سال ۱۳۶۲ یکی از سخت‌ترین عملیات جنگی ایران و عراق در دره‌های شیلر اتفاق افتاد. هنگامه‌ای از خاک و خون که تلفات قابل توجهی از دو طرف جنگ را به دنبال داشت و اسارت گروهی از رزمندگان را رقم زد.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، غنضفر محبی از رزمندگان باهوش و مطلعی است که با شوخ طبعی و آرامش از ارزش‌های انقلاب می‌گوید. نه علاقه‌ای به طرح سختی‌های اسارت دارد و نه آن لحظه که دشمن هردوی زانوی او را برای شکنجه می‌شکند.

از سال‌های ۶۱ تا ۶۸ اسیر عراقی‌ها بوده و امروز وقتی از آن روز‌ها حرف می‌زند لبخند یک پیروزی بر گوشه چشمش می‌نشیند. معتقد است آزادگان حتی در اسارت هم مبارزه را ادامه دادند و این روحیه سربازان ایرانی، عراقی‌ها را متحیر و آشفته می‌کرد.

ناگفته‌هایی از اسارت سربازان آذری در ارتفاعات «کانی مانگا»

جنگ خونین در انارستان دره شیلر

جنگ تحمیلی که از آن به عنوان یکی از ظالمانه‌ترین حمله‌های دشمن برای ضربه به نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران یاد می‌شود، در شرایطی تجربه شد که دشمن از وجود سربازان کم سن و سال جان بر کف بی خبر بود.

سال ۱۳۶۱ است. محبی که سه عملیات جنگی را سپری کرده و تازه ۱۳ سالش شده است دوباره به میدان جنگ می‌رود. از آن سربازانی است که برای دفاع از خاک قسم خورده است. سرنترسی دارد. در حال عبور از دره شیلر هستند تا یکی از استرتژیک‌ترین مناطق جنگی از دست دشمن خارج شود.

پنجوین (در جبهه‌های شمالغرب) از بلندی‌هایی، چون سون، سور کوه و کانی‌مانگا که دهانه دشت شیلر را تشکیل می‌دادند، برخوردار بود. رزمندگان قصد داشتند این دره را به تصرف درآورند که در این صورت، این تو‌رفتگی نسبتاً بزرگ (دره شیلر) که در داخل خاک ایران بود و به عنوان پایگاه ضد انقلاب استفاده می‌شد، از دسترس آن‌ها خارج شود.

محبی به یاد دارد که جنس صخره‌ها به شکلی بود که با اصابت آرپی جی خرد شده و به شکل انفجاری به اطراف پراکنده می‌شد.

‌می‌گوید: «۲۲ نفر خط شکن بودیم. قرار بود به فرماندهی برسیم. در حاج عمران یک تعداد نیرو اسیر شده بود. می‌خواستند نیرو‌ها را انتقال دهند که در نهایت آزاد شدند. تپه‌های منطقه زنجیروار به هم متصل بود و به شدت صعب العبور بودند. تا جایی که خودرو نمی‌توانست عبور کند و باید با اسب و قاطر مهمات را عبور می‌دادیم.»

وی از همرزمی تبریزی به نام فیروز یاد می‌کند که شجاعانه در مقابل تیرباران ایستادگی کرد و با وجود اینکه دشمن حملات مداومی داشت، سرپا ایستاد و دشمن را به تیربار بست تا ما بتوانیم عبور کنیم. جنگ سختی بین رزمندگان و سربازان عراقی شکل گرفته بود و دره شیلر که مملو از درختان گردو و انار است، پر از دود و خاک و خون شده بود.

تنها جای سالم بدنم یکی از دستانم بود

گروهی از رزمندگان به شهادت می‌رسند و گروهی از سربازان عراقی نیز کشته می‌شوند. شدت درگیری‌ها به حدی است که محبی از چند جا مجروح شده است و به یاد دارد که فقط یکی از دستانش از گلوله آسیب ندیده بود.

یکی از عراقیان کلاه زرشکی با کلت در دست در هنگامه درگیری‌ها ناخواسته به میان سربازان ایرانی کشیده می‌شود. محبی می‌گوید: «مجروح بود. می‌خواست با کلت از خودش دفاع کند، اما نتوانست و زمین خورد. با همه توانی که برایم مانده بود روی دماغش کوبیدم و فریاد «ساعدونی، ساعدونی» اش به پا خواست.

این عراقی توسط سربازان ایرانی کشته می‌شود و دره شیلر که مرتبا بین نیرو‌های ایرانی و عراقی دست به دست می‌شد یک وجب به پیروزی ایرانی‌ها نزدیک‌تر شده است.

اما درگیری سخت ادامه دارد. محبی می‌گوید: «عراقی‌ها صبح آن جا را گرفتند. یک نارنجک دستم بود از شدت درد و جراحت می‌خواستم روی خودم ضامنش را بکشم که حرف‌های شهید مهدی باکری یادم افتاد. به ما می‌گفت در جنگ یا اسیر می‌شوید یا شهید اماخودکشی حرام است. عراقی‌ها به هر رزمنده‌ای زنده بود تیر خلاص می‌زدند و از مجروحان خودشان در پتو گذاشته و انتقال می‌دادند. برای نجات همرزمانم نارنجک را به سمت یکی از پتو‌ها پرتاب کردم. یکی از عراقی‌ها چکمه‌اش را روی زخم پایم فشار داد و از حال رفتم.»

صبح روز بعد زمانی که محبی چشم باز می‌کند در تویوتای عراقی کنار جنازه‌های سربازان عراقی است. به غیر از خود او رزمنده دیگری که اهل اردبیل بوده به نام علی صفری نیز در تویوتا است.

وی به یاد دارد که تویوتا به پشت جبهه می‌رود و در منطقه‌ای به نام کانکس آباد که پر از کانکس‌هایی است که عراقی‌ها اسرای خود را نگه داری می‌کنند، پیاده می‌شوند. اکثر اسرای ایرانی زخمی هستند و هر چند در آن وضعیت زخمی‌ها آب می‌خواستند، اما سربازان عراقی آن‌ها را شکنجه داده و آب را دریغ می‌کردند.

محبی می‌گوید: «انگار صحرای کربلا بود و این‌ها سربازان یزیدی. یکی از رزمنده‌ها آب خواست. نه تنها دریغ کردند بلکه او را کنار شیر آب خواباندند و آب قطره قطره بر روی زخمش می‌چکید و فریادش بلند می‌شد در حالی که لبهایش خشک خشک بود. هیچ آزاده‌ای مگر در شرایطی که تمامی تیرهایش را شلیک کرده وتا آخر مقاومت کرده دستهایش را بالا نمی‌برد.»

اردوگاه دولت مخفی در تبعید بود

رزمندگان زخمی مدتی بعد به بغداد منتقل می‌شوند جایی که شهروندان آن‌ها را در مسیر عبور به زندان چوب و سنگ می‌زنند.

یکی از رزمندگانی که محبی فراموش نکرده و به نیکی یاد می‌کند، آقای ابوترابی است. می‌گوید: «کاری کرده بود که اردوگاه‌ها به دولت مخفی در تبعید تبدیل شوند. ما همان جا مبارزه خاموش داشتیم و آزادگان در زمان اسارت نیز آبروی خاک خود را حفظ کردند و هیچ باجی به دشمن ندادند. هر چند عراقی‌ها جسم ما را به بند کشیده بودند، اما نتوانستند روح ما و آرمان‌های ما را به بند بکشند.»

وقتی از رفتار عراقی‌ها در زمان اسارت می‌پرسم، محبی پاسخی نمی‌دهد. به این بسنده کرده که عراقی‌ها به رزمندگان ایرانی می‌گفتند، از اعتقادات خودتان دست بکشید و از اسلام و امام خمینی (ره) دست بکشید تا آزادتان کنیم. برای نظام و انقلاب خون‌های زیادی ریخته است و آن هم نخبه‌ها و شخصیت‌های بزرگ و اندیشمندی همچون شهید بهشتی، شهید مطهری و شهید باکری.»

محبی به یاد دارد که برخی سربازان عراقی حتی باور نداشتند سربازان ایرانی مسلمان هستند و به حدی تبلیغات منفی صورت گرفته بود که آن‌ها باور نداشتند با برادر دینی خود جنگ می‌کنند.

محبی و همرزمانش تا سال ۱۳۶۸ در زندان‌های عراق طعم آزادگی و ایثار و دفاع از خاک را تجربه می‌کنند. در گروه ششم آزادگان و در سال ۱۳۶۹ به وطن باز می‌گردند. وطنی که دیگر به ظاهر از جنگ دشمن رهایی یافته است.

محبی معتقد است پیروزی انقلاب برای دشمنان تجربه تلخ و شکست سهمگینی بود. با پیروزی مجدد در جنگ تحمیلی دشمن جنگ‌های فرهنگی و اقتصادی خود را آغاز کرد و امروز وظیفه رسانه‌ها ترویج فرهنگ و روحیه ایثار و شهادت و دفاع از ارزش‌ها است.

منبع: تسنیم

انتهای پیام/

برچسب ها: اسارت ، عراق
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.