به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، مرد ۴۷ ساله در حالی که فریاد میزد من یک الکلی هستم که دروازه اعتیاد را شکستم درباره ماجراهای تلخ زندگی اش گفت: آخرین فرزند خانواده شش نفره بودم که یک برادر و سه خواهر بزرگتر از خودم داشتم، اما از همان دوران کودکی رفتارهایم متفاوت از دیگر همسن و سالانم بود.
همواره میخواستم «رئیس» باشم و دیگر بچهها با تعریف و تمجید از من در برابر خواسته هایم سر تعظیم فرود آورند به همین دلیل از نظم و قانون متنفر بودم و راه رسیدن به خواسته هایم را در بر هم زدن نظم میدانستم. بارها عزت نفس و غرورم شکسته شد به طوری که نفرت و بی قراری در وجودم لانه کرد.
بیشتر بخوانید: دانشجویان تهرانی دور از چشم خانواده در مشهدازدواج کردند / جواب آزمایش زهره شوهرش را شوکه کرد
میخواستم نزد دیگران خودی نشان بدهم تا این که در ۱۱ سالگی اولین ته سیگار روشن را از روی زمین برداشتم و کنج لبم گذاشتم با آن که با اولین پک خیلی سرفه کردم، اما این گونه پا به مرز اعتیاد گذاشتم چرا که سیگار دروازه بزرگ ورود به دنیای مواد افیونی است. خلاصه از آن روز به بعد ته سیگارها را از کوچه و خیابان جمع میکردم و به کشیدن آنها مشغول میشدم.
اگرچه اطرافیانم در دوران کودکی طعم مواد مخدر را به من چشانده بودند، اما برای اولین بار در ۱۳ سالگی استعمال آن را تجربه کردم به طوری که دیگر مواد مخدر عزیزترین موجود زندگی ام شد و من پا به دنیای «افیونی ها» گذاشتم. زمانی که در مقطع راهنمایی تحصیل میکردم هر روز مقدار مصرفم بیشتر میشد تا این که با موجود خطرناکی به نام «الکل» آشنا شدم این رابطه لذت بخش به جایی رسید که عاشق او شدم.
الکل مصرف میکردم و نظم مدرسه را به هم میریختم تا جایی که دیگر همه از من متنفر بودند. بالاخره به سربازی رفتم، اما باز هم در شهری خدمت سربازی ام را میگذراندم که طی چند دقیقه مواد مخدر به دستم میرسید. بارها بازداشت و تنبیه شدم تا جایی که بالاخره مرا به دورترین پاسگاه مرزی تبعید کردند، اما من خیلی خوشحال شدم، چون آن جا برای استعمال پنهانی مواد مخدر راحتتر بودم. خلاصه ۲۷ سال از بهترین سالهای عمرم را با رفاقت و همنشینی با الکل و مواد مخدر گذراندم و بهترین هدیههای خداوندی را دور انداختم زندگی از دستم خارج شده بود و تنها به خودم و اطرافیانم خسارت میزدم. بارها تصمیم به ترک اعتیاد گرفتم و روشهای گوناگونی را تجربه کردم، اما هیچ فایدهای نداشت تا این که به کارتن خوابی رسیدم فقط سیاهی و ناامیدی میدیدم و با درد و تنهایی خو گرفته بودم این جا آخر خط بود و من اشک ریزان از خدا مرگم را میطلبیدم تا این که یک شب از صمیم قلب خدا را فریاد زدم تا مرا از این فلاکتی که خودم مسبب اصلی آن بودم نجات دهد.
گویی نوری در دلم درخشید بغضم ترکید و به خواب عمیقی فرو رفتم فردای همان شب بود که آدرس انجمن الکلیهای گمنام از طریق دوستی در فضای مجازی به دستم رسید فکر نمیکردم در این انجمن هم نتیجهای بگیرم، اما باز هم ناباورانه به آدرس جلسه آنها حرکت کردم اتفاق عجیبی بود وقتی دستم را به عنوان یک تازه وارد الکلی بالا بردم ناگهان با تشویقهای اعضای جلسه روبه رو شدم. اولین بار بود که مرا به خاطر الکلی بودنم در جمع خودشان پذیرفتند و خوش آمد گفتند.
مسئول نشریات انجمن الکلیهای گمنام اولین کسی بود که مرا به آغوش کشید. گویی از درون آتش گرفته بودم حال عجیبی را تجربه میکردم نمیدانم چه اتفاقی افتاد که دیگر لب به الکل و مواد نزدم و روز دیگر باز هم به جلسه آنها رفتم با آن که درد جسمی و خماری و وسوسههای مصرف رهایم نمیکرد، اما میلی برای استعمال مواد یا نوشیدن الکل نداشتم. به پیشنهاد اعضای جلسه یکی از اعضای قدیمی انجمن را به عنوان راهنمای خودم انتخاب کردم واین گونه پا به دنیای آرامش گذاشتم. حالا هم در حالی که بیشتر از ۱۸ ماه از اولین روز پاکی ام میگذرد ۱۴ ماه است سیگار را نیز به عنوان دروازه اعتیاد زیر پاهایم گذاشتم و آن را تخریب کردم تا دیگر ...
ماجرای واقعی با همکاری روابط عمومی انجمن الکلیهای گمنام
منبع:خراسان
انتهای پیام/