مرد ۵۰ ساله معروف به «نادر الکلی» که از حدود هفت ماه قبل جوانههای امید از شاخسار زندگیاش سر برآورد و به قدرت ایمان چنگ انداخت.
به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، روزی که در یک بزم دوستانه پیاله مشروب را سر کشیدم و سیگاری (حشیش) را برای اولین بار کنج لبم گذاشتم هیچ گاه فکر نمیکردم در کمتر از یک ماه زرورق هروئین را به دست خواهم گرفت و در منجلابی فرو میروم که آینده و جوانی ام را به تباهی میکشاند و روزگارم را سیاه میکند.
مرد ۵۰ ساله معروف به «نادر الکلی» که از حدود هفت ماه قبل جوانههای امید از شاخسار زندگیاش سر برآورد و به قدرت ایمان چنگ انداخت تا خود را از مرداب وحشتناک الکل و مواد افیونی بیرون بکشد، در حالی که غرور و خود بزرگ بینی را عامل اصلی تیره روزی هایش میدانست در تشریح سالهای پر از فلاکت و بدبختی زندگی اش گفت: آخرین روزهای تحصیل در مقطع دبیرستان را میگذراندم که شبی به یک بزم دوستانه دعوت شدم.
وقتی بطری مشروبات الکلی کنار سیخهای کباب قرار گرفت چشمانم از تعجب گرد شد، اما طوری رفتار میکردم که دوستانم متوجه حیرتم نشوند و غرورم اجازه نمیداد نزد آنها کم بیاورم. آن لحظه «خود بزرگ بینی» سراسر وجودم را فرا گرفته بود. خیلی راحت اولین ته استکانی را سر کشیدم تا همه چیز برای دوستانم طبیعی جلوه کند، اما وقتی بزرگتر جمع سیگاری (حشیش) را لای انگشتانم گذاشت و من اولین پک محکم را به آن زدم سرفههای شدید امانم را برید. او که تحقیرآمیز نگاهم میکرد با حالتی تمسخرگونه به دیگر دوستانم گفت: «سیگاری را از دستش بگیرید! بچه مردم خفه شد!»
از این کلام او احساس سرشکستگی میکردم به همین دلیل نه تنها سیگاری را به آنها ندادم بلکه پکهای عمیقی نیز بر آن میزدم و پیالههای دیگر مشروب را نیز سر میکشیدم. اگرچه آن شب حالم خیلی وخیم شد، اما باز هم در بزمهای شبانه آنها شرکت میکردم تا ثابت کنم سرفه هایم فقط بر اثر یک اتفاق بوده است. هنوز یک ماه از این ماجرا نگذشته بود که دوستانم زرورق هروئین را به دستم دادند در واقع من هیچ گاه لذت و سرخوشیهایی را نچشیدم که معروف است در روزهای آغازین مصرف به انسان دست میدهد! انگار مستقیم از نوک قله به مرداب وحشتناک الکل و مواد افیونی سقوط کرده بودم.
بیشتر بخوانید: زوایایی پنهان از ماجرای ۸ روز شکنجه ورزشکار معروف گمشده/ خواهر لیدا کاوه: میخواستند قلب او را دربیاورند!
از آن روز به بعد روزگار سیاهم در تقویم زندگی نقش بست. بی پولی، ناامیدی، پرخاشگری، دزدی، خرده فروشی مواد و ... تنها موضوعاتی بودند که همیشه همراهی ام میکردند چرا که برای تامین هزینههای اعتیادم دست به هر کار خلافی میزدم. با آن که ازدواج کرده بودم، اما از زن و فرزندم خبری نداشتم. در منجلابی دست و پا میزدم که خودم را هم گم کرده بودم. آن روزها مانند تمساحی گرسنه و خون آشام در برکهای خشکیده به دنبال طعمهای برای خلاف بودم، اما باز هم درک نمیکردم که با یک بیماری هولناک خو گرفته ام.
خلاصه ۳۰ سال از آغاز روزهای تاریک و وحشتناک زندگی ام میگذشت و من زندانهای بیشتر شهرهای ایران را تجربه کرده بودم. دوران طلایی جوانی ام را پشت میلههای زندان وکیل آباد مشهد، اوین، قصر، زندان قم، گرگان، بندرعباس، شورآباد، زاهدان، شاهرود و ... سپری کردم. روزهایی را هم که در خارج از زندان بودم یا به دنبال مخفیگاهی میگشتم تا از چنگ ماموران بگریزم یا اوقاتم را در پاتوقهای خلافکاران میگذراندم.
به همین دلیل هیچ گاه از سالهای عمرم لذتی نبردم. با وجود این بارها تصمیم به ترک مواد مخدر گرفتم و انواع و اقسام شیوههای ترک اعتیاد را تجربه کردم، اما شناختی عمیق از این بیماری خطرناک نداشتم و با اولین برخورد یا تعارف دوستان دوباره روز از نو، روزی از نو! دیگر مانند گذشته خودم را بچه زرنگ مشهد نمیدانستم. دیگر نمیگفتم حواسم جمع است و من معتاد نمیشوم چرا که با واقعیت دست به گریبان بودم واین جملات را توهماتی غیرواقعی میدانستم.
خلاصه در کشاکش بدبختی هایم دست دو فرزندم را گرفتم و با همسرم روانه یزد شدیم. هشت سال در آن جا مشغول کار بودم که همسرم را نیز از دست دادم. برای اولین بار در یزد با جلسات الکلیهای گمنام آشنا شدم، اما فقط یک بار در آن جلسهها شرکت کردم. مدتی بعد به مشهد بازگشتم و با انجمن معتادان گمنام صبح آلاچیق در پارک ملت مشهد روزهای پاک را تجربه کردم، اما ۲۲ ماه بعد دوباره لغزیدم و باز چهار سال در منجلاب فرو رفتم، ولی روزی باز هم اشک ریزان به عنایت خداوند متوسل شدم و اکنون هفت ماه است که در کنار دوستان گمنام خود حال خوبی دارم و ...
ماجرای واقعی با همکاری روابط عمومی انجمن الکلیهای گمنام مشهد
منبع: روزنامه خراسان
انتهای پیام/