به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، روزی افلاطون که همواره از خیابانهای آتن عبور میکرد در حال عبور از خیابانهای آتن بود. پس از آنکه مدتی از خیابانهای آتن عبور کرد، احساس تشنگی کرد و در کنار منبع آبی که سرکوچهای بود ایستاد تا آب بخورد. وقتی لیوانش را پر از آب کرد، شخصی به وی نزدیک شد و گفت: سلامای حکیم بزرگ. افلاطون گفت: سلام. شخص گفت: کار واجبی دارم.
امکان دارد دقایقی از وقت ارزشمند شما را بگیرم؟ افلاطون گفت: ما فیلسوفان در خیابانها راه میرویم که با مردم گفتگو کنیم. وقت ما با گفتگو با مردم ارزشمند میشود، وقتم را بگیر. شخص گفت: در مورد یکی از شاگردان باید بگویم...
افلاطون سخن شخص را قطع کرد و گفت: لحظهای صبر کن. سپس نخست سر صبر آبش را خورد و پس از آن از شخص پرسید: آیا این چیزی که میخواهی درباره شاگرد من بگویی چیز خوبی است یا چیز بدی است؟ شخص گفت: چیز بدی است.
افلاطون گفت: آیا دانستن چیزی که شنیدهای برای من سودمند است یا خیر؟ شخص گفت: وا... نمیدانم، اما... افلاطون گفت: حال آیا یقین داری چیزی که شنیدهای حقیقت دارد یا همینطوری فقط شنیدهای؟ شخص گفت: نمیتوانم بگویم یقین دارم، اما اینطور هم نیست که همینطوری شنیده باشم، اما... افلاطون گفت: چیزی شنیدهای که بد است و نمیدانی سودمند است و نمیدانی حقیقت دارد یا نه، پس چرا میخواهی بگویی؟ شخص گفت:ای بابا، این سقراطبازیها چیست که درمیآوری؟
افلاطون گفت: این شیوه دیالکتیک است که استاد ما سقراط... شخص گفت:ای حکیم بزرگ، من خودم چندسال شاگرد سقراط بودهام و بلدم.
ایشان این شیوه را برای گفتگوهای علمی ابداع کرد، نه برای وقتی که شاگردش تصادف کرده و در بیمارستان است و کسی را فرستاده که استادش را پیدا کند و به او بگوید آب دستت است بگذار زمین و به بالین من بیا. در این هنگام افلاطون از آنجا که آب لیوان را خورده بود، یک لیوان دیگر پرآب کرد و آن را زمین گذاشت و با عجله همراه شخص به بیمارستان رفت. از آن پس ضربالمثل آب دستت است بگذار زمین به گنجینه امثال یونانی اضافه شد.
منبع: جام جم
انتهای پیام/