آقا مهدی پشت بلندگو رفت و شروع کرد به صحبت کردن برای بچه‌ها و طوری سخن می‌گفت که بچه‌ها مدام با صدای بلند تکبیر می‌گفتند و شعار می‌دادند.

نیروهای شهید باکری چگونه دستوراتش را اجرایی می‌کردند؟به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، همه ریختند دور و برش و هر کسی یک جور او را می‌بوسید و دست به سر و رویش می‌کشید طوری که او چند باری به زمین خورد و باز بلند شد. دو مرحله از عملیات پایان یافته بود و بچه‌ها بسیار خسته و کوفته بودند. آقا مهدی از بچه‌های فنی _ مهندسی خواست تا زودتر جایی را برای صبحگاه تدارک ببینند. همین هم شد آنقدر علاقه بچه‌ها به او شدید بود که مگر می‌شد کاری را بگوید که نه بگویند. همان یک روزه کار را به انتها رساندند و جایی را برای صبحگاه ساختند.

قرار شد همه نیرو‌ها صبح در محوطه صبحگاه جمع شوند. آقا مهدی پشت بلندگو رفت و شروع کرد به صحبت کردن برای بچه‌ها و طوری سخن می‌گفت که بچه‌ها مدام با صدای بلند تکبیر می‌گفتند و شعار می‌دادند. صبحگاه که تمام شد هر کدام از بچه‌ها طوری خود را به آقا مهدی می‌رساند و دستی به سر و رویش می‌کشید و می‌بوسیدش. آنقدر دورش را شلوغ کرده بودند که چندین بار به زمین خورد و دوباره بلند شد. یک باری هم ساعتش باز شد و از دستش به زمین افتاد که یکی از بچه‌ها سریع خم شد و ساعت را برداشت و بعد هم پیغام داد که به آقا مهدی بگویید این ساعت را یادگاری از او نگه می‌دارم.

سرلشکر شهید مهدی باکری، فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا (این لشکر از رزمندگان استان‌های آذربایجان غربی و شرقی تشکیل شده بود) که در عملیات بدر و در بیست و پنجم اسفند ماه سال ۶۳ در جزیره مجنون به درجه رفیع شهادت نایل شد. پیش از او دو برادر دیگرش علی باکری در زمان پیش از انقلاب اسلامی و به دست ساواک و نیز سال قبل از شهادت او حمید به شهادت رسیده بود.

منبع: جی پلاس

انتهای پیام/

خاطره‌ای نقل شده سرلشکر شهید مهدی باکری

 

برچسب ها: شهادت ، مهدی باکری
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.