«نامیرا» کتابی است که از مفهوم پهنه سرزمین کربلا و عاشورایی که همیشه زنده است، صحبت می‌کند.

به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات  گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان،در روزهای مختلف سال مسلمانان روش های آشنایی با وقایع تاریخی اسلامی را پیدا و برای بهره بردن از آنها استفاده می کنند. ایام محرم و صفر از روزهایی  است که مسلمانان تلاش بیشتری برای دانستن موضوعات مختلف دینی به خصوص موضوعاتی که به واقعه عاشورا و کربلا مربوط می شود, صرف می کنند از این رو باید این فرصت گران بها را مغتنم شمرد و از دانسته های بزرگان و نویسندگان برای آشنایی بهتر و بیشتر با وقایع تاریخی اسلامی بهره برد. به همین بهانه  به معرفی کتاب «نامیرا» می پردازیم.

«نامیرا»

///

بیش از هر چیز اسم کتاب است که خواننده را مشغول می کند؛ ابتدا به ذهن می رسد «نامیرا» فقط اسمی هنری است که برای جلب مخاطب انتخاب شده و یا ناشر و نویسنده خواسته اند ابهام داستان را زیاد کنند. اما کتاب را که تا انتها بخوانی معلوم می شود «نامیرا» ریشه در مفهوم «کل یوم عاشورا، کل ارض کربلا» دارد. مفهومی که می گوید پهنه سرزمین کربلا به اندازه کل زمین وسعت پیدا کرده و عاشورا همیشه زنده است.

«نامیرا» داستانی شخصیت محور است؛ رمانی با خرده روایت هایی از تغییر روش، هدف، آرزو و عاقبت آدم ها.

این روزگار است که آدم ها را در محک انتخاب شدن و انتخاب کردن می گذارد و نویسنده نامیرا فقط تصویرساز صادق این رویدادهاست. نویسنده کتاب را به سبک رمان های کلاسیک با شروعی آرام آغاز و تصویرسازی می کند، شخصیت ها را یک به یک وارد داستان و آن ها را معرفی می کند و با داستان پیش می برد. «نامیرا» اسیر اختلاف روایت های تاریخی نشده و البته از عقبه تحقیقی درستی بهره برده است.

این اثر درباره دختر و پسری جوانی است که بین سرداران بزرگ برای حمایت از امام حسین (ع) و یزید تردید دارند؛ در ادامه داستان، این دو جوان در استدلال های مختلف به حقانیت امام حسین (ع) پی می برند.

نویسنده، رمان «نامیرا» را در قالب یک فیلمنامه پانزده قسمتی نوشت و برای نوشتن این داستان آثار تحلیلی که درباره امام حسین (ع) و قیام او نوشته شده و کتاب های مقاتل را مطالعه کرده است.

کتاب «نامیرا» نوشته صادق کرمیار است که توسط انتشارات نیستان و  در سال ۱۳۹۴ در ۲۷۲ صفحه به چاپ رسیده است.

بخشی از کتاب:

ماه کم‌کم از زیر ابری تیره بیرون می‌آمد. پای برکه‌ای کوچک، آتش بلندی برپا بود و عبدالله بن عمیر و ام‌وهب کنار آتش نشسته بودند و پای سفره‌ای مختصر شام می‌خوردند. اسب‌های آن دو به درختی در حاشیه برکه بسته بود. تنها صدای هرم آتش و سوختن خس و خاشاک و چوب‌های خشک درون آتش به گوش می‌رسید. ام‌وهب میل چندانی به خوردن نداشت و این را عبدالله درک می‌کرد، اما به سکوت می‌گذراند. بی‌میلی ام‌وهب کم‌کم کلافگی او را شدت داد و یک باره از پای سفره برخاست و به کنار برکه رفت و به زانو نشست. به عکس ماه در برکه چشم دوخت. ام‌وهب زانو به بغل خیره‌ آتش بود. عبدالله ناگهان صدای چکاچک شمشیرها و نیزه‌ها را شنید. یکباره از جا پرید و به ام‌وهب نگریست که هم‌چنان آرام نشسته بود و به آتش می‌نگریست. صدا قطع شد، اما عبدالله آرام به سراغ شمشیرش رفت و آن را از نیام بیرون کشید. ام‌وهب از رفتار او حیرت کرد و با تعجب برخاست.

عبدالله گفت: «شنیدی؟»
«نه! چیزی نشنیدم.»
عبدالله به اطراف چشم انداخت و در تاریکی بیابان اطراف را پایید بار دیگر صدای سم اسب به گوش رسید و این بار هر دو شنیدند و با دقت به جهت صدا رو برگرداندند. از عمق تاریکی، سواری نزدیک شد. عبدالله به ام‌وهب اشاره کرد که کنار اسب‌ها پناه بگیرد و خود آرام به سمت سوار رفت. سوار نزدیک‌تر شد و وقتی عبدالله را در حالت هجوم دید، همان جا ایستاد و گفت:
«سلام برادر، من مسافری هستم از راهی دور؛ می‌خواهم به کوفه بروم از راه آمده مطمئن نیستم.»

انتهای پیام/

برچسب ها: کتاب ، ادبیات ، ماه محرم
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار