بسیاری از فیلمهای مشهور و محبوب ژانر وحشت، از ماجراهایی کاملاً واقعی الهام گرفتهاند؛ در ادامه به ماجرای واقعی این فیلمهای ترسناک خواهیم پرداخت.
به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، فیلمهای ژانر وحشت گاهی آنقدر ترسناکند که بعید به نظر میرسد واقعی باشند، اما متأسفانه حقیقت آن است که همیشه هم اینطور نیست. بسیاری از فیلمهای مشهور و محبوب ژانر وحشت، از ماجراهایی کاملاً واقعی الهام گرفته شده اند. در ادامه به ماجرای واقعی این فیلمهای ترسناک خواهیم پرداخت.
آنابل (Annabelle) و آنابل: آفرینش (Annabelle: Creation)
این دو فیلم دربارهی عروسکی شیطانی به نام «آنابل» هستند که صاحب خود را میترساند و از قرار معلوم یک روح خبیث به درونش نفوذ کرده.
ماجرای واقعی: عروسک واقعی گرچه از مدل «رگدی آن» (Raggedy Ann) است و ظاهر ترسناک عروسک فیلم را ندارد، اما گفته میشود کارهایی میکرده که صاحبش را میترسانده.
ماجرای این عروسک به سال ۱۹۷۰ برمی گردد، زمانی که یک زن پرستار این عروسک را به عنوان کادوی تولد از مادرش هدیه گرفت. چیزی نگذشت که زن متوجه شد عروسک خودش تغییر حالت میدهد. بعد از آن، او یادداشتهای ترسناکی مثل «کمکم کن» روی عروسک پیدا میکرد. علاوه بر این، طبق شنیده ها، زن یک بار عروسک را در حالی که از آن خون بیرون میریخت پیدا کرده بود.
این بار هم از وارن ها، کارآگاهان امور ماوراء الطبیعه، کمک گرفته شد. به گفتهی آن ها، این عروسک تسخیر نشده بود، بلکه تحت کنترل یک روح درآمده بود. آنها خانهی زن را پاکسازی کردند و عروسک را به موزهی خود بردند. این عروسک تا به امروز، در موزهی اد و لورین وارن در ایالت کنتیکت آمریکا باقی مانده است.
وقتی غریبهای زنگ میزند (When a Stranger Calls)
این فیلم دربارهی یک پرستار بچه و تماسهای مرموزی است که از سمت یک ناشناس با او میشود. این ناشناس جایی در خانه در کنار او حضور دارد.
ماجرای واقعی: فیلم «وقتی غریبهای زنگ میزند» بر اساس ماجرای قتل حل نشدهی دختر ۱۳ سالهای به نام جنت کریسمن در سال ۱۹۵۰ ساخته شده.
کریسمن برای پرستاری از پسر ۳ سالهی خانوادهی رومک به خانهی آنها رفته بود که با پلیس کلمبیا تماس گرفت و به آنها گفت که خود را زود برسانند، اما قبل از آنکه آدرسش را به پلیس بدهد، تلفن را قطع کرد. وقتی رومکها به خانه برگشتند با جسد غرق در خون کریسمن رو به رو شدند. به او تجاوز شده بود و با طناب خفه اش کرده بودند. پلیس در نهایت به این نتیجه رسید که قاتل یک شخص اشنا بوده، کسی که از خانه و نقشهی آن به خوبی شناخت داشته.
شباهت کامل (Dead Ringers)
این فیلم به ماجرای مرگ مرموز دو برادر دوقلو میپردازد که رابطهی عجیب و ترسناکی میان آنها برقرار است.
ماجرای واقعی: برادران دوقلوی مارکوس، علاوه بر اینکه هر دو متخصص بیماریهای زنان بودند و دو خانهی مشترک در نیویورک و همپتون داشتند، در نهایت هم به طرز عجیبی هر دو باهم از دنیا رفتند.
استورات و سیرل مارکوس ۴۵ ساله، از قرار معلوم، به داروی باربیتورات اعتیاد داشتند. بعد از آنکه جسد در حال تجزیهی این دو برادر در آپارتمان مشترک شان در نیویورک کشف شد، علت مرگ مرموز آنها ابتدا سوء مصرف باربیتورات و بعد، ترک آن اعلام شد (ممکن است سعی داشتند اعتیادشان را ترک کنند).
بعضی میگویند سیرل چند روزی بیشتر از برادرش زنده بود و در آپارتمان مشترک شان به زندگی ادامه داده بود تا آنکه در نهایت خودش هم از دنیا رفت.
بیشتر بخوانید: سمیترین و وحشتناکترین جانوران کره زمین که در دم جانتان را میگیرند! + تصاویر
روح خبیث (Poltergeist)
این فیلم دربارهی خانوادهای است که خانهی روح زدهای را خریداری میکنند که بر روی محل دفن یک آمریکایی ساخته شده.
ماجرای واقعی: داستان این فیلم بر اساس ماجرای واقعی خانوادهی هرمان در جزیرهی لانگ آیلند ایالت نیویورک ساخته شده. خانوادهی هرمان ادعا میکردند که خانهی آنها به تسخیر یک روح خبیث درآمده و این روح وسایل خانهی آنها را به پرواز درمی آورد.
خانوادهی هرمان در نهایت آن خانه را ترک کردند، اما کماکان تأکید داشتند که خانهی سابق شان روح زده بود.
دختر همسایه (The Girl Next Door)
این فیلم دربارهی پسری است که جان دختر همسایه اش را در خانوادهی جدیدش در خطر میبیند و سعی میکند او را نجات دهد.
ماجرای واقعی: قتل سیلویا لایکنز را بدترین جنایت رخ داده در ایالت ایندیانای آمریکا میدانند. لایکنز تنها ۱۶ سال داشت که جسدش را در زیرزمین خانهای که موقتاً در آن زندگی میکرد پیدا کردند.
پدر و مادر سیلویا که کارگر امور برگزاری کارناوال بودند، او و خواهرش را به دست زنی به نام گرترود بنیسزوسکی سپردند و هزینهی نگهداری از آنها را هر هفته به بنیسزونسکی پرداخت میکردند. بنیسزوسکی خود ۹ فرزند داشت.
سه ماه بعد یعنی در ۲۶ اکتبر ۱۹۶۵، پلیس جسد تحلیل رفتهی سیلویا را در حالی پیدا کرد که اثر صدها جراحت در سرتاسر آن پیدا بود. بنیسزوسکی، به همراه فرزندان خود و تعدادی از بچههای همسایه، سیلویا را آنقدر شکنجه داده بود که منجر به مرگ او شده بود.
بنیسزوسکی به ۲۰ سال زندان محکوم شد، اما در نهایت با قید شرط آزاد شد. بقیهی کسانی هم که در ماجرای شکنجهی سیلویا نقش داشتند به دو تا هفت سال زندان محکوم شدند.
تسخیر (The Possession)
این فیلم دربارهی خانوادهای است که توسط روح پلید درون یک جعبه شکنجه میشوند.
ماجرای واقعی: مردی به نام جیمز هکستون جعبه واقعی را برای فروش در سایت eBay قرار داد و در توضیحات آن از اتفاقات ترسناکی گفت که بعد از خرید این جعبه از یک حراج خانگی برایش رخ داده بود. او ادعا میکرد این جعبه را برای تولد مادرش خریده بود و مادر او تقریباً بلافاصله بعد از گرفتن این هدیه، دچار سکتهی مغزی شده بود.
علاوه بر این هکستون مدعی بود، در نهایت اتفاقی رخ داد که باعث شد او به این نتیجه برسد باید از شر این جعبه خلاص شود: وقتی خواهر، برادر و همسر برادرش شب را در خانهی او ماندند، همگی یک کابوس یکسان دیدند.
تشریفات مذهبی (The Rite)
این فیلم به ماجرای زندگی یک کشیش واقعی به نام پدر گری توماس میپردازد که برای یادگیری آیین جن گیری به واتیکان میرود.
ماجرای واقعی: پدر گری توماس یکی از ۱۴ جن گیر مورد تأیید واتیکان است که در آمریکا مشغول به کار است. طبق گفتههای توماس، او تا به حال ۵ نفر را از روح پلیدی که آنها را تسخیر کرده بودند رهایی داده و روزانه درخواستهای زیادی برای جن گیری دریافت میکند.
پدر توماس به مدت ۳ ماه در رم آموزش جن گیری دید. دورهی آموزشی او در سال ۲۰۰۵ به پایان رسید. او دربارهی دوران آموزشش در رم میگوید: «آدمهای زیادی دیدم که یک چیز شیطانی با آنها بود… حالا چیزهایی میبینم که قبل از این هرگز ندیده بودم.»
برکه گرگ (Wolf Creek)
این فیلم دربارهی سه مسافر کوله به دوش در استرالیا است که ندانسته سوار ماشین یک قاتل سادیست (دیگر آزار) میشوند.
ماجرای واقعی: این فیلم هولناک بر اساس ماجرای واقعی قتلهای زنجیرهای ایوان ملات، معروف به «قاتل کوله به دوش ها»، در دههی ۹۰ میلادی، در جنگلهای ایالت بیلانگلوی استرالیا ساخته شده.
ملات گرچه هنوز مدعی است که گناهی مرتکب نشده، اما او به جرم شکنجه و قتل دست کم ۷ نفر، به زندان محکوم شد. همهی این افراد مسافران کوله به دوش و رایگان سوار بودند. بعضی معتقدند او قتلهای بیشتری مرتکب شده است.
زنده زنده خورده شدن (Eaten Alive)
این فیلم دربارهی صاحب روانپریش هتلی در تگزاس است که برای تغذیهی کروکودیلش از آدمها استفاده میکند.
ماجرای واقعی: در اوایل دههی ۱۹۰۰ میلادی، مردی به نام جو بال در شهر تگزاس زندگی میکرد که در آنجا باری به نام Sociable Inn داشت. او جایی در نزدیکی بارش، از چند کروکویل نگهداری میکرد.
بال که به زنبارگی معروف بود، با بعضی از زنانی که در بار او کار میکردند رابطه داشت. سه تن از این زنان مفقود شدند و بعدها معلوم شد که دو تای آنها را بال به قتل رسانده بود. بسیاری معتقدند که او قربانیانش را غذای کرکودیل هایش کرده بود. گرچه هرگز مدرکی دال بر این موضوع پیدا نشد، اما نگهداری از آن کروکودیلها برای به وجود آمدن چنین شایعاتی کافی بود.
با این حال، در سال ۱۹۳۸، وقتی پلیس برای تحقیق به سراغ بال رفت، او با شلیک گلوله به قلبش، خودش را کشت.
آبهای آزاد (Open Water)
این فیلم به ماجرای دلهره آور تلاشهای یک زوج برای زنده ماندن میپردازد که قایق خود را در وسط اقیانوس از دست داده اند.
ماجرای واقعی: در یکی از روزهای سال ۱۹۹۸، تام و آیلین لانگرگن در دیوارهی بزرگ مرجانی استرالیا در حال غواصی بودند که به دلیل اشتباه مسئول شمارش افراد درون آب، با قایق خود در میان اقیانوس تنها ماندند.
شرکت غواصی حتی متوجه گم شدن این زوج نشده بود تا آنکه ۲ روز بعد پاسپورتها و وسایل شخصی آنها درون قایق شان پیدا شد. چند ماه بعد، تختهی یادداشت مخصوص غواصی تام، ۱۶۰ کیلومتر دورتر از محل ناپدید شان آنها پیدا شد. او روی تخته نوشته بود: «ما رها شدیم.. کنار دیوارهی بیرونی ام. وی. […]کمک کنید!» در نهایت، آب اقیانوس لباسهای غواصی آنها و یکی از بالههای غواصی آیلین را به ساحل آورد، اما هیچ نشانهای حاکی از حملهی کوسهها یا وقوع اتفاق خشونت آمیز دیگری وجود نداشت.
بعضی معتقدند این زوج طعمهی کوسهها شدند، در حالی که بعضی دیگر این اتفاق را ترکیبی از قتل و خودکشی میدانند.
جسد تام و آیلین هرگز پیدا نشد.
کابوس در خیابان الم (A Nightmare On Elm Street)
این فیلم دربارهی یک قاتل سریالی به نام فردی کروگر است که قربانیان خود را در خواب هایشان به قتل میرساند.
ماجرای واقعی: وز کریون، نویسنده و کارگردان فیلم، ایدهی این سه گانهی معروف را از یکی از مطالب نشریهی لس آنجلس تایمز گرفته است. در این نشریه دربارهی پسری نوشته شده بود که بعد از آنکه از مزارع مرگ کامبوج نجات پیدا کرده بود، آنقدر دچار وحشت شده بود که نمیتوانست بخوابد.
کریون در مصاحبهای دربارهی منبع الهامش بیان کرده: «پسر به پدر و مادرش گفته بود میترسه اگه بخوابه اون چیزی که دنبالشه بگیرتش، به خاطر همین چند روز سعی کرده بود بیدار بمونه. وقتی بالاخره خوابش برد، پدر و مادرش فکر کردن ماجرا دیگه تموم شده. اما نصفه شب که میشه اونا صدای جیغ میشنون. قبل از اینکه خودشونو به پسر برسونن، اون میمیره. پسر وسط یه کابوس مرده بود. یه بچه تصویری از وحشت داشته که بزرگ ترها نادیدش میگرفتن. همین تبدیل شد به خط داستانی اصلی فیلم کابوس در خیابان الم.»
بیشتر بخوانید: ترسناکترین داستانهای جهان درباره «ارواح» که شما را به وحشت میاندازد!
احضار (The Conjuring)
ماجرای واقعی: خانوادهی پرون (راجر و کارولین، پدر و مادر خانواده و پنج دخترشان) در سال ۱۹۷۰ به جایی که در آن زمان به ایالت اولد آرنولد مشهور بود نقل مکان کردند.
چیزی از ورود این خانواده نگذشته بود که آنها از وقوع اتفاقاتی ماورایی در خانهی جدیدشان خبر دادند، مثلاً وسایل خانه در هوا معلق میماندند یا به حرکت درمی آمدند، درها باز و بسته میشدند، صداهای ترسناکی شنیده میشد و حتی ارواحی نامرئی پرونها را هل میدادند، میکشیدند و اذیت شان میکردند.
خانوادهی پرون از دو کاراگاه امور ماوراء الطبیعه به نامهای اِد و لورین وارن درخواست کمک کردند. آنها متوجه شدند که خانهی پرونها در تسخیر ارواح است، اما فقط یکی از آنها یعنی روح خبیثی به نام «بثشیبا» است که آنها را آزار میدهد. بثشیبا در دههی ۱۸۰۰ میلادی در همین خانه زندگی میکرد. او مظنون به شیطان پرستی بود و متهم به قتل وحشیانهی فرزند اول خودش شده بود.
احضار ۲ (The Conjuring ۲)
این فیلم به ماجرای دختری در شهر لندن میپردازد که به تسخیر یک روح خبیث درآمده.
ماجرای واقعی: درماه اوت سال ۱۹۷۷، خانوادهی هاجسون وقوع اتفاقاتی ماورایی را در خانهی خود در لندن گزارش کردند (مثلاً مبلمان خانه به پرواز در میآمدند و وسایل به سمت آنها پرتاب میشدند).
جنت، یکی از سه فرزند خانوادهی هاجسون، ادعا میکرد که به تسخیر مردی به نام بیل ولکینز درآمده. بعدها معلوم شد در گذشته مردی به همین نام در خانهی هاجسونها زندگی میکرده. ولکینز بر اثر خونریزی مغزی از دنیا رفته بود.
گرچه جنت اعتراف کرد که حدود «دو درصد» از ماجرای جن زدگی اش ساختگی بوده، اما کماکان تأکید داشت که آن روح خبیث واقعاً وجود داشته.
آروارهها (Jaws)
این فیلم دربارهی یک شهر ساحلی کوچک است که حضور یک کوسهی کینه توز باعث ترس و وحشت اهالی آن میشود.
ماجرای واقعی: داستان دلهره آور مشهورترین کوسهی سفید تاریخ، بر اساس ماجرای سلسله حملات یک کوسه در ساحل جرسیِ آمریکا در سال ۱۹۱۶ است.
ابتدا یک پسر ۲۵ ساله به نام چارلز ونسنت بر اثر حملهی کوسه و خونریزی ناشی از آن در ناحیهی بیچ هیونِ ایالت نیوجرسی از دنیا رفت. چند روز بعد و دهها کیلومتر آن طرف تر، در ناحیهی اسپرینگ لیکِ نیوجرسی هم یک پیشخدمت به دلیل حملهی کوسه و خونریزی، جان خود را از دست داد.
اما ماجرا به همینجا ختم نشد. این کوسه دهها کیلومتر دیگر را طی کرد و در یک خلیج کوچک، جان یک پسر و همینطور مردی را که سعی داشت او را نجات دهد، گرفت. تنها ۳۰ دقیقه بعد، کوسه در همان خلیج، به قربانی پنجم خود حمله برد، اما آن شخص نجات یافت.
به گفتهی جورج برجس، متخصص حوزهی ماهی شناسی، در میان مجموعه حملاتی که تا آن زمان از کوسهها مشاهده شده بود، این وقایع خاصترین آنها به شمار میرفت.
وحشت در آمیتی ویل (The Amityville Horror)
این فیلم به ارتباط ماجرای قتل خانوادهی دفئو با وجود یک چیز شیطانی در خانهی آنها میپردازد.
ماجرای واقعی: در ساعت ۳:۱۵ صبح روز ۱۳ نوامبر ۱۹۷۴، رونالد دفئو جونیور، بعد از دزدیدن اسلحهی شات گان پدرش، تمام خانوادهی خود را در خانهی خودشان، در دهکدهی آمیتی ویلِ ایالت نیویورک به قتل رساند. رونالد ادعا میکرد صداهایی در خانه به او گفتند که این کار را انجام دهد. او به ۲۵ سال زندان محکوم شد.
یک سال بعد، خانوادهی دیگری به نام لوتز به خانهی سابق دفئوها نقل مکان کردند و چیزی نگذشت که آنها ادعا کردند اتفاقاتی ماورایی در خانهی جدیدشان رخ میدهد.
جورج، بزرگ خانوادهی لوتز، ادعا میکرد که اغلب اوقات در ساعت ۳:۱۵ صبح (همان ساعت وقوع قتل دفئوها) از خواب بیدار میشود و صدای شلیک گلوله میشنود. میسی، دختر جورج، یک دوست خیالی به نام جودی پیدا کرده بود. نام یکی از دخترهای خانوادهی به قتل رسیدهی دفئو هم جودی بود. این در حالی بود که طبق گفتههای میسی، او در آن زمان چیزی از ماجرای قتل خانوادهی دفئو نمیدانست.
در نهایت، خانوادهی لوتز تنها ۲۸ روز بعد از اسباب کشی شان، آن خانه را ترک کردند. اینکه خانهی آمیتی ویل روح زده است یا نه، مسألهای است که هنوز هم مورد بحث است.
جن زدگی در کنتیکت (The Haunting in Connecticut)
این فیلم دربارهی خانوادهای به نام اسندکر است (در فیلم نام خانواده به کمبل تغییر یافته) که به خانهای نقل میکنند که در گذشته یک مؤسسهی کفن و دفن بوده و بعدها معلوم میشود که این خانه روح زده است.
ماجرای واقعی: ماجرا به دههی ۸۰ میلادی برمی گردد، یعنی زمانی که فلیپ، پسر خانوادهی اسندکر به دلیل ابتلا به سرطان در بیمارستان دانشگاه کنتیکت تحت درمان بود و خانوادهی اسندکر برای آنکه به بیمارستان نزدیکتر باشند، به خانهی جدیدی نقل مکان کردند. چیزی نگذشته بود که خانوادهی اسندکر متوجه شدند خانهی جدیدشان در گذشته یک مؤسسهی کفن و دفن بوده.
طبق گفتههای کارمن، مادر خانواده، طولی نکشید که فیلیپ تبدیل به پسری منزوی و پرخاشگر شد. او شبح مردی را میدید که به او میگفت به دیگران حمله ببرد. دست آخر، کارمن پسرش را به جای دیگری فرستاد، گرچه معلوم نیست که فیلیپ خودش از آنجا پیش خانواده اش رفت، یا به خواست کارمن، او را از آن خانه بردند (هر دوی این موارد دربارهی آنها نقل شده). در هر حال، گفته میشود که بعد از رفتن فیلیپ، اوضاع برای بقیهی اعضای خانواده سختتر شد و نوبت آنها رسید که درگیر اتفاقات ماورایی آن خانه شوند.
در نهایت، خانوادهی اسندکر از یک کشیش خواستند تا با انجام آیین جن گیری، خانهی آنها را از ارواح پاکسازی کند (آنها از وارن ها، کاراگاهان امور ماوراء الطبیعه هم کمک گرفتند.)
ورونیکا (Veronica)
این فیلم دربارهی دختری اسپانیایی است که از یک تختهی احضار روح برقراری ارتباط با یکی از عزیزان درگذشتهی خود استفاده میکند، اما این کار عواقب فاجعه باری به بار میآورد.
ماجرای واقعی: فیلم «ورونیکا» بر اساس ماجرای واقعی یک نوجوان اسپانیایی ساخته شده که راز مرگ او برای همیشه حل نشده باقی ماند.
در سال ۱۹۹۲، دانش آموزی به نام استفانیا گوتیرز، در دبیرستان محل تحصیلش، دست به انجام مراسم احضار روح زد. چند ماه بعد، استفانیا بعد از آنکه چند باری به او حمله دست داده بود و ادعا کرده بود اشکال سایه مانندی میبیند، در بیمارستان جان باخت.
ماجرا وقتی عجیبتر شد که یک سال بعد از مرگ استفانیا، والدین او با پلیس تماس گرفتند و از وقوع اتفاقاتی ماورایی در خانهی خود خبر دادند. ادعاهای آنها شبیه به چیزهایی بود که دخترشان در مورد اشکال سایه مانند گفته بود. پلیس به صحت ادعاهای والدین استفانیا مشکوک بود، تا آنکه خود آنها هم در خانهی گوتیرزها صداهای ترسناکی شنیدند. در گزارش رسمی پلیس، خانهی گوتیرزها «موردی مرموز و نادر» عنوان شد.
غریبهها (The Strangers)
این فیلم به ماجرای انسانهای پلیدی میپردازد که تنها به این دلیل مرتکب جنایت میشوند که توانایی آن را دارند.
ماجرای واقعی: در پوستر فیلم «غریبه ها» ادعا شده بود که این اثر با الهام از حوادثی واقعی ساخته شده، اما این فیلم بیشتر ترکیبی از چند ماجرای واقعی مختلف است.
برایان برتینو، کارگردان فیلم، اعلام کرد که الهام اصلی از اتفاقی گرفته شده بود که در کودکی برای خود او رخ داده بود: «خونهی بچگی من تو یه خیابون وسط یه جایی بود. یه شب که پدر و مادرمون خونه نبودن، یکی زنگ در رو زد و خواهرم رفت در رو باز کرد. چند نفر پشت در بودن که سراغ کسی رو میگرفتن که اصلاً اونجا زندگی نمیکرد. بعداً فهمیدیم که اونا زنگ در خونههای اون منطقه رو میزدن و اگر کسی خونه نبود، واردش میشدن.»
برتینو همچنین دو ماجرای قتل معروف و واقعی را دیگر منابع الهام داستان فیلم خود بیان کرده بود.
جن گیر (The Exorcist)
این فیلم که یکی از محبوبترین فیلمهای ترسناک تاریخ به شمار میرود، دربارهی دختری است که به تسخیر یک روح پلید در آمده.
ماجرای واقعی: فیلم «جن گیر» بر اساس ماجرای پسر ۱۴ سالهای به نام رونالد دو ساخته شده که از سال ۱۹۴۹ رفتارهای عجیبی در او به وجود آمد. علاوه بر این، به گفتهی خانوادهی رونالد، اسباب و اثاثیهی خانهی آنها خود به خود جا به جا میشدند، سرتاسر بدن رونالد پر از خراش میشد و صداهای ترسناک و بلندی در خانه به گوش میرسید.
خانوادهی رونالد به امید بهبودی فرزندشان، به بیرون شهر نقل مکان کردند، اما هیچ تغییری در رفتارهای عجیب پسرشان رخ نداد، به همین دلیل، خانوادهی رونالد از کلسیای کاتولیک کمک خواستند. پدر ریموند بیشاپ، یکی از کشیشهایی که در این ماجرا حضور داشت، در خاطرات خود در اینباره نوشته است: «نیمه شب، پدرها تصمیم گرفتند برایش (رونالد) مراسم عشای ربانی برگزار کنند، اما شیطان مانع شد. حتی وقتی مراسم برگزار شد، بدنش به طرز بدی خراش برداشت و روی شانه و رانش کلمهی «سلام» نقش بست.»
در نهایت، بعد از چندین بار تلاش، «روح پلید» بیرون رانده شد و رونالد به حالت طبیعی بازگشت. او هرگز به طور علنی دربارهی این اتفاق صحبت نکرد.
جن گیری امیلی رز (The Exorcism of Emily Rose)
این فیلم هم دربارهی دختری است که به تسخیر یک روح شیطانی درآمده.
ماجرای واقعی: آنلیزه میشل زندگی غم انگیزی داشت. میشل ۱۷ ساله بود که اولین نشانههای -به اصطلاح- جن زدگی اش آشکار شد. پزشکان مشکل او را صرع تشخیص دادند و برای کنترل بیماری اش دارو تجویز کردند.
اما داروها بی تأثیر بودند و میشل کماکان دچار حمله میشد. او ادعا میکرد چیزهایی میبیند و صداهایی میشنود که به او میگویند گناهکار است. میشل دچار افسردگی شد و به مذهب روی آورد. او در دوران اوج سلامتی اش، ۶۰۰ بار در روز برای دعا کردن زانو میزد، مسألهای که در نهایت باعث از بین رفتن مفصلهای او شد.
میشل تا ۲۳ سالگی، داروهای زیاد و مختلفی را امتحان کرد (که هیچ کدام تأثیری نداشتند) و ظرف ۱۰ ماه ۶۷ بار برای او آیین جن گیری انجام شد. او در نهایت از خوردن غذا خودداری کرد و در سال ۱۹۷۶ بر اثر گرسنگی، از دنیا رفت.
والدین میشل و دو تن از کشیشهای حاضر در این ماجرا، بعدها به دلیل آنکه به میشل اجازه داده بودند خود را از گرسنگی بکشد، در مرگ او مقصر شناخته شدند و جرم آنها قتل غیر عمد تشخیص داده شد.
کشتار با اره برقی در تگزاس (The Texas Chainsaw Massacre)
این فیلم دربارهی یک گروه رایگان سوار است که در جریان سفر خود با خانوادهای همراه میشوند که آدمخوار از آب درمی آیند.
ماجرای واقعی: شخصیت منفی اصلی فیلم یعنی «صورت چرمی» بر اساس یک قاتل واقعی به نام اِد گین است.
گین که در اوایل دههی ۱۹۰۰ میلادی در ایالت ویسکانین آمریکا به دنیا آمده بود، علاقهی شدیدی به مادرش داشت. او جز مادرش، به ندرت با کسی ارتباط برقرار میکرد و وقتی مادرش از دنیا رفت، این مسأله او را به شدت برآشفت.
گین که به «قصاب پلین فیلد» مشهور است، گرچه به دو مورد قتل اعتراف کرد، اما احتمال میرود که قتلهای بیشتری مرتکب شده باشد. اما قتل فقط گوشهای از اعمال شنیع و وحشتناک او بود. گین به سراغ قبر زنان تازه دفن شده میرفت و جسد آنها را میدزدید.
او تکههای بدن آنها را جدا و مانند یک لباس به تن میکرد تا وانمود کند که مادرش است. علاوه بر این، او چراغ ها، کمربندها و کاسههایی ساخته شده از اعضای بدن انسان داشت.
منبع:روزیاتو
انتهای پیام/