حرارتی که ز عشق حسین (ع) در دل‌هاست برای ظالم هر عصر، خانمان سوز است.

وقایع روز‌های تاسوعا و عاشورای سال ۶۱ هجری به روایت ۶ مقتل معتبربه گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان،   روز هشتم محرم سال ۶۱ هـ. ق، آب بر روی سالار شهیدان (ع) و همراهانش بسته شد. گرمای هوا و فقدان آب، طاقت کودکان و خردسالان را طاق کرده بود؛ فریاد «العطش»، از هر گوشه‌ای، به گوش می‌رسید. شب نُهُم محرم بود که امام (ع)، برادر بزرگوارش، عباس بن علی (ع) را نزد خود خواند و به او مأموریت داد تا با همراهی ۳۰ سوار و ۲۰ پیاده، به جانب نهر برود و ۳۰ مشک را از آب پُر کند و به خیمه‌ها بازگردد. مردان خدا بر راهوار خود نشستند و عاشقان حضرت دوست، شمشیر حمایل کرده و نیزه را به دست گرفتند. در کرانه‌های نهر، عمرو بن حجاج با ۵۰۰ سرباز، مراقب بود تا قطره‌ای آب به خیمه‌ها نرسد؛ اما سلحشوری ابوالفضل العباس (ع)، پایمردی سعید بن عبدا... حنفی و سرعت عمل دیگر یاران سیدالشهدا (ع)، مجال مقابله را از خصم گرفت تا این‌بار، مشک‌ها پرآب به خیمه‌ها بازگردد.

نماز را دوست دارم
خورشید روز نُهُم محرم، در افق رنگ می‌باخت؛ تشنگی دوباره بر خیمه‌ها سایه انداخته بود. ناگهان همهمه‌ای از دور به گوش رسید. زینب کبری (س)، سراسیمه از خیمه بیرون آمد و نزد برادر رفت؛ امام (ع)، کنار خیمه نشسته و به شمشیرش تکیه داده و چشمانش بسته بود؛ با صدای خواهر، چشم‌ها را باز کرد و پیش از هر سخنی فرمود: خواب پیامبر (ص) را می‌دیدم، به من فرمود پسرم! به زودی نزد من می‌آیی. آه از نهاد زینب (س) بلند شد؛ با خود اندیشید: آیا لحظه فراق نزدیک است؟ حسین (ع) برخاست و برادر را نزد خود طلبید و او را به طرف سوارانی فرستاد که بی محابا، به سمت خیمه‌ها می‌تاختند؛ هنگامی که ابوالفضل (ع) بازگشت، همه فهمیدند که کوفیان قصد دارند کار را یکسره کنند. سیدالشهدا (ع)، فرمود: برادرم، عباس جان! فدایت شوم! نزد آن‌ها برو و بگو که امشب را به ما مهلت دهند و فردا صف‌آرایی کنند؛ بگذار امشب را به عبادت مشغول باشیم که به خدا سوگند، نماز را دوست دارم و عبادت پروردگار را خوش می‌دارم. عباس (ع) به سوی مهاجمان رفت و مهلت گرفت.

شب عاشقان بی‌دل
شب عاشورا بود. همه یاران در خیمه بزرگ جمع شده بودند. حسین (ع) با مهربانی به چهره تک‌تک آن‌ها نگریست؛ می‌شد در پس نگاه هر کدام از آن جان برکفان، شور جانبازی را دید. سیدالشهدا (ع) به همه آن‌ها رخصت رفتن داد؛ فرمود که بیعت از آن‌ها بر می‌دارد تا نزد خانواده و کسان خود بازگردند و به خاطر او، به مهلکه نیفتند؛ اما وقتی سخنان یاران آغاز شد، کلام آتشین شان، قیامت برپا کرد. عباس (ع) و بنی‌هاشم از یک سو و سایر یاران در سوی دیگر، رقابتی سخت را برای بیان زیباترین و حماسی‌ترین جملات تاریخ، آغاز کرده‌بودند و امام (ع)، با لبخندی بر لب، به همه آن‌ها مژده شهادت داد.

وداعی تلخ
لحظات برای زینب (س) به سرعت می‌گذشت؛ برای او که دوست نداشت آفتاب روز دهم بدمد، حتی یک لحظه بیشتر کنار برادر ماندن، غنیمت بود. با صدایی که از محنت فراق قریب‌الوقوع می‌لرزید، به امام (ع) گفت که پس از پدر و مادر و مجتبی (ع)، برایش تنها یادگار و جانشین گذشتگان، حسین (ع) است و حالا، او نیز می‌خواهد به جایگاهی رهسپار شود که حضرت دوست برایش مقدر کرده است. امام (ع) آخرین وصایای خود را برای فرزندش سجاد (ع) و خواهرش زینب (س)، واگویه کرد. خواست که پایدار باشند و در فراق آل رسول (ص)، شیون نکنند و گریبان چاک نزنند؛ خواست که آه و واویلا نکنند و صورتشان را مخراشند و زینب (س)، با بغضی فروخورده گفت: جانم فدایت! برادرم تو آماده شهادت شده‌ای.

راهی که برای اطفال هموار شد
بیرون خیمه‌ها امام (ع)، «جون» و تعدادی از یارانش را فراخواند تا مسیر پشت خیمه‌ها را با کندن خندق و گذاشتن هیزمی که فردا شعله‌ور می‌شد، مسدود کنند. حفر خندق زیاد طول نکشید؛ اما نگاه سیدالشهدا (ع) به فراتر از خندق دوخته شده بود. یاران دیدند که او به تاریکی شب داخل شد؛ هراسان به دنبال او رفتند، مبادا به مولایشان آسیبی وارد شود؛ اما دیدند که حسین (ع) در آرامشی غریب، بوته‌های خار و سنگ‌های تیز را جمع و به خارج مسیر منتقل می‌کند. وقتی دلیل را پرسیدند، امام (ع) پاسخ داد که فردا، پس از شهادت ما، کودکان برای فرار از دست دشمن، به این سو خواهند گریخت و آن‌گاه، اگر این خار‌ها در مسیر باشد، به پایشان خواهد خلید و بر پوست نازکشان، زخم خواهد زد.

هیهات منا الذله
صبح روز دهم فرا رسید. کوفیان سپاهی هزاران نفری را به میدان آورده بودند؛ حدود ۱۸ هزار تن و امام (ع)، با یاران و خاندانش، اندکی بیش از ۷۰ نفر. سیدالشهدا (ع) اسب راند و در مقابل سپاه خصم ایستاد؛ با آن‌ها سخن گفت؛ سخنانی که سنگ را آب می‌کرد: بدانید؛ امیر بی‌اصل و نسب شما، مرا میان پذیرش دو امر مخیّر کرده و گفته‌است که حسین! یا ذلت را بپذیر یا تن به شمشیر بسپار! به او بگویید ما و تن به ذلت دادن؟ هرگز! خدا و پیامبرش و دامن‌های پاک و مردان با حمیّت که تن به ستم‌پذیری نمی‌دهند، دوست ندارند که من ذلت اطاعت از ستم‌پیشگانِ پست را بر شهادت با عزت ترجیح دهم؛ و این کلمات، ختم کلام بود.

فتح بهشت
یاران خاندان رسول‌خدا (ص)، یک به یک در خون خود در می‌غلتیدند؛ اما آن‌چه پیش از پرواز روحشان بر زبان می‌راندند، خود یک مثنویْ حماسه بود. عمرو بن خالد صیداوی، پیش از آن‌که رهسپار میدان شود، نزد امام (ع) رفت و گفت: جانم فدایت! می‌خواهم به یاران شهیدم بپیوندم؛ برایم دشوار است که ببینم حمله کنند و آسیبی به تو وارد شود. حسین (ع) در چشمان عمرو نگریست؛ با مهربانی لبخند زد و فرمود: «تَقَدَّمْ فَإِنّا لاحِقُونَ بکَ عَنْ سَاعَةِ؛ پیش برو که ما نیز ساعتی دیگر، به تو می‌پیوندیم.» عمرو بن قرظه انصاری نیز، راه عمرو دیگر را پیمود؛ هنگام هجوم خصم و در آن معرکه جانکاه، کنار امام (ع) ایستاد و خود را سپر تیر‌هایی کرد که دشمن، پیاپی به جانب مولایش می‌فرستاد؛ چون طاقت عمرو به پایان رسید، مقابل سیدالشهدا (ع) بر زمین افتاد؛ در آخرین نگاه به امامش، از او پرسید که آیا از جسارت و شجاعت وی راضی است؛ و امام (ع) فرمود: «آری؛ تو پیش از من وارد بهشت می‌شوی؛ چون به خُلد برین درآمدی و به ملاقات جدم رسول‌خدا (ص) مفتخر شدی، به او سلام مرا برسان و بگو که به زودی فیض دیدارش را درک خواهم کرد.»

همه یاران به سوی معبود پرکشیده بودند؛ حالا حسین (ع) مانده بود و یک دنیا تنهایی؛ خواست تا با طفل شش‌ماهه‌اش وداع کند، اما ... خورشید روز دهم، رنگ خون گرفته بود ... فرزند فاطمه (س) در گودال قتلگاه بر زمین افتاد ....

منابع:
مقتل خوارزمی؛ موفق بن احمد خوارزمی؛ ترجمه مصطفی صادقی؛ قم؛ انتشارات مسجد جمکران؛ ۱۳۸۸
لهوف؛ سید بن طاووس؛ ترجمه مهدی لطفی؛ انتشارات حیات نسیم؛ چاپ دهم؛ ۱۳۸۹
الفتوح؛ ابن اعثم کوفى؛ ترجمه محمد بن احمد مستوفى هروى؛ تهران؛ ۱۳۷۲
وقعة الطف؛ ابی مخنف، لوط بن یحیی؛ تحقیق شیخ محمد هادی الیوسفی الغروی؛ جامعه مدرسین حوزه علمیه قم
مقتل الامام الحسین (ع)؛ سید عبدالرزاق قمام (مقرم)؛ مکتبة الحیدریة؛ نجف؛ ۱۴۲۴
مقتل جامع سیدالشهدا (ع)؛ گروه مؤلفان؛ مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)؛ قم؛ ۱۳۹۵

منبع:خراسان

انتهای پیام/

برچسب ها: کربلا ، واقعه عاشورا
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.