به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، شاعران آیینی اشعاری درباره شهادت حضرت رقیه ( س) سرودند که در اینجا برخی از این اشعار را میخوانید:
من نخل شکسته حسینم
در سوگ نشسته حسینم
هم اختر آسمان عصمت
هم ماه خجسته حسینم
دریا شده تشنهکامِ اشکم
پیغمبـر خون، امام اشکم
من سور کوثر حسینم
همسنگر مادر حسینم
مانند عمو، گرهگشایم
والله! قسم درِ حسینم
آزاده یتیمــهای صغیــرم
صد قافله دل، بوَد اسیرم
قرآنِ فتاده زیر پایم
هر چند، غریبم، آشنایم
هم لاله سرخ باغ خونم
هم یاس بهشت کربلایم
با مصحفِ روی لالهگونم
پیغمبــرِ قتلـگاه خـونم
آیینه روی سیّدالناس
سرتا به قدم، صفا و احساس
بوده است همیشه جایگاهم
دامان حسین و دوش عباس
هم بـوده حسیـن، سرفرازم
هم دخت علی، کشیده نازم
ویرانه، اگر چه جای من بود
عالم، همه کربلای من بود
چشم ملک از پی تبرّک
بر آبلههای پای من بود
میبود به جنگ اهل بیداد
در هـر نفسـم، هـزار فریاد
خال لب من، شده است تبخال
از سوز عطش، زدم پر و بال
نیش سر خارها، به پایم
انداختهاند عکس خلخال
بر من دف و چنگ، گریه میکرد
کعب نـی و سنگ، گریه میکرد
بودم به حسین، سرسپرده
کوه غم او، به دوش برده
هر چند که دختری صغیرم
یک مرد، چو من، کتک نخورده
رخسـار منـوّرم، کبـود است
سر تا سر پیکرم، کبود است
من بودم و قلب داغدیده
من بودم و قامت خمیده
آن شب که اجل، گرفت جانم
من بودم و یک سر بریده
سر را روی سینهام، فشردم
در گـوشه این خرابه، مردم
از راه میرسند پدرها غروبها
دنیای خانه، روشن و زیبا غروبها
از راه میرسند پدرها و خانهها
آغوش میشوند سراپا غروبها
از راه میرسند و هیاهوی بچهها
زیباترین ترانه دنیا غروبها
اما به چشم دخترکان شوق دیگریست
شوق دوباره دیدن بابا غروبها
بعد از هزار سال من و کودکان شام
تنها نشستهایم همینجا غروبها
اینجا پدر خرابه شام است، کوفه نیست
اینجا بیا به دیدن ما با غروبها
بابا بیا که بر دلمان زخمها زده است
دیروز تازیانه و حالا غروبها
دست تو را بهانه گرفته است بغض من
بابا ز راه میرسی آیا غروبها؟
بابا بیا کنار من و این پیاله آب
که تشنهایم هر دو تو را تا غروبها
از جادهها بیایی و رفع عطش کنی
از جادهها بیایی ...، اما غروبها
بسیار رفتهاند و نیامد پدر هنوز
بسیار رفتهاند خدایا غروبها
کمکم پیاله موج زد و چشم روشنش
چون لحظههای غربت دریا غروبها
خاموش شد و بر سر سنگی نهاد سر
دختر به یاد زانوی بابا غروبها
بعد از هزارسال هنوز اشک میچکد
از مشک پارهپارهی سقا غروبها
مجنون شبیه طفل تو شیدا نمیشود
زین پس کسی به قدر تو لیلا نمیشود
درد رقیه تو پدر جان یتیمی است
درد سه ساله تو مداوا نمیشود
شأن نزول رأس تو ویرانه من است
دیگر مگرد شأن تو پیدا نمیشود
بی شانه نیز میشود امروز سر کنم
زلفی که سوخته گره اش وا نمی شود
بیهوده زیر منت مرهم نمیروم
این پا برای دختر تو پا نمیشود
صد زخم بر رخ تو دهان باز کرده اند
خواهم ببوسم از لبت، اما نمیشود
چوب از یزید خوردهای و قهر با منی
از چه لبت به صحبت من وا نمیشود
کوشش مکن که زنده نگهداری ام پدر
این حرفها به طفل تو بابا نمیشود
در گوشه خرابه، گلستان رقیه است
شأنِ نزولِ ســوره باران رقیه است
تفســیرِ آیــه آیــه قرآن رقیه است
این دخترِ شــبیه به طوفان رقیه است
شهزادهای که کاخِ ستم را خراب کرد
با حفظِ چادرش به خــــدا انقلاب کرد
از بهترین عشیره و ایل و تبار بود
از نسلِ شاهِ خیبرِ دُلدُل سـوار بود
آیینه تمـــام نمـــایِ وقـــار بود
در گوشه خرابه خودش ذوالفقار بود
خلقاً و ظاهراً خودِ زهرایِ اطهر است
این دخترِ سه ساله به عالم برابر است
زهراترین مقام، مقامِ رقیه است
خورشید محوِ ماهِ تمامِ رقیه است
پایانِ عشق حسنِ ختامِ رقیه است
کرب و بلا شروعِ قیامِ رقیه است
یعنی اسیر هست ولیکن اسیر نیست
او سرفراز بوده اگر سر به زیر نیست
بیچاره نیست… چاره عالم رقیه است
الگویِ جـود و بخششِ حاتم رقیه است
نقشِ نگیـــنِ حلقه خاتم رقیه است
زیباتریــــن دلیـــلِ محرَّم رقیه است
او صبر را به حضرتِ ایّــوب داده است
یک ذره اشک هدیه به یعقوب داده است
ذکرِ رقیّه افضل الاذکــــارِ زینب است
بانویِ ما همیشه مددکــــارِ زینب است
با دستهای کوچکِ خود یارِ زینب است
در کربـــلا رقیّه علمــــدارِ زینب است
سرشار از شمیمِ گُلِ یاس بوده است
بالانشینِ شـــانهی عبّاس بوده است
از کربلا به کوفه و از کوفه تا به شام
با دستهای بسته و در بین ازدحــام
در گوشهی خرابه کند باز هم قیــام
حُسنِ ختامِ کرب و بلا بوده این پیام
ما آبرویِ خویــش به خنجر نداده ایم
سر داده ایم از سر و معجر نداده ایم
از درد بی حساب سرم را گرفته ام
با اشک، زخم بال و پرم را گرفته ام
از صبح تا غروب نشسته ام یکی یکی
این خارهای موی سرم را گرفته ام
دردم زیاد بود طبیبم جواب کرد
یعنی اجازه سفرم را گرفته ام
مانند من ز ناقه نیفتاده هیچکس
اینجا فقط منم کمرم را گرفته ام
آیینه نیست تا که ببینم جمال خویش
در چشمهای تو خبرم را گرفته ام
تصمیم من گرفته شده پس مرا ببر
امروز از خودم نظرم را گرفته ام
خوشحال بودنم ز سر اتفاق نیست
از دست این و آن پدرم را گرفته ام
خیلی تلاش کرده ام از دست بچهها
این چند موی مختصرم را گرفته ام
این شهر را به پای تو ویرانه میکنم
مثل خلیلها تبرم را گرفته ام
انتهای پیام/