به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، خاطرات شهدا و رزمندگان همواره درسهای آموزندهای است که هرچند ساده اما نقشه راهی است برای تجلی انسانیت، گاهی خاطرات احساسی و عاشقانهاند و گاهی نیز پندآموز؛ در ادامه چند نمونه از این روایتها تقدیم مخاطبان میشود.
خواب شهادت
نیمههای شب از خواب بیدار شد، دوستانش را هم بیدار کرد و گفت: «دلم میخواهد امشب را شبزندهداری کنیم!»
سهراب از او پرسید: «چه شد که به این فکر افتادی؟ اتفاقی افتاده؟»
پاسخ داد: «خواب شهادتم را دیدهام مطمئنم امشب آخرین شب زندگی من است، میخواهم کنار هم باشیم».
همه به دور او حلقه زدند و تا صبح درد و دل کردند، اشک ریختند و وداع کردند.
صبح فردا با ۶ نفر از یارانش به میدان تیر رفت، قبل از آن گفته بود: «اگر تا ساعت ۲ نیامدم، بدانید که ما دیگر زنده نیستیم».
رفت و دیگر بازنگشت.
سه روز از رفتنش میگذشت که دختر بچه پنج یا شش سالهای به نزد ما آمد و مدام سراغ علی را میگرفت، میگفت: «شخصی به نام علی اسفندیاری هر روز برایمان غذا میآورد و الان سه روز است که نیامده!»
پنجمین روز بود و ما از او خبری نداشتیم.
این بار زنی آمد و سراغش را گرفت، گفت: «کسی به اسم علی حدود یک سال و نیم است که به من و پنج فرزند یتیمم رسیدگی میکند، در این مدت هیچ صبحی نبوده که برای ما غذا نیاورد، مگر این که از قبل به ما اطلاع داده باشد، حال از او خبری نیست، آمدهام از احوال او جویا شوم».
همه سکوت کرده بودند، کسی حرفی برای گفتن نداشت، افسوس که خیلی دیر او را شناختیم...!
بعد از ۷ روز پیکر جانعلی و ۶ یار وفادار او را در کویر زاهدان یافتند.
برگرفته از ﺯﻧﺪﮔﻴﻨﺎﻣﻪ شهید
شهید جانعلی اسفندیاری ـ متولد ۱۳۴۱ میاندرود ـ شهادت ۱۳۶۰ زاهدان
ﺣﺴﻦ ﺷﻬﻴﺪ ﺷﺪه
یکی از همرزمانش (جناب نعمت پناهبر) برایم این طور تعریف کرد: آن شب همه دور هم جمع بودیم که حسن از ما جدا شد و به سر پُست رفت تا دیدهبانی دهد.
مدت زیادی از رفتنش نگذشته بود که یکی از دوستانمان آمد و گفت: «بچه ها! حسن شهید شده!»
با چشمانی بهت زده به یکدیگر نگاه کردیم، هیچکس باورش نمیشد، با عجله خود را به او رساندیم، نفسهای آخر را میکشید و به سختی سخن میگفت.
او در لحظات آخر عمر خود با نفسهایی بریده چنین گفت: «روزی با همسر برادرم بد رفتار کردم، از او بخواهید حلالم کند».
سپس چشمانش را بست و به خوابی ابدی فرو رفت.
راوی: علی تندرو ـ پدر شهید
شهید حسین تندرو ـ متولد ۱۳۴۶ نور ـ شهادت ۱۳۶۴ کوشک
بیتالمال
از طرف جهاد برای جادهسازی در منطقه، مقداری شن نزدیک خانه ما ریخته بودند.
پدرم از خشنود خواست که مقداری از شنها را جلوی در خانه پهن کند تا در زمستانها گِلی نشود.
خشنود هم به اطاعت از پدر مقداری از آن شنها را در کوچه پهن کرد.
آن شب شهید قلی اکبری به خوابش آمد و به او گفت: «خشنود! تو دیگر چرا؟ از تو انتظار نداشتم که با بیتالمال چنین کاری کنی!»
صبح روز بعد خشنود نزد پدر رفت و با قاطعیت از او اجازه گرفت تا همه شنها را جمع کند.
پدر نیز پذیرفت.
همراه با برادرم به سردخانه رفتیم تا پیکرش را شناسایی کنیم.
در یکی از جیبهایش کاغذی پیدا کردیم که بر روی آن نوشته بود: «به پدر بگویید تکلیف شنها را معلوم کند که من زیر دین آن نمیتوانم باشم».
راوی: برادر شهید
شهید خشنود انوشا ـ متولد ۱۳۴۹ سوادکوه ـ شهادت ۱۳۶۷ ماؤوت عراق
مهار موشک!
بهخاطر عملیات پیش رویمان، انباری برای مهمات درست کردیم و مشغول سنگرسازی شدیم.
سیدیعقوب فرماندهی عملیات را بر عهده داشت اما او هم در جمع بچهها چنان مشغول کار بود که اگر کسی از راه میرسید، متوجه نمیشد او فرمانده آنهاست.
همه در تلاش بودیم که ناگهان دیدیم موشکی از سمت دشمن در حال مانور به سوی ما میآید!
مطمئن بودیم هدف موشک انبار مهمات است!
این نوع موشکها آهسته میآمدند و قدرت تخریب بالایی داشتند، سیم بلندی در زیر آنها آویزان بود که جهت پرتاب موشک را تعیین میکرد.
اوضاع بدی بود، همه نگران منفجر شدن انبار مهمات بودند اما راهی جز فرار کردن و دور شدن از آن نمیدیدند.
ناگهان سیدیعقوب را دیدیم که در مسیر موشک به سوی یک بلندی دوید، بر روی بلندی ایستاد، با دست سیم موشک را محکم کشید و مسیر آن را عوض کرد.
موشک به بیابانهای اطراف پرتاب شد و انبار ما از خطر انفجار نجات یافت.
راوی: حاج آقا صرفهجو ـ همرزم شهید
شهید سیدیعقوب احمدیـ متولد ۱۳۳۴ فریدونکنار ـ شهادت ۱۳۶۵ شلمچه
ایست! وگرنه شلیک میکنم!
مشغول گشتزنی بودیم که متوجه رفت و آمد افراد مشکوکی شدیم، پس از تعقیب و گریز طولانیمدت در حاشیه جنگل، قاچاقچیانی را دیدیم که مشغول انتقال چوبها بودند.
نمیدانم علی چه نیرویی را در خود حس کرد که فریاد زد: «ایست! وگرنه شلیک میکنم!»
آنها که حسابی ترسیده بودند، سر جای خود میخکوب شدند و ما توانستیم دستگیرشان کنیم.
به دستان علی نگاه کردم، خالی بود، بدون هیچ اسلحهای!
راوی: هوشنگ خلیلی
ﺷﻬﻴﺪ علیمدد اﺑﺮاهیمی ـ ﻣﺘﻮﻟﺪ۱۳۴۳ ﺑﺎﺑﻞ ـ ۱۳۶۲ ﻛﺮﺩﺳﺘﺎﻥ
منبع:فارس
انتهای پیام/