به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، اسماعیل زمانی که از دوران نوجوانی با برادر شهیدش «مهرداد زمانی» در جبهه حضور پیدا کرده بود، امروز از روزهای ماه رمضان در جبههها و ٤ تن از همسنگرانش که با خمپاره ٦٠ افطار کردند، روایت میکند.
در دوران دفاع مقدس رزمندگان سعی میکردند از فیوضات ماه بیشترین بهره را ببرند؛ در برخی جبههها به دلایل مختلف که نیروها تا ١٠ روز در جایی مستقر نبودند و بنا به استراتژی جنگ و دستور فرماندهان، گاهی امکان روزهگرفتن برای رزمندگان فراهم نمیشد که آنها حسرت این موضوع را میخوردند، اما چون وظیفه حفظ اسلام بود، تابع شرایط بودند. بعد از عملیات «کربلای ٥» و «والفجر ٨» از منطقه شلمچه تا خط کوشک، خط پدافندی بود؛ در سال ١٣٦٦ و مصادف با ٢٥ شعبان در آن منطقه مستقر بودیم؛ منطقهای با دمای بالای ٥٠ درجه و رطوبت بسیار بالا.
اکثر رزمندگان روزه بودند؛ روزهگرفتن در دوران دفاع مقدس با روزهگرفتن امروزی و با وجود تجهیزات سرمایشی خیلی متفاوت بود. بچهها برای خنکشدن در سنگر نگهبانی که درون زمین حفر شده بود، نی روییده در آب را میبریدند و به دریچههای دیدهبانی روی دیواره سنگر نصب میکردند و برای خنکشدن بادی که داخل سنگر میوزید، کمی آب روی نیها میپاشیدند.
برای سحری ساعت ٣,٥ بامداد تویوتا با یک دیگ غذا وارد منطقه میشد؛ تدارکات سعی میکرد در انتقال ظرفها صدایی بلند نشود که رزمندههایی که خواب بودند، بیدار شوند؛ اوج ایثار و از خودگذشتگی یادگار جبههها بود؛ برخی رزمندهها بهسرعت سحری میخوردند تا پست خالی نماند و دوستان دیگر بتوانند سحری بخورند.
پیرمردی در دسته تدارکات قبل از افطار با چوب و هیزم آتش میافروخت و پس از جوشیدن آب چایی دم میکرد. موقع افطار که میرسید، بچهها را دور سفره جمع میکرد و میگفت که «بیایید چای زغالی بخورید، بعد از چند ساعت تشنگی میچسبد». سفرهای بیریا و ساده با نان و پنیر و خرما در کنار دوستانی که فکر میکردیم همیشه پیش ما خواهند ماند، حال و هوای دیگری داشت.
همان روزها به همراه یکی از دوستان در پست نگهبانی بودیم؛ قرار بود بعد از ما شهید «پرویز غدیری» و شهید «عبدالرضا خیرالدین» جایگزین شوند؛ ساعت ١٢ بود و در فاصله ٦٠ متری با عراق مستقر بودیم؛ هوا بسیار گرم بود و منتظر آمدن دوستان و جایگزینی برای پست نگهبانی بودیم.
مدتی گذشت، اما آنها نیامدند. برای جویاشدن علت، به محل استراحت آنها رفتیم؛ به محض کنارزدن پتوی نصبشده به درِ سنگر، دیدم دوستان دراز کشیدهاند، اما صدایی از آنها نمیآید؛ متوجه شدم خمپاره ٦٠ از داخل دریچه وارد سنگر شده و «پرویز غدیری»، «عبدالرضا خیرالدین»، «سید محسن موسوی» و یکی دیگر از شهدا که اسمش در خاطرم نیست، بر اثر موج گرفتگی به شهادت رسیدهاند.
منبع: روزنامه شهروند
انتهای پیام/