به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، نسبت سلبریتی با رسانههای نوین و ذائقه انسان امروز چیست؟ سلبریتی در چه بستری رشد میکند؟ چرا ذائقه انسان امروز با گذشته نه چندان دورش شباهتی ندارد. چرا ابتذال کلیک میخورد و طرفدار دارد؟ همه اینها سوالاتی است که در همزمانی اتفاقات مختلف در رسانههای نوین مطرح میشود. وقتی کلیکها به سمت ابتذال حرکت میکنند. سلبریتیهای مبتذل رکورد کلیکها و کامنتها را جا به جا میکنند. چهرههای عجیب با ظواهر عجیب پرطرفدار میشوند و خبر دستگیریشان گاهی به جای انزجار آنها را پرطرفدارتر میکند، این سوال پیش میآید که انسان گذشته که زیبایی و اخلاق را ستایش میکرد چه روندی را طی کرده است که امروز برای ابتذال کف میزند؟ نقش رسانههای نوین در این میان چیست؟ با «دکتر سیدمهدی ناظمی» دکترای فلسفه و هنر در این باره حرف زدیم.
سلبریتی در نسبت با سرمایهداری متاخر اهمیت پیدا میکند. ریشههایی از سلبریتی بودن را نه با خود این کلمه بلکه با کلمات دیگر میتوان در تاریخ پیدا کرد. به طور مثال مشاهیر را میتوان در روزنامهها و ژورنالهای قدیم پیدا کرد. منتهی اینطور بود که آن مشاهیر به لحاظ تاثیرگذاری اجتماعی ابتدا باید واجد خصلتهای مهمی میبودند و بعد رسانه این خصلتها را برجسته میکرد. نتیجه این بود که به طور مثال کسی در زمان حیات «میشل فوکو» او را به عنوان یک فیلسوف مطرح نمیشناخت، اما به تدریج در اواخر عمر و پس از مرگش فوکو تبدیل به یک چهره شد. مشابه این اتفاق برای بسیاری از اندیشمندان اتفاق افتادهاست. این یعنی آنها خصیصهای داشتند و برجستهسازی آن خصیصه را رسانه برایشان انجام میداد.
فردی که سلبریتی به شکل امروزی آن است در زمان «حال» وجود دارد و نمیتواند از این زمان «حال» بیرون بیاید. کسی که به طور طبیعی به شهرت میرسد معمولاً در «حال» نیست. بلکه یک مسیر و فرآیندی را طی کردهاست و به مقداری از شهرت رسیدهاست و باقی را رسانهها برایش انجام میدهند. حالا اینکه رسانهها بر چه اساسی فردی را برای مشهور شدن انتخاب میکنند بحث دیگری است، ولی معمولا بر اساس مناسبات قدرت انتخاب میکنند. در مدرنیته کلاسیک یعنی زمانی که روزنامهها در قدرت بودند شهرت به این شکل بود. اما وقتی مدرنیته کلاسیک را طی میکنیم و از قرن بیستم به بعد وارد فضای مدرنیته متأخر میشویم. میبینیم رسانهها زیاد میشوند و فرمهای رسانهای مختلف وارد میشوند. رسانهها وارد منازل میشوند و تصویریتر میشوند و فرهنگ انسان قرن بیستمی کاملاً بصری میشود. هیچگاه فهم و دستگاه ادراکی انسان به مانند امروز بصری نبوده است. با این اتفاق فرآیند مشهور شدن هم بصری میشود. پس وقتی بصری شدن مهم میشود دیگر مهم نیست که شما دانشگاه رفتهاید یا نرفتهاید بلکه معیار اصلی میزان استعداد برای بصری بودن است. برای همین بازیگران سینما مهمتر میشوند.
وقتی سینما ظهور میکند. بازیگر سینما شخصیت مهمی نیست و حتی به چشم حقارت به او نگاه میشود. چون اصل بازیگری، با تئاتر تعریف میشد. زیرا بازیگر تئاتر باید سالها تلاش و تمرین کند. با وجود اینکه تئاتر هم یک مدیوم بصری است، اما مدیوم تئاتر به این شکل است که قابی جلوی چشم شما بسته نمیشود. شما در تئاتر نمیتوانید یک قاب کلوزآپ داشته باشید. برای همین هنرپیشه تئاتر برای اینکه به چشم بیاید باید خیلی بیشتر تلاش میکرد. برای همین به بازیگران سینما چندان اهمیت داده نمیشد. اما به مرور بازیگر تئاتر برای اینکه پول بیشتری به دست بیاورند با خجالت و ناراحتی به سمت سینما میرفتند. با قدرت پیدا کردن سینما کم کم مفهوم بازیگری سینما مطرح میشود. سینما به این ترتیب نسبتش با سرمایه ارتباط قویتری پیدا میکند، خودبهخود بازیگری سینما امر مرتبطتری با سرمایه میشود و تئاتر به کنج هنر میرود و سینما به عرصه صنعت و مبادلات سرمایه میآید. همه مواردی که ذکر کردیم به سینما قدرت میدهد و در موازات سینما، تلویزیون نیز در رقابت با او پیش میرود. البته به نظر من قدرت تلویزیون بیشتر است. چون تلویزیون نیاز کمتری به هنر دارد و سینما به هنر نیاز دارد و این کار را سختتر میکند.
وقتی به اواخر قرن بیستم میرسیم تحول بزرگتری در عرصه رسانه رخ میدهد و آن ظهور رسانههای نوین و اینترنت است. رسانهای که نه رادیوست، نه تلویزیون است و نه سینماست. اما میتوان در آن رادیو گوش داد، تلویزیون تماشا کرد و فیلم سینمایی دید و حتی کتاب خواند. یکی از اصلیترین تفاوتهای این نوع رسانهها با رسانههای کلاسیکتری مثل تلویزیون و سینما این است که فردیتر و یا منتشر هستند. یعنی به تعداد زیاد قابل تکثیر هستند. سینما هم قابل تکثیر بود، ولی قابل تکثیر بودن سینما در مقایسه با هنری مثل نقاشی به چشم میآمد. اما برای رفتن به سینما شما باید در صف میایستادید بلیط میخریدید و طی یک تشریفاتی یک فیلم را مشاهده میکردید. اما رسانههای جدید منتشرتر هستند. الان مخاطب همان فیلم را بدون هیچ تشریفاتی از مانتیتور روی میزش و در ادامه در صفحه موبایلش میبیند.
سلبریتیهای جدید حتی با سوپراستارهای ورزش و سینما هم متفاوتند. با سلبریتیهایی طرف هستیم که نیاز نیست هنر خاصی داشته باشند یا چیز خاصی بدانند بلکه باید بدانند چطور توی چشم باشند و یک روانشناسی را به طور غریزی بدانند و بتوانند آن را اعمال کنند. این دقیقاً همین نوع سلبریتیهایی هستند که در زمانه ما زندگی میکنند و در اینستاگرام وجود دارند و ما با آنها طرف هستیم. هرچه از سه مرحله اول روزنامهها، بعد سینما و تلویزیون به سمت رسانههای امروزی میآییم معنا و مفهوم به نفع بصریتر شدن کمرنگ میشود. با آمدن رسانههای نوین آن حداقل مفهوم هم از بین میرود و حرف اصلی را رسانههای شخصی درون جیب افراد میزند.
رسانههای نوین میتوانند معانی و مفاهیم را انتقال دهند. اما این امکان را ندارند که آن معانی و مفهوم شکل جمعی به خود بگیرند. شما در تلویزیون و رادیو این امکان را دارید که ایدئولوژی را بسط بدهید. شورش و بلوا ایجاد کنید. اما در رسانههای جدید به تنهایی امکان ایجاد یک حرکت ایدئولوژیک وجود ندارد. اگر در مقاطعی هم در کشور ما شاهد بودهایم که شبکههای اجتماعی پشت این کار قرار میگیرند، برای زمانی ست که یک پشتوانه عینی دیگری ایجاد شدهاست که شبکههای اجتماعی در کنار آن قرار گرفتهاند. در شبکه اجتماعی رویداد اتفاق میافتد، اما این رویداد، معنازا نیست. به طور مثال شما در دنیای قدیم وقتی یک کتاب را میخواندید ممکن بود یک معنا در ذهن شما اتفاق میافتد. بعد که روزنامهها وارد میشوند میبینید که معانی رقیق میشوند. تلویزیون که میآید میخواهد حالا مفاهیم را نمایش دهد. در رسانههای نوین حتی نمایش دادن آن معانی هم دشوار است. برای آنکه در رسانههای نوین شما فی الجمله سطحیترین درگیری ذهنی را با مخاطب دارید. مثل علاقمندان جدول که میدانند ادیسون کی به دنیا آمده و کی فوت کرده است. اما چیز علمی و معنایی از او نمیدانند. در واقع جهان معنایی از بین رفته است، هر چند بتوان چیزکی از معنا را به طور منفرد برداشت کرد.
اگر بخواهیم درباره دنیای بعد از رسانههای نوین صحبت کنیم باید بگوییم بعد از سیاهی دیگر رنگی نیست و ما امروز به نابودی کامل روحی رسیدهایم. آن روحی که باید انسانها را به هم پیوند دهد وجود ندارد. الان از مردم عادی کوچه و بازار بپرسید انسان بودن انسان به چیست؟ میگویند به عواطف ماست، اما این جواب درستی نیست. عواطف را حیوانات هم به وضوح دارند. مثل حیوان مادهای که از فرزندانش مراقبت میکند. آن چیزی که در عالم انسانی ما وجود دارد معانی است که ما با آن درگیر هستیم و از طریقشان تمدنمان را میسازیم. معانی پیش از این ممکن بود به صورت یک اثر هنری بزرگ منتقل شوند، مثل یک سازه معماری. شما امروزه در جهان ساخت و سازهای متنوعی پیدا خواهید کرد. اما کدامشان به اندازه خانه کعبه است که انسان قرنها دور آن میچرخد؟
کدام سازههای امروزی توانستهاند در این اندازه با اهمیت باشند؟ هیچکس به خاطر نوع مرغوبیت سازه ایفل برای دیدنش نمیرود. این سازه معنا و مفهومی برای مردم شهر داشته است. انسان قدیم برای دیدن سراغ سازهها نمیرفت بلکه آنها ملاقات میکردند و همین کلمه ملاقات ارزش آن سازه را نشان میدهد. شما به ملاقات هرکسی نمیروید. شما مردم کوچه و بازار را میبینید. اما به ملاقات یک نفر میروید.
اتفاقات تاریخی وقتی رخ میدهند نمیآیند از آحاد مردم بپرسند که آیا رخ بدهیم یا رخ ندهیم؟ اتفاقات از دل یک مجموعه واکنشها خلق میشوند. حتی در همین دنیای مدرن اتفاقاتی هم که به وجود میآیند باز هم قابل پیشبینی نیست. وقتی پنتاگون برای اهداف نظامیاش اینترنت را تولید کرد هیچگاه به خواب هم نمیدید چنین اتفاقاتی در آن رخ دهد. اگر کسی چنین خوابی هم میدید خواب شاعرانه و هنرمندانهای بود نه خواب یک مهندس یا تکنسین علمی. همه شرایط و عوامل دخیلی که شرایط رسانههای امروزی را به وجود آوردند، ما را به ناچار در این موقعیت قرار دادند و بنابراین دیگر من نوعی اختیار آن را ندارم که بگویم من دوست دارم در این موقعیت باشم یا نباشم. بله شما میتوانید اینترنت همراهتان را برای مدتی خاموش کنید و نداشته باشید، اما بعد از یک ساعت برای انجام کارهای بانکیتان باید دوباره آن را روشن کنید. آن وقت اگر پیام دوستتان را در یک شبکه اجتماعی که در آن عضو هستید جواب ندهید، از شما دلگیر خواهد شد. شما اختیارش را دارید که در روستایی به صورت کاملا طبیعی زندگی کنید. اما دیگر نمیتوانید بگویید من در این جهان زندگی میکنم. کسی که در این جهان زندگی میکند ناگزیر است که با اینترنت زندگی کند و اقتضائاتش را بداند و سلبریتی دقیقا در این فضاست که جا پیدا میکند.
سلبریتیها خدایگان جهان امروز هستند. در دنیای یونانیان میبینید که برای اولین بار خدایان و ماجرای خدایان به نمایش در میآید. قبل از یونانیان خدایان به نمایش در نمیآمدند بلکه بشر در آیین خدایان شرکت میکرد. در دورههای بعد این آیینها شکل نمایشی به خود گرفت. بعد از آن در قرون وسطی این نمایشها به شکل نقاشی درآمد. در دوره مدرن این نمایش اساسا شکل سکولار پیدا میکند. شما در این نمایش دیگر بشر را میبینید. چون انسان نیازمند است خودش را قربانی کند. این یک نیاز غریزی است. ما در پرستش و قربانی کردن بیاختیاریم. اگر دقت کنید همه ما در حال قربانی کردن خودمان برای چیزی هستیم. وقتی انسان امروز به جایی میرسد که دیگر خدایان ماورای زمین و خدایان ماورای آسمان را نمیخواهد و میگوید من خودم را برای او قربانی نمیکنم. پس باید چیزهایی دیگری را جایگزین کند. در ادبیات کهن ایرانی، عشق شکل تمثیلی پیدا دارد و آنقدر در آن اغراق میشود که همه میپذیریم که شکل زمینی ندارد. در عشق جهان رومانتیک که در قرن هفده و هجده عشق زمینی اوج میگیرد. انسان عشق آسمانیاش را ترک کردهاست و باید برای آن مابهازاء پیدا کند. همینطور که جلو میآییم میبینیم عشق زمینی هم معنایی ندارد. همه ما مراسم شوهای هنرمندان را دیدهایم. اگر دقت کنید میبینید که هواداران حاضرند خودشان را برای آن سلبریتی قربانی کنند و این چیزی کم از مواجهه یک انسان شیفته با قدیس و خدایگانش ندارد. اینجاست که میتوان گفت سلبریتیها خدایگان جهان امروز شدهاند.
هرچه به جلوتر میآییم میبینیم آن متعلقی که قربانی کننده خودش را برایش فدا میکند به خاطر بحرانی که در دنیای متاخر به وجود آمده رو به تنزل رفته است. در زمانی که خرید پوسترهای چهرههای مشهور رونق داشت. خود بازیگرها و هنرپیشهها تلاش میکردند حداقل تظاهر به اخلاقی بودن کنند. همین الان هم این قواعد در غرب وجود دارد که اگر شما میخواهید سلبریتی بمانید باید یک سری ضوابط را رعایت کنید. برخلاف کشور ما که دائم با سلبریتیها کشمکش وجود دارد در غرب به این شکل نیست و آنجا قانون همه چیز را مشخص میکند و اگر سلبریتی آن قوانین را رعایت نکند یک شبه او را پایین میکشند و محو میشود. البته ضوابط اخلاقی و فرهنگی که آنها تعیین میکنند و خط قرمزهایی که دارند با ما متفاوت است و ممکن است عدهای خط قرمز را رد کند، اما بالاخره یک قوانینی حاکم است که سلبریتی از آن تبعیت کند.
هرچه جلوتر میآییم همین امر بصریتر شدن رسانهها هم تا یک جایی جواب میدهد و بعد شاهد این هستیم که حتی همین هم بیمحتوا و بیمعنا میشود و عدهای وقتی میبینند اندک ادراک بصری را هم ندارند دست به کارهای عجیب و بعضا غیراخلاقی میزنند که میبینیم این گونه از سلبریتیها در کشور خودمان هم وجود دارند. ویژگیهایی که این نوع سلبریتیها دارند این است که فاصلهای که بین سلبریتی و هوادار وجود دارد را کمتر میکنند. حال به مرحله ظهور سلبریتیهایی رسیدهایم که برای اینکه تمایزشان را به گروه قبلی نشان بدهند در نهایت پستی و حتی کثافتکاری ظاهر میشوند. این سلبریتی تابوها را شکسته است. او هیچ خطقرمزی ندارد و بشر امروز میگوید من این را دوست دارم، چون آن انسان امروزی که هیچ امرمتعالی را نمیپذیرد خواهان سلبریتی است که دقیقا هیچ چیزی را نپذیرد و پایبند چیزی نباشد.
تفکر انسان امروز بصری است و این بصری بودن هر روز تشدید میشود و این روند دیگر در اختیار من و شما نیست که باشد یا نباشد. فقط میتوانیم مساله را بیان کنیم که یک سری از انسانهای مستعد به خودشان بیایند. سلبریتی هم در همین فضای بصری سلبریتی است. اگر این فضا نباشد محو میشود و از بین میرود و سلبریتی دیگری دوباره در این فضا ظهور میکند. این خودبهخود رخ میدهد.
در دهه هفتاد با یکی از دوستانم در بزرگراهی در تهران با خودرو حرکت میکردیم، از رادیو یک موسیقی غربی پخش میشد. به دوستم گفتم به چشماندازهای بزرگراه نگاه کن، چقدر این چشمانداز و این ساختمانها و این اتوبان با این موسیقی هارمونی دارد. اما حالا شما یک موسیقی سنتی پخش کنید. این موسیقی نسبتی با زندگی امروز ما ندارد. شما انگار باید این نوع موسیقی را در یک سازه سنتی و باستانی بشنوید تا درکش کنید. چون اجزای مختلف ادراکی انسان باهم کار میکند و همه آنها طفیلی تفکر انسان است و تفکر انسان طفیلی چیزی است که از وجود به او قسمت میشود و قسمت انسان عامی امروز چیزی نیست جز یک انسان محوری فردگرایانه و متلاشی شده و معناستیزانه و بصری شده. پس عجیب نیست که او به چیزهایی گرایش دارد که فاخر ندانیم و شاید حتی نشود به او خرده گرفت.
در این جهان تنها میتوان گفت که خود شما باید فاخر شوید و بعد اثر فاخری تولید کنید و بعد از آن تنها توقع داشته باشید آدمهایی از جنس خودتان دور اثر شما حلقه بزنند. اینکه شما به عنوان یک سیاستگذار بگویید همه موسیقیها را جمع کنید و از فردا موسیقیهایی که من میگویم را گوش کنید جواب نمیدهد. مردم تابع اقتضائات زندگی خودشان جلو میروند و کاری با شما ندارند.
دولتها و حکومتها باید در ابتدا بدانند مسؤول کلیه اتفاقاتی است که داخل مرز سیاسی به نام ایران رخ میدهد. یعنی یک برگ درخت در خیابان افتاد دولت و حکومت مسؤول آن است. اما اساسا مسؤولیت سیاسی برای رجال سیاسی ما چندان معنی ندارد و دلیل بسیاری از نابسامانیهای داخلی همین موضوع است. اگر این موضوع جا افتاد حالا میتوان به حکومت گفت که باید یک سری قوانین و ضوابط فراجناحی و فرادستگاهی فرهنگی تنظیم شود. آن وقت میتوان گفت سلبریتیهایی که ظهور میکنند باید از این قوانین و ضوابط پیروی کنند. این ضوابط هم پیچیده نیست و شامل یک سری اصول است. به طور مثال سلبریتی ایرانی حق ندارد در مورد موضوع اسرائیل موضعگیری مثبت داشته باشد. همانطور که سلبریتی خارج از ایران حق ندارد درباره اسرائیل موضعگیری منفی داشته باشد. یا به طور مثال در فضای عمومی جامعه نباید عکسی از حضور در یک مراسم نامناسب از شما منتشر شود. اگر سلبریتی به این موضوع عمل نکرد حکومت باید از قدرتش استفاده کند و او را کنار بگذارد. یعنی حکومت باید به سلبریتی سوار باشد نه اینکه سلبریتی به حکومت سوار باشد. متاسفانه ما آنقدر رها کردهایم که یک سلبریتی جیبهایش را از پول حکومت پر میکند و اشباع میشود بعد میگوییم چرا این کار را کرد. اگر یک ضابطه حاکم باشد بسیاری از آنهایی که در نیمه راه بزرگ شدن هستند جرات تخطی پیدا نمیکنند، چون میدانند حذف خواهند شد.
برعکس حکومت میتواند سلبریتیها را جهتدهی کند. از محبوبیت سلبریتیهایی که ضوابطش را رعایت میکند در جهت مسائل مختلف استفاده کند و به آنها تریبون بدهد.
منبع: فارس
انتهای پیام/
اخه کی میاد مثلا سحر تبر فالو کن تا یه ویدئو بزاره بیاد ببینه زهر ترک میشه.
خواستم ماشین بخرم پول یه ماشین صفر پراید که ۲۲ الی ۲۳ بود داشتم ولی گفتم پژو بکارم میاد ولی نو نه یه دسته دوم مدل پایین تر بلاخره هر جور شد از یکی دوستان خریدیم خیلی اعتماد داشتم میدونست شرایط مالیم خوب نیست..
بعد مدتی فهمیدم روغن سوزی داره خلاصه ۲۱ میلیون پژو خریدم که علاوه بر روغن سوزی گیربکس اکسل عقب کج بود و.... داشت تصادفی بوده خلاصه حدود ۱۱ میلیون خرجش کردم
نتیجه اش یا باید بلا فاصله هر چند ضرر میکردم میفروختم یا اینکه بهش برسیدم شرایط خورد به گرونی ماشین.
منظورم ایشون یه عملی کرد یا نباید اشنباه عملش انجام مجدد میداد یا یا ادامه میداد که اینجور شد چهره اش
اگر میخواهید به ارامش ابدی برسید .اخلاق را رعایت کنید .چونکه هر کس اخلاق داره .دین داره .این دو باهم هستند و بس
این دکترا پولکی ها باید دستگیر کرد