به گزارش خبرنگارگروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از اراک ، داستان ما درباره مردی است که خط خوشش نه تنها در فارسی بلکه در کلام وحی که عربی هست هم نمونه است و ۵۰ سال عمرش را صرف سماء قلم بر روی کاغذ کرده و در تمام عمر آرزویی داشته که پس از سالها اکنون برآورده شده است.
یکی از داستانهایی که شاید هر روز با آن مواجه هستیم، اما برایمان بدیهی است و ساده از کنارش عبور کنیم یا شاید آنقدر آزار دهنده است که هر روز باید برایش توضیحی بدهیم موضوع نوشتن است.دستخط موضوعی بود که من را به خیابانها کشید، رفتم سراغ مردم و پرسیدم که آیا شده بابت دستخط بد خودتان و یا اطرافیانتان به مشکل خورده باشید؟
مرد ۵۱ سالهای با موهای جو گندمی، قدی متوسط در جوابم گفت:من خدا رو شکر مشکلی نداشتم، اما دیدم که دوستم فامیلی اش قادری بود، اما به خاطر دستخط بد مامور ثبت احوال نام خانوادگی اش تبدیل به قبادی شده است.
خانم جوانی که در یک دفتر بیمه کار می کرد گفت:ای آقا، این مشکل همیشگی برای من است، من مسئول ثبت اسناد در بیمه هستم و به علت دستخط بد بارها در بایگانی و ثبت آدرس بیمه شونده به مشکل خورده ایم.
آقایی با کت و شلوار لبخندی که انگار همیشگی بر لبانش بود با شنیدن سوالم می خندد و می گوید:این مشکل خودم است هر جا دستخطم میرود خودم نیز باید با آن بروم تا توضیح دهم که چه نوشته ام.
این سوال را حتی از استاد خودم هم پرسیدم که یکی از استادهای زبردست نویسندگی است خندید و گفت:خودم دستخط بدی دارم، اما خاطرهای برایت تعریف کنم، دانشجو بودم امتحان دادیم، استادمان برگهها را برای تصحیح برد؛ چند روز بعد که از جلوی اتاقش رد می شدم، در زدم و با احترام از استادم پرسیدم که آیا برگه مرا تصحیح کرده، استادم مرا فراخواند تا برگه ام را پیدا کنم و تصحیح کند. به یک سوالی رسید و به من گفت فلانی، این کلمه که نوشتی را بخوان! هرچه تلاش کردم نتوانستم بخوانم و به همین علت ۱.۵ نمره از من کم کرد.
اما سوالهای من همین جا تمام نشد، سوال بعدی من این بود که آیا بابت رسم الخط عربی قرآن نیز در قرائت قرآن کریم هم مشکلی داشته اید؟
مرد ۵۱ ساله با موهای سپید گفت:به دلیل اینکه از کودکی کلاس قرآن می رفتم خدا رو شکر هیچ مشکلی ندارم و به راحتی می توانم قرآن را بخوانم.
خانم جوان کمی مکث کرد که نشان از فکر کردن بود و گفت:همیشه نه، ولی پیش آمده که نتوانم درست بخوانم.
مرد خندان گزارش ما نیز گفت:من همیشه مشکل دارم و به خصوص در ماه رمضان که به طور ویژهتر به قرائت قرآن می پردازم، بیشتر معانی آن را می خوانم چرا که در خوانش خط عربی به خصوص اگر اعرابش زیاد باشد مشکل دارم.
موضوع خط باعث شد تا به سراغ استادی بروم که می گفتند علاوه بر کلید سازی در خوشنویسی هم استاد است.بعد از کلی پرس و جو شماره تماسش را پیدا کردم و با او قرار گذاشتم، خانه اش در یکی از محلههای مرکز شهر اراک است.وقتی به محل سکونت استاد رسیدم منزل آقای نور عینی را از مردم جویا شدم به درب منزل که رسیدم استاد پیش دستی کرده و جلوی درب آمده بودند.
استاد پیر با موهایی سفید، قدی متوسط و صدای خش دار و مهربان مرا به خانه فراخواند، یک حیاط ساده، اما باصفا؛ به اندازه طول و عرض یک خودرو، به زیرزمین خانه که رفتیم کتابخانه و وسایل خوشنویسی اولین چیزهایی بود که چشمم را گرفت، سمت راست اول ورودی تابلویی زده بودند که با خط خوش نوشته شده بود " انجمن ادبی آئینی کوثر "در این انجمن شعر میسرودند و محل تشکیل جلسات و هم اندیشی همین زیر زمین به ظاهر ساده میآمد.
دست چپ، اما همان چیزی بود که من بدو ورود آن را دیدم، کتابخانه و وسایل خطاطی استاد و البته یک جعبه بسیار بزرگ که احتمال میدادم مانند میز تحریر استاد روی آن کاغذ خود را می گذارد و می نویسد.رو به رو آشپزخانه میز دیگری بود که آنجا نیز وسایل خطاطی دیده می شد، دورتا دور دیوار خانه تابلوهای خطاطی نصب شده بود.
با استاد گپ و گفتمان را شروع کردیم به او گفتم اول از همه دوست دارم با شما بیشتر آشنا شوم پس خودتان را معرفی کنید.
نورعینی با بسم الله و یک حدیث از پیامبر شروع کرد و در گفتگو با خبرنگارگروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از اراک،گفت:"من کتب بسم الله الرحمن الرحیم بحسن الخط فقد دخل الجنه بغیر الحساب" محمد حسین کریمی نورعینی هستم و در هفتم آبان ماه سال ۱۳۳۱ هجری خورشیدی در روستای کودزر مشک آباد اراک در خانوادهای مذهبی و فرهنگی متولد شدم. پدرم ملای مکتب بود و استاد پدرم مولا محمد تقی معصومی اصفهانی شاعر و خطاط بود که باعث شکوفا شدن استعداد ذاتی پدرم در خطاطی شد . به زیبا نویسی توجه ویژهای داشت و خطاطی را به همه بچهها درس می داد.من هم زمانی که به سن ۶ سالگی رسیدم مانند دیگر کودکان روستا نزد پدرم به مکتب رفتم.
استاد محمد حسین کریمی نورعینی در زمان کودکی به خانه یکی از دوستانش برای بازی رفت، آنجا لا به لای وسایل بازی دوستش کتابی را دید که برگه هایش از هم جدا شده بودند و با خط بسیار خوبی نگارش شده بود. کتاب را از دوستش گرفت با ذوق دوان دوان نزد پدر آمد و گفت که می خواهد مانند خط این کتاب بنویسد. پدرش هم وقتی ذوق محمد حسین را دید برایش قلم و جوهری خریداری کرد تا محمد حسین به تنهایی شروع به خطاطی کند .
وقتی که روستای کودزر مدرسه دار شد و مکتب از رونق افتاد، محمد حسین هم مانند دیگر دوستانش به مدرسه رفت. سر در مدرسه با خط خوش نوشته بود "دبستان نوبنیاد کودزر مشک آباد" آن خط به قدری زیبا بود که هر روز محمد حسین را مقابل تابلو میخکوب می کرد.این خط دست نوشته جوان خوشنویس روستای کودرز آن زمان بود که از طریق کتیبه نویسی و شاگردی در تابلوسازی امرار معاش می کرد و احد ترابی ( اکنون یکی از خوشنویسان به نام شهر تهران است ) نام داشت.
پدر که از اشتیاق پسرش خبر داشت روزی به خانه آمد و گفت که به پسر حسن، گفته ام تا عصر به خانه ما بیاید و برایمان خطی بنویسد. جوان خوش خط به خانه میرزا ابراهیم کریمی نورعینی(پدر محمدحسین) آمد و برای میرزا خطی نوشت که نام پنج تن در آن می درخشید.
کم رونق شدن مکتب خانه با وجود مدرسهی دولتی موجبات ترک تحصیل و مهاجرت محمد حسین به تهران برای کار کردن را فراهم کرد. محمد حسین که در آن روزها حدود ۱۴ ساله بود همراه پدر به نزد آقای قادری، فرش فروش آشنا در تهران رفتند و مقرر شد که محمد حسین تا زمانی که کار پیدا کند نزد او بماند .
فردای آن روز میرزا ۲۰ تومان به محمد حسین داد و به اراک برگشت. قادری نیز تلفنی به دفتر کارخانه صنایع فلزی بهداد زد تا محمد حسین آنجا مشغول به کار ساختن گاوصندوق شود و شبها نیز برای استراحت به حجرهی فرش فروشی برود.
محمد حسین شبها در حجرهی فرش فروشی همراه دو هم ولایتی کلید ساز خود می خوابید و شنیده بود که پاتوقی همهی هم ولایتی ها در قهوه خانهی محمد علی اراکی است. یک روز جمعه که دل تنگی به سراغش آمده بود تصمیم گرفت تا به قهوه خانه برود .
یکی از هم سن و سالهای محمد حسین که از دیدن او ذوق زده شده بود از او خواست که کارخانه را رها کند و باهم به دوره گردی بروند و در محلههای تهران چاقو تیز کنند در آمد بیشتر چاقو تیز کنی باعث شد تا محمد حسین کار در کارخانه را رها کند چرا که محمد حسین به تهران آمده بود تا کمک مالی به پدر کند پس به همراه دوستش به دوره گردی پرداخت.
کار و مشغلههای زندگی باعث نشد تا محمد حسین روحیهی هنریای که داشت را از دست بدهد و هنوز عطش هنر را در دلش داشت. روزها وقتی در خیابانها و کوچهها دوره گردی میکرد به مغازه تابلو سازی که می رسید از آنها می پرسید که آیا شاگرد نمی خواهند؟
یکی دو هفته گذشت محمد حسین فنی بود و دیده بود دو هم اتاقی اش در حجره فرش فروشی چگونه کلید سازی می کنند دوستش را مجاب کرد تا وسایل کلید سازی تهیه کنند و این ابتدای پیشهی کلید سازی وی شد.
محمد حسین بعد از چند وقت کار کردن توانست دوچرخهای بخرد و با دو تا از دوستانش خانهای اجاره کند تا در شرایط آسایش بیشتری قرار گیرد و فراغ بال بیشتری برای هنر داشته باشد. در تمام این مدت ارتباطش را با استاد ترابی و کمابیش با هنر حفظ کرد.
او نه تنها به خط علاقه داشت به موسیقی هم علاقهمند بود، روزی که در یکی از خیابانهای تهران عبور می کرد ناگهان چشم اش به تابلویی افتاد که بر رویش نوشته شده بود "کلاس موسیقی اسدالله ملک"دوچرخه را جلوی در قفل کرد و وارد ساختمان شد، به استاد ملک گفت که میخواهد کمانچه یاد بگیرد و استاد ملک با صبوری و مهربانی به او گفت که نمی تواند کمانچه به وی یاد دهد، زیرا استاد ویولن است.
محمد حسین که تشنهی هنر بود قبول می کند و دنبال تهیه ساز می رود اما به خاطر دیدگاهی که آن زمان به موسیقی وجود داشت و همچنین شغل پدر که حوزوی بود به این فکر افتاد که این کار درست نیست و پشیمان شد و دنبال خوشنویسی رفت.
یک روز بعد از ظهر محمد حسین تصمیم گرفت تهران گردی کند، سوار دوچرخه از این کوچه به آن کوچه، از این خیابان به آن خیابان حرکت کرد تا رسید به کارگاه خوشنویسی جنب "هنرستان هنرهای بهزاد دختران" که بالای درب آن نوشته بود "کلاسهای آزاد خوشنویسی"، با دیدن آن تابلو محمد حسین در پوست خود نمیگنجید پس به سرعت وارد آنجا شد.
به منشی آنجا گفت که می خواهد در کلاسهای خط شرکت کند، اما از آنجایی که اردیبهشت ماه بود و کلاسها رو به اتمام منشی گفت نمی تواند در کلاسها حضور پیدا کند، با اصرار محمد حسین قرار شد اگر مدیر مجموعه اجازه داد از همان چند جلسهی باقی ماندهی ترم استفاده کند. زمانی که پیش مدیر مجموعه رفت او از محمد حسین پرسید چرا میخواهد خطاطی کند، گفت که از بچگی عاشق خطاطی بوده است و کارهایی هم انجام داده، پس مدیر مجموعه از محمد حسین خواست تا نمونه کار هایش را بیاورد.
محمد حسین پلهها را دو تا یکی می دوید چرا که آرزوهای چند ساله اش در شرف تحقق بودند، نمونه کارها را از خورجین دوچرخه آورد ،با نشان دادن کارهایش مدیر مرکز که آقای خسرو زعیمی (عضو هیات مؤسس و مدیرعامل انجمن خوشنویسان ایران) بود برایش روی کاغذی نوشت "از پرداخت شهریه معاف است"و محمد حسین کریمی نور عینی طی سه سال هنرآموزی از کلاسهای آزاد خوشنویسی هیچ شهریهای نپرداخت و از همان انتهای ترم کلاس هایش را شروع کرد؛ و از محضر جواد شریفی (صاحب آثار خوشنویسی کتابهای رباعیات خیام، رباعیات باباطاهر، غزلیات شمس تبریزی، کلیات سعدی، شاهنامه فردوسی و تألیف و تحریر رسمالخط مدارس ) بهره جست.
تابستان همان سال محمد حسین که برای دید و بازدید به روستای کودزر در اراک بازگشت، احد ترابی را دید و به او گفت که در حال آموزش در کلاسها ی خوشنویسی است. ترابی به او گفت در کلاسهای سید حسن میر خانی (ملقب به سراج الکتاب از خوشنویسان و نستعلیقنویسان معاصر و از بنیانگذاران انجمن خوشنویسان ایران و از استادان صاحب سبک در نستعلیق معاصر ایران ) شرکت کند.
با شروع کلاسهای خط در پاییز محمد حسین همان کاری را کرد که دوستش به او گفته بود و باز هم با مخالفت منشی به نزد آقای زعیمی رفت و موضوع را با وی مطرح کرد، زعیمی زمانی که فهمید این توصیه احد ترابی است، کوتاه آمد و باز هم بر روی کاغذ نوشت که محمد حسین می تواند از کلاسهای استاد میرخانی استفاده کند.
محمد حسین سه سال نزد استاد میرخانی هنر آموخت، بعد از آن به علت فوت پدر به اراک مراجعت کرد و سپس ازدواج و انقلاب شکوهمند اسلامی ایران و دغدغههای فرهنگی و انقلابی محمد حسین، ارتباط وی را ۱۰ سالی با انجمن خوشنویسی قطع کرد. در تمام این مدت هیچ وقت قلم را کنار نگذاشت و برای امرار معاش نیز به همراه برادر خانم اش مغازه کلید سازی در شهر اراک دایر کرد که تا به امروز نیز چراغ آن روشن است.
استاد نور عینی از زمانی که در عرصه هنر قدم گذاشت همیشه در دلش می خواست که با خط خوش قرآن را بنویسد و این آرزوی بزرگ همیشه همراه وی بود تا اینکه درحدود سال ۷۰ به پیشنهاد آقای رضوانی (خطاط برجسته قرآنی استان مرکزی) قرار شد تا رضوانی اصل خط عربی قرآن را بنویسد و نور عینی نیز معنی آن را بنویسد که این کار ارزشمند ۲ سال طول کشید.
مهر ماه سال ۹۰ استاد نور عینی به پیشنهاد پسر، شخصا کتابت قرآن را به خط نستعلیق شروع کرد.استاد با مراجعه به دارالکتاب قرآن کریم یک جلد قرآن چاپ جمهوری اسلامی ایران که اعراب های اضافی را برای قرائت راحت تر فارسی زبان ها حذف کرده اند را تهیه کرد.
به علت مشغله زندگی، کتابت قرآن ۷ سال طول کشید و نور عینی تنها شب ها وقت پیدا می کرد که به نوشتن بپردازد. در انتهای اسفند ۹۷ کتابت قرآن به پایان رسید و رونمایی شد.
محمد حسین کریمی نور عینی ۲ پسر و ۲ دختر دارد که به غیر از پسر ارشد که پیشهی فنی پدر را دنبال کرد مابقی فرزندان نیز هنرمند هستند. پسر دوم مدرک ممتاز خوشنویسی دارد و کارمند است؛ دختر کوچک استاد، رشته سفال در دانشگاه اصفهان را برگزید و دختربزرگ او فارغ از التحصیل رشته صنایع دستی، تذهیب کار است و تا اول مهر تذهیب اطراف قرآنی را بر عهده گرفته است.
خوشنویس قرآن، از تفال اش برایم گفت:روزی که می خواستم کار کتابت قرآن را شروع کنم میترسیدم که کتابت آن را تمام نکنم پس به حافظ تفالی زدم که این شعر آمد.
" صبح خیزی و سلامت طلبی، چون حافظ هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم"
وی افزود:به حافظ قول دادم تا بعد از اتمام نوشتن قرآن، دیوان حافظ را نیز به خط نستعلیق بنویسم.
از برکات قرآن از استاد پرسیدم که با روی خوش پاسخ داد:من هر چه دارم از قرآن است و نمی توانم برکات آن را بشمارم. اما باید از همسرم نیز تشکر کنم که در تمام این مسیر مرا همراهی کرد تا بتوانم این هدف و آرزو را به بهترین شکل ممکن انجام دهم.
کتابت قرآن، آن هم به زیبای خط استاد کریمی نور عینی تمام شد. از او پرسیدم که برای چاپ اثرش اقدامی کرده است که وی اظهار کرد:هنوز توفیق نشده است و نیازمند یک بانی هستم تا بتوانم آن را چاپ کنم.
در انتها شعری که محمد حسین کریمی نور عینی به آن فال زد را میخوانیم.
سالها پیروی مذهب رندان کردم تا به فتوی خرد حرص به زندان کردم
من به سرمنزل عنقا نه به خود بردم راه قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم
سایهای بر دل ریشم فکن ای گنج روان که من این خانه به سودای تو ویران کردم
توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون میگزم لب که چرا گوش به نادان کردم
در خلاف آمد عادت بطلب کام که من کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
نقش مستوری و مستی نه به دست من و توست آن چه سلطان ازل گفت بکن آن کردم
دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع گر چه دربانی میخانه فراوان کردم
این که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت اجر صبریست که در کلبه احزان کردم
صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم
گر به دیوان غزل صدرنشینم چه عجب سالها بندگی صاحب دیوان کردم
گزارش از امیر بیاتی
انتهای پیام/ی