به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، «در روزهایی که آبادان در حصر کامل بود و ما توفیق پیدا کردیم وارد این محاصره و در ایستگاه هفت آبادان مشغول خدمت بشویم و در رکاب رزمندگان اسلام باشیم، با فرد بسیار شریف و متین و شجاع و دلیری را آشنا شدیم به نام آقای حسن شفیع زاده. این انسان وارسته علی رغم اینکه شاید هیچ آشنایی با کارهای نظامی گری نداشت جوانی بود که از روی شوق و علاقه و غیرت و همت و مردانگی، به یاری اسلام آمده و در آبادان مشغول خدمت شده بود.» در آستانه سالروز شهادتش در ۸ اردیبهشت ماه ۱۳۶۶ به مرور خاطرات روزهای همراهی سردار محمدجعفر اسدی با شهید حسن شفیع زاده بنیانگذار توپخانه سپاه و از چهرههای ماندگار دوران دفاع مقدس پرداختیم که از نظرتان میگذرد.
شکست حصر آبادان
حسن اقا شفیع زاده چند قبضه خمپاره در آبادان راه اندازی کرده بود. اما به خاطر مهماتی که قبضههای خمپاره در آنجا داشت. نوع زمین، گِل و لای و باتلاقی بودنش باعث شده بود به محض اینکه یک گلوله میزدند قنداق خمپاره در زمین فرو میرفت و مجبور میشدند آنرا دوباره بیرون آورده و جابه جا بکنند. ایشان به دنبال این بود که کاری کند که این خمپارهها در زمین فرو نروند؛ لذا یادم هست که از ترازوهای زیر راه آهن آورده بودند و آنجا جاسازی میکردند تا به این ترتیب بتوانند روی دشمن آتش بیشتری داشته باشند.
انسان وارسته
از آنجایی که فرد بسیار دلسوز و با سوز و گدازی بود، ما شیفته اخلاق و رفتار این انسان وارسته شدیم و از آنجا که در ایستگاه هفت آبادان مسئول بودیم، در خدمت برادران، با این انسان لایق و شایسته آشنا شدیم. ایشان هم از همان روزهای اول یک علاقه و الفت و محبتی به ما داشتند و بعد از اینکه شکست حصر آبادان به پایان رسید، مرخصی گرفتند و به آذربایجان آمدند و بعد از بازگشت از مرخصی، ما ایشان را در پایگاه منتظران شهادت ، که خیلیها آنجا را به نام قرارگاه گلف میشناختند ـ زیارت کردیم و ایشان فرمودند: مرا به جایی بفرستید که کار باشد تا بروم آنجا و کار بکنم.
سوار بر اسب
یادش بخیر! آقای مرتضی قربانی داشت کارهای شناسایی منطقه عملیاتی فتح المبین را انجام میداد من گفتم: «خوب است شما بروید و آقا مرتضی را کمک کنید.» آنجا به ذهن شان میرسید که باید از همه امکانات که در منطقه نیاز هست استفاده بشود. آقای حسن شفیع زاده برای اینکه سریعاً بر اوضاع مسلط شود سوار یک اسب سوار شده بود که متاسفانه از اسب افتاد و دستش شکست. بعد از این ما دیدیم که حسن آقا با دست گچ گرفته آمده. گفتیم: ما تو را فرستادیم شهید بشوی، با دست گچ گرفته برگشتی؟ هنوز عملیات نشده، نکند از عملیات ترسیدی و میخواهی این را مبنا قرار بدهی برگردی بروی؟ گفت: دعا کن جنگ و عملیات بشود، این دست من با این گچی که دارد سپر خوبی است که جلو صورتم بگیرم و بروم جلو، که البته ماندیم آنجا و دستش همانجا خوب شد و مجدداً هم کار را ادامه داد و بازوی توانمندی بود برای جبهه و جنگ. بعد از عملیات که ایشان را دیدیم خیلی خوشحال بود؛ از این که غنائم خوبی گرفته، در آینده میتوانیم ادواتمان ـ. خصوصاً توپخانه ـ. را گسترش دهیم. چون بچهها توپهای خوبی را گرفتند.
شهید شفیع زاده
توپخانه سپاه
آن زمان اسم تیپ و لشکرها، هنوز چندان جانیافتاده بود و بچهها را با شهرهایشان میشناختند. مثلاً لشکر امام حسین (ع) را میگفتند بچههای اصفهان، بچههای لشکر ۷، ولی عصر را میگفتند: بچههای دزفول. اما ایشان با یک شور و نشاطی آمد و پیشنهاد داد که توپخانه را در سپاه بنیاد گذارد. به این ترتیب برای اولین بار بود که تیپهای سپاه با این واژهی. توپخانه متمرکز و آتش پشتیبانی توپخانه از خود سپاه آشنا میشدند. تا آن روز بیشتر بچههای ما برای برادران ارتش دیده بانی میکردند. من یادم هست که در سوسنگرد برادر عزیز و گرانقدرمان آقای سردار شریعتی دیده بان توپخانههای ارتش بود. چون سن و سال این سردار عزیز و گرانقدر کم بود و جثه ئ. نحیفی داشت، ارتشیها ایشان را از پشت بی سیم میشناختند و به گفته خود ایشان که یک بار تعریف میکردند گفتند وقتی رفتم در آن نفربر فرماندهی کاری داشتم، مرا اصلاً راه ندادند.
بعد که گفتم اصلاً باورشان نمیشد کسی که پشت بی سیم این همه تلاش میکند و کارهای بزرگ را انجام میدهد اینچنین قد و قوارهای داشته باشد. علی ایّحال آقای حسن شفیع زاده که هم واقعاً شجاع و دلیر بود و هم اندام رشید و تنومندی داشت، توپخانه را در سپاه بنیاد نهاد و با پشتکار زیاد در توپخانه زحمت کشید؛ آنهم در شرایطی که راه اندازی توپخانه یک کار کاملاً فنی بود. جالب اینکه ایشان هرگز آموزشی در هیچکدام از آموزشگاههای دنیا ندیده بودند که مثلا بگوییم رفته بودند و در فلان کشور آموزش دیده و آمدهاند این تشکیلات به این گستردگی و سختی را راه اندازی کردهاند.
یعنی از صفر همه ئ. کارها را شروع و راه اندازی کرد و علاقه عجیبی داشت و مرتب بچهها را ترغیب میکرد که هر قدر بتوانیم آتش خوبی داشته باشیم، در جنگ تلفات کمتری خواهیم داشت. ایشان از شکوفایی آتش توپخانه در فاو لذت میبرد؛ از اینکه میدید در عکس هوایی زمین فاو را وجب به وجب سوراخ کرده و تمام لشکریان کفر را زمین گیر کردهاند. در قرارگاه، فرمانده قرارگاه را مثلاً تکه پاره کرده و خلاصه از این اطلاعاتی که میرسید ایشان میخواست از خوشحالی بال دربیاورد، از اینکه توانسته است چنین خدمات ارزندهای ارائه دهد.
فیلمی به نام «گولان»
یادم است بعد از یکی از این عملیاتها برادر عزیزمان آقای قاسم سلیمانی در عملیات گولان بود. به شوخی میگفت: فیلمی بسازیم بنام گولان با شرکت افتخاری جلال طالبانی، کارگردان آقای شمخانی، بعد به ترتیب اجرای نقش یکایک فرماندهان لشکرها را میگفت و در آخر میگفت که موزیک متن از حسن شفیع زاده! الحق و الانصاف هم که موزیکی بود برای رزمندههای ما، وقتی هنگام عملیات صدای گلولههای توپخانه خودی را میشنیدند که به سمت دشمن میرفت. یک قوت قلبی بود برای بچههای ما و ایشان از این مسئله بسیار لذت میبرد.
تو دل برو
شهید حسن شفیع زاده ضمن این که یک انسان بسیار محجوب و با حیا بودند، بسیار شوخ طبع و اهل مزاح بودند. یعنی در اولین برخورد به دل آدم مینشستند و به قول معروف «توی دل برو» بودند. حتی در آن کوران جنگ و آتشها ایشان دست از مزاح بر نمیداشت و یک مزاح مخصوص به خودش داشت که بعضی وقتها مثلاً یک چیزی میگفتی، ایشان تعجب میکرد و دستش را به دوش و پیشانی اش میگذاشت و برادرها وقتی این صحنه را میدیدند، به خنده میافتادند. جان کلام آنکه انسان واقعاً وارستهای بود.
ایشان خودش اهل تهجد بود بعد البته در طول هشت سال دفاع مقدس هر روز سختی و فشار بود، منتها کسانی که یک مقدار در ردههای بالاتر قرار میگرفتند، متحمل فشارهای سنگین تری میشدند. طبیعتاً به ایشان هم فشارهایی میآمد. کمبود مهمات، کمبود وسیله نقلیه برای جابه جایی توپخانه، آبگرفتگی توپها و الی آخر که هر روز یک فشار و مشکل بود و به کسانی که میشناخت و اعتماد داشت، کنار گوشش خیلی آهسته میگفت: فلانی، ما را هم جزء آن چهل نفر قرار بده. اسم من حسن، شهرتم شفیع زاده است، با لحن خاصی میگفتند که انسان را تحت تاثیر قرار میدادند. ایشان یک خصلت بسیار خوبی داشت و آن اینکه به ندرت عصبانی میشدند.
منبع: روزنامه جوان
انتهای پیام/