت به خانه، گراهام به خاطر رشادتها و جراحتهایش مدال برنز و قلب ارغوانی دریافت کرد. با این وجود، وقتی سن واقعی گراهام توسط مادرش فاش گردید، این مدالها از او پس گرفته شد. در سال ۱۹۷۸، رییس جمهور جیمی کارتر با صدور فرمانی این مدالها را به گراهام بازگرداند.
بیش از ۴۸ کشور جهان معاهده صلح سانفرانسیسکو را در سال ۱۹۵۱ امضا کردند که علاوه بر مشکلات دیگر به جنگ بین متفقین و ژاپن پایان میداد. همچنین با امضای این معاهده، ژاپن قضاوتها و احکام تعیین شده در مورد جنایات جنگی ارتش این کشور علیه مردم کشورهای موسوم به متفقین و بازگشت سیستم حکومتی پادشاهی به کشور را پذیرفت. با این وجود، اتحاد جماهیر شوروی دخالتی در این معاهده نداشته و تا به امروز بین روسیه و ژاپن هیچ قرارداد صلحی امضا نشده است.
در زمان انعقاد پیمان صلح سانفرانسیسکو، اتحاد جماهیر شوروی به دلایل مختلف و به طور ویژه به خاطر این که در این معاهده مالک جزایر مورد مناقشه کوریل مشخص نشده بود با این معاهده مخالفت کرد. ۵ سال بعد، ژاپن و اتحاد جماهیر شوروی به طور مشترک بیانیهای منتشر کرده که برقراری مجدد روابط دیپلماتیک بین دو کشور و پایان جنگ بین این دو به طور رسمی را اعلام میکرد. مالکیت دو مورد از جزایر کوریل نیز در این بیانیه توافقی مشخص شده بود. با این وجود، دولت ژاپن هنوز هم بر این باور است که مالکیت دو جزیره دیگر از این مجمعالجزایر باید در اختیار این کشور قرار گیرد و بدین ترتیب هنوز پیمان صلحی به طور رسمی بین دو کشور امضا نشده است.
بازی مونوپولی (یک بازی فکری که در آن بازیکنان برای بدست آوردن انحصاری خانههای خاص در صفحه بازی با هم رقابت میکنند) برای اولین بار در بازار ایالات متحده و در سال ۱۹۳۴ پدیدار شد. وقتی که جنگ جهانی دوم دموکراسی به خطر افتاد، بازی مونوپولی به شکلی غیرمعمول به کمک آمده و یک منبع غیرقابل انتظار را ایجاد کرد. به لطف معاهده ژنو، آلمان پذیرفت که بستههای حمایتی در اختیار اسرای جنگی که از متفقین گرفته بود قرار دهد. این بستهها در ادامه توسط سازمانهای غیردولتی مانند صلیب سرخ در میان اسرا توزیع شد.
متفقین از این موقعیت استفاده کرده و بازیهای مونوپولی را که در واقع کیتهای فرار در قالب این بازی بودند درون این بستههای حمایتی به سربازان اسیر خود در زندانهای آلمان رساندند. سرویس مخفی بریتانیا و صاحب امتیاز بازی مونوپولی، کمپانی جان ودینگتون، به طرح نقشههایی برای کمک به فرار نیروهای خود از زندانهای آلمان با استفاده از این بازی پرداختند. هر بازی مونوپولی حاوی یک قطبنما و یک سوهان فلزی بود که در قالب قطعات بازی پنهان شده بودند.
علاوه بر این، اسکناسهای آلمانی، فرانسوی و ایتالیایی در زیر پول مونوولی و یک نقشه ابریشمی نیز در خود تخته بازی مخفی شده بود. به نیروهای هوایی بریتانیا گفته شده بود که در صورت سقوط در سرزمینهای تحت کنترل آلمانیها و دستگیر شدن باید سراغ نقطه قرمز رنگ کوچکی که در قسمت فضای پارکینگ رایگان تخته بازی مونوپولی بود بگردند.
عبارت «رایش سوم» عموماً به هیتلر، حزب نازی و جنگ جهانی دوم نسبت داده میشود. اما این عبارت زاییده فکر هیتلر یا ایده او نبود. ایدئولوژی رایش سوم اولین بار توسط یک نویسنده آلمانی به نام آرتور مولر ون دن بروک در کتابش با عنوان «آلمان برای رایش سوم» در سال ۱۹۲۳ مطرح شد. در این کتاب، مولر به جمهوری ویمر به عنوان سقوط آلمان نگاه میکند، حکومتی که سیستم سیاسی را بر اساس رقابتهای احزاب ایجاد کرده و به جریان یافتن ایدههای لیبرال در ذهن سیاستمداران انجامید.
او در ادامه به سرنخهایی در حکومتهای رایش اول و دوم آلمان اشاره میکند که به باور او ویژگیهای لازم برای رسیدن به پتانسیل نهایی آلمانیها را نداشتند. مولر به شدت از بنیتو موسولینی، دیکتاتور ایتالیایی، تعریف کرده و داشتن یک رهبر قدرتمند در کشور را بااهمیتترین گزاره در سیستم حکومتی میداند. او همچنین سوسیالیسم و ناسیونالیسم را دارای نقش کلیدی دانسته و بر فلسفه نیچه تاکید دارد. حزب نازی چنان تحت تاثیر این کتاب مول قرار گرفت که عنوان «رایش سوم» به کار گرفته شده در این کتاب را وارد تاریخ کردند.
سرگذشت زندگی آدرین کارتون دِ وارت باورکردنی نیست. علاقه او به نبرد در خطوط مقدم نبرد بسیار مشهور است که بیدلیل نیز نیست. او در سه جنگ بزرگ برای بریتانیا جنگید: جنگ بوئر، جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم و در این سه جنگ جراحات بسیار شدیدی برداشت. تنها در جنگ جهانی اول او ۸ جراحت بزرگ و جدی از جمله از دست دادن چشم و دست چپ برداشت. گفته میشود پس از متلاشی شدن دستش در جریان نبرد ایپرس، کارتون دو انگشت خود را پس از آنکه دکتر قبول نمیکرد آنها را قطع کند، برید.
جراحتهایش هیچ گاه برای مدت طولانی او را از میدان نبرد دور نکرد و با شروع جنگ جهانی دوم، او برای مدتی رهبری تعدادی نیرو در نروژ را بر عهده داشته و در ادامه برای انجام یک ماموریت به یوگسلاوی فرستاده شد. در این جریان هواپیمای او بر فراز مدیترانه هدف قرار گرفته و سقوط کرد. اما کارتون توانست با شنا کردن خود را به ساحل برساند. در ساحل، کارتون به اسارت نیروهای ایتالیایی درآمده و بارها تلاش کرد از دست آنها فرار کند. کارتون در نهایت آزاد شده و توسط چرچیل به عنوان نماینده شخصی وی به ملاقات با چیانگ کای شک، رهبر نیروهای چینی مخالف کمونیستها، فرستاده شد. چرچیل علاقه خاصی به کارتون داشت و حتی پیشدرآمد کتاب زندگینامه او را برایش نوشت.
از مشارکت ژاپن در جنگ جهانی دوم، همگان بیشتر از هر چیزی به یاد بمباران اتمی شهرهای این کشور توسط نیروی هوایی ایالات متحده میافتند. اما پیش از این فاجعه، فاجعه دیگری نیز برای ژاپنیها رخ داد که در طول تاریخ نادیده گرفته شده است. در مارس ۱۹۴۵، نیروی هوایی ایالات متحده شروع به بمباران توکیو کرد چنان که در مدت کوتاهی این شهر به تلی از خاکستر و ویرانی تبدیل شده بود. اگر چه بمباران شهرها در دوران جنگ جهانی دوم معمول بود، اما این مورد تفاوتهای فاحشی با دیگر اتفاقات مشابه داشت. وسعت فضایی که در این عملیاتها بمباران شد بسیار وسیع بود، حدود ۱۵ مایل مربع، و در کل ۷۰۰.۰۰۰ بمب روی این شهر انداخته شد.
بیشتر این بمبها از نوع M-۶۹ بود که در واقع یک محفظه پر از بنزین تقویت شده با ناپالم به شمار میرفت. ناپالم هنگام سوختن گرمای بیشتری ایجاد کرده و خاموش کردن آن دشوارتر بود و هر بمب M-۶۹ آتشی روغنی را چند صد متر در هر طرف محل برخورد پراکنده میکرد و با برخورد با هر سطحی آن را به آتش میکشید. تعداد تلفات این بمبارانها نزدیک به ۱۰۰.۰۰۰ نفر بود که با تعداد تلفات ناشی از بمباران اتمی این کشور که مدتی بعد صورت گرفت برابری میکرد.
در تلاش برای نهادینه کردن فرمانبرداری و نظم در میان ارتش سرخ، جوزف استالین قانونی به نام قانون شماره ۲۲۷ صادر کرد که در آن آمده بود تحت هیچ شرایطی ارتش این کشور اجازه عقب نشینی ندارد. بدین ترتیب در هر جبهه، یک گردان نیروی تنبیهی به استعداد ۱۵۰ تا ۸۰۰ نفر وجود داشت که از سربازانی تشکیل شده بودند که این قانون را زیر پا میگذاشتند، از طریق رفتارها یا حرفهای ناشی از ترس. این افراد در خطوط اولیه میدان نبرد به کار گرفته شده یا برای ماموریتهای شناسایی خطرناک فرستاده میشدند.
ایده این بود که کسانی که به وطن خود خیانت کرده (یا آنطور که باید خدمت نکرده) باشند با خونشان این خیانت را جبران کنند. از این ماموریتهای مرگبار میتوان به پاک کردن میدانهای مین، تست قدرت آتش دشمن، عبور از مسیرهای آبی بدون جلیقه نجات و پیدا کردن و شناسایی محل استقرار یا اختفای دشمن اشاره کرد. در طی جنگ دوم جهانی، بیش از ۴۰۰.۰۰۰ سرباز در این گردانها خدمت کرده و تنها تعداد کمی از آنها زنده ماندند.
در طول جنگ جهانی دوم، میزان تلفات و صدمهای که به اتحاد جماهیر شوروی وارد شد بسیار بیشتر از ایالات متحده و دیگر کشورهای اروپایی بود. حمله هیتلر به شوروی به خوبی برنامهریزی شده و هدف آن بیشتر نابودی این کشور بود تا فتح آن. این استراتژی از تنفر هیتلر از نژاد اسلاو نشأت میگرفت، زیرا نازیها هر کسی که در مناطق شرقی لهستان زندگی میکرد را اسلاو دانسته و مستحق مرگ. هیتلر بر این باور بود که این منطقه باید کاملاً پاکسازی شود تا فضای بیشتری در اختیار نژاد آریایی برای پخش شدن و رشد قرار گیرد.
او به ژنرالهای خود دستور داده بود که تمام کمونیستها، افراد تحصیلکرده و نیروهای مقاومت کننده را بکشند و برای از بین بردن باقی مردم اسلاو از گرسنگی و قحطی، منابع غذایی و انرژی آنها را قطع کنند. بدین ترتیب نیروهای آلمانی، احشام و محصولات کشاورزی مناطق اشغال شده را دزدیده و به مصرف خود و اسبهایشان میرساندند. بدین ترتیب علاوه بر ۱۱میلیون سربازی که اتحاد جماهیر شوروی در نبرد با آلمانیها از دست داد، حدود ۲۰میلیون نفر از جمعیت این کشور نیز در اثر قحطی و سوء تغذیه جان دادند. در مقابل، تعداد سربازان کشته شده آمریکا در جنگ جهانی دوم تنها ۴۰۰.۰۰۰ نفر بوده و تلفات غیرنظامیان نیز تقریباً صفر بود. این در حالی است که در آغاز جنگ جهانی دوم، جمعیت شوروی و ایالات متحده تقریباً برابر بود.
در سپتامبر ۱۹۴۴، گروهی از سربازان آمریکایی در حال بمباران یک جزیره کوچک در منطقه اقیانوس آرام به نام چیچا جیما بودند. در این ماجرا، نیروهای ژاپنی به سختی جنگیده و موفق شدند چندین جنگنده و بمبافکن آمریکایی را ساقط کنند. خلبان یکی از این بمبافکنها، جرج دبلیو بوش پدر، رییس جمهور آینده ایالات متحده، بود. وی پیش از نزدیک شدن زیاد به جزیره ژاپنی مذکور توانست با چتر نجات از هواپیما بیرون پریده و در دریا فرود آید. او آنقدر خوش شانس بود که توانست روی یک قایق بادی نجات مانده و مدتی بعد توسط یک زیردریایی آمریکایی نجات داده شد.
۸ خلبان بمب افکنهای هدف قرار گرفته نیز موفق شدند از هواپیمای در حال سقوطشان بیرون بپرند، اما اتفاقی که برای آنها رخ داد تا اوایل دهه ۲۰۰۰ مشخص نشد. بعد از افشای اسناد محرمانه دادگاههای مربوط به جنایات جنگی ژاپنیها در گوام، مشخص گردید که این خلبانان توسط سربازان ژاپنی شکنجه شده، با شمشیر سر از تنشان جدا شده و در مواردی نیز جنازه آنها توسط سربازان ژاپنی به عنوان غذا خورده شده است.
پیش از شروع جنگ جهانی دوم، ایالات متحده مانند امروز در زمینه نظامی پیشگام نبود. در واقع در سال ۱۹۳۹، وقتی که بریتانیا به آلمان اعلان جنگ داد، ارتش ایالات متحده با تنها ۱۷۴.۰۰۰ نفر پرسنل، رتبه نوزدهم قدرتمندترین ارتش جهان را در اختیار داشت که این کشور را در رتبه پایینتری از پرتغال قرار میداد.
این فرانکلین دی روزولت بود که هنگام سرکار آمدنش در ارتش تصمیم گرفت ارتش کشور را تقویت کرده و به یک نیروی نظامی پیشرو تبدیل نماید. تعداد سربازان فعال در ارتش ایالات متحده در سال ۱۹۴۵ به بیش از ۸میلیون نفر رسیده بود که بزرگترین ارتشی بود که تاکنون به ثبت رسیده است.
منبع: برترینها
انتهای پیام/