به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، از نظر تئوریک کلودیوس هیچ شانسی برای امپراتور شدن نداشت. او بسیار خجالتی و کم هوش بود و تأخیر در رشد داشت و آب از دهانش جاری میشد و از لکنت زبان رنج میبرد. او عموی کالیگولا امپراتور منفور روم بود. کالیگولا مبتلا به سادیسم بود. او کلودیوس را مورد استهزاء قرار میداد و به او ستم میکرد.
سادهترین روش برای پادشاه شدن چیست؟ شمشیر فرو رفته در سنگ را بیرون بکشید؟ بازی تاج و تخت انجام دهید و یا تاج هالووین روی سرتان بگذارید؟ در این گزارش درباره افرادی خواهید خواند که در سادهترین شکل ممکن پادشاه شده اند.
صرف نظر از این که مساوات شغلی بین دو جنس زن و مرد چقدر پیشرفت کرده است، هنوز در جهانی زندگی میکنیم که برخی مشاغل را مناسب مردان میدانند، حتی اگر چنین برداشتی بی پایه و اساس باشد، اما همچنان وجود دارد. برای مثال همواره لفظ ملکه Queen برای زنان و پادشاه king برای مردان به کار میرود. هیچ کسی دقیقاً نمیداند چرا زنان نمیتوانند پادشاه king باشند و همیشه کلمه Queen برای آنها به کار گرفته میشود؟
اما پادشاه پگی همه معادلات را به هم ریخته است. او تنها پادشاه مؤنث جهان است. اسم واقعی پادشاه پگی، شهروند آمریکایی، مشاور اداری در واشنگتن پایتخت آمریکا Peggielene Bartens است. او در یک آپارتمان کوچک زندگی و با کار کردن، امور روزانه اش را سپری میکرد. نوشتن نامهها و پیام ها، رزرو ملاقات، جواب دادن به تلفنها از جمله کارهایی بود که او انجام میداد. او در کنار همه اینها پادشاه اوتام (قبیلهای ماهیگیر) در غنا است. پگی تاج و لباس پادشاهی دارد. مردم قبیله اوتام جلوی او زانو میزنند و روی شانه هایشان بر تختهای روان حمل میکنند.
در سال ۲۰۰۸ میلادی یکی از نزدیکان او در اوتام نیمه شب با پگی تماس گرفت و به او به خاطر کسب عنوان پادشاهی تبریک گفت. پگی ابتدا آنچه را میشنید باور نکرد و فکر میکرد این موضوع یک شوخی بی مزه از طرف دوستانش است. اما همه چیز واقعی بود، پادشاه اوتام از دنیا رفته بود. مادر پگی در اوتام زندگی میکرد و پگی گاهی برای دیدنش به اوتام میرفت. قبیله پس از مرگ پادشاه، پگی را به یاد آوردند که چقدر شخصیت جالبی دارد و تصمیم میگیرند تا پگی را به عنوان پادشاه اوتام انتخاب کنند. البته این ماجرا آنقدرها هم اتفاقی نبود. پگی با پادشاه سابق ارتباط فامیلی داشته است. با وجود اینکه ۲۵ سال در آمریکا زندگی میکرد، هیچ وقت فکر نمیکرد که اوتامیها او را به یاد بیاورند، چه برسد به این که او را بر منصب پادشاهی بنشانند. امروز پگی زندگی اش را در غرب ادامه میدهد و به طور موازی به عنوان پادشاهی نیمه وقت برای اوتام کار میکند. البته او این فرصت را مغتنم شمرده و سیستم آموزشی نوین را در اوتام ایجاد کرده، برای مردم قبیله لوله کشی آب سالم قابل نوشیدن فراهم کرده است. پگی نخستین اورژانس اوتام را نیز راه اندازی کرده است.
ژان باپتیست برنادوت فرمانده بزرگی در ارتش ناپلئون بود. برنادوت از همه اشکال پادشاهی نفرت داشت. برخی منابع تاریخی ادّعا میکنند که برنادوت روی بدنش عبارت (مرگ بر پادشاهی» را خالکوبی کرده بود. مردی که آنقدر از پادشاهی بیزار بود که در یادداشتهای به جای مانده از او میخوانیم: من قلباً و قالباً جمهوری خواه هستم و میخواهم تا آخرین رمق با همه پادشاهان مبارزه کنم.
تصورش را کنید مردی که این کلمات را مینویسد، پس از چندی خودش پادشاه سوئد میشود. در سال ۱۸۱۰ میلادی، پادشاه سوئد بیمار شد و در آستانهی مرگ قرار گرفت، او وارثی نداشت. سوئدیها تمایلی نداشتند که پس از مرگ پادشاه کشمکشهایی برای تصاحب سلطه رخ دهد، به خصوص اینکه روسیه به شدت قوی بود و به سوئد چشم طمع داشت. به همین دلیل سوئدیها در یک اقدام ضربتی در جستجوی کسی برآمدند که توانایی بالای نظامی داشته باشد. پس از در نظر گرفتن ملاحظات مختلف، برنادوت را به عنوان وارث پادشاه انتخاب کردند. ناپلئون که بر موضع گیریهای برنادوت علیه پادشاهی اشراف داشت از این پیشنهاد سخیف شوکه شد و این پیشنهاد را نه تأیید و نه به مخالفت با آن پرداخت، او پس از چندی پذیرفتن پادشاهی از سوی برنادوت را ناهوشمندانه توصیف کرد. همین که به برنادوت پیشنهاد پادشاهی دادند با چند حساب و کتاب عقلانی نشستن بر تخت پادشاهی سوئد را پذیرفت و تحت عنوان ولیعهد «کارل ژان» وارد دربار پادشاهی سوئد شد و فرماندهی ارتش سوئد را بر عهده گرفت. او با نروژیها جنگید و علیه ناپلئون تحرکاتی را انجام داد. او پس از مرگ پادشاه با لقب «کارل ژان چهاردهم» بر تخت نشست. دوران او بسیار کسل کننده بود، زیرا محبوبیت چندانی در میان سوئدیها نداشت.
از نظر تئوریک کلودیوس هیچ شانسی برای امپراتور شدن نداشت. او بسیار خجالتی و کم هوش بود و تأخیر در رشد داشت و آب از دهانش جاری میشد و از لکنت زبان رنج میبرد. او عموی کالیگولا امپراتور منفور روم بود. کالیگولا مبتلا به سادیسم بود. او کلودیوس را مورد استهزاء قرار میداد و به او ستم میکرد.
خشم مردم روز به روز از کالیگولا بیشتر میشد، در چنین شرایطی داشتن قرابت و فامیلی با خانواده کالیگولا یک بدشانسی محض بود. حتی اگر خویشاوندان کالیگولا بی آزار بودند و هیچ شانسی هم برای رسیدن به تاج و تخت نداشتند باز هم از خشم مردم روم در امان نبودند. رومیان تصمیم گرفتند تا خود را از شر کالیگولا خلاص کنند. مجلس سنا و ارتش _که مسئولیت محافظت از کالیگولا را بر عهده داشتند_ دست به دست هم دادند و علیه او نقشه کشیدند. آنها به قصر کالیگولا حمله بردند و او و خانواده اش را کشتند. سربازان در آخر ماجرا فردی را در پشت پردههای قصر پیدا کردند که با لکنت زبان حرفهای نامفهومی میزد و از ترس مثل بید به خود میلرزید. سربازان با بی رحمی شمشیرهایشان را از غلاف بیرون آوردند تا کلودیوس را بکشند. اما بخت با کلودیوس یار بود. سربازان او را نکشتند.
این فرضیه وجود دارد که او پس از دستگیری از کودتای مجلس سنا و ارتش علیه کالیگولا حمایت کرده است. بعضی از نظامیان با شنیدن حرفهای کلودیوس احساس کردند که وجود امپراتور به مصلحت روم است به شرطی که اسم او کالیگولا نباشد، سربازان که از افکار کلودیوس قانع شده بودند به جای انتقام جویی، کلودیوس را به سمت امپراتوری منصوب کردند. کلودیوس پس از رسیدن به امپراتوری همه مردانی را که در کشتن کالیگولا دست داشتند اعدام کرد، از جمله همان مردانی که به او رحم کرده و او را نکشته بودند. به نظر میرسد استراتژی خوبی از سوی کلودیوس بود تا به سرنوشت مشابه کالیگولا دچار نشود. او پس از رسیدن به امپراتوری، تا حدودی صلح را در امپراتوری روم برقرار کرد و زیرساختها را گسترش داد. اما خود بزرگ بینی و جنون عظمت او را نیز همچون کالیگولا در خود فرو برد. پس از مرگش امپراتور بدتری جایش را گرفت که به او نرون میگفتند.
ابدالونیموس Abdalonymus یک باغبان بود که علفهای هرز را هرس میکرد و پادشاه صیدا شد. داستان از اسکندر مقدونی آغاز میشود، همان کسی که با هدف جهانگشایی به سراسر جهان لشکر کشید. یکی از مناطقی که او اشغال کرد صیدا بود. استراتژی نخ نما و سنّتی در این گونه موارد این است که پادشاه را عزل میکنند و حکام مورد نظر را بر سر کار مینشانند. اما اقلیم صیدا قاعدهی بازی را به هم زد. اسکندر جایگزین قابل اعتمادی برای پادشاه پیدا نکرد. این شرایط برای پیشبرد امور أسفبار بود. اسکندر دو نجیب زاده را فرستاد تا کسی را بیابند که قرابتی با خانواده پادشاه سابق داشته باشد. آن دو باغبانی فقیر را پیدا کردند که نسبت دوری با پادشاه داشت. ابدالونیموس مثل هر روز برای هرس علفهای هرز به سر کارش رفته بود که ناگاه دو مرد با لباسهای فاخر جلویش ظاهر شدند و به او اشاره کردند و گفتند: چطوری رفیق؟! تو از این به بعد پادشاهی! لباس پادشاهی بر تنش پوشاندند و او را تا قصر مشایعت کردند. به او گفتند: تو اینجا باش با همه گیاهان قصر که از آنِ توست... حالا نوبت توست که دستور بدهی! بر اساس برخی منابع تاریخی، حکاکی روی (تابوت دان اسکندر) که در استانبول موجود است، اسکندر و ابدالونیموس را نشان میدهد که در حال شکار شیر تصویر شده اند.
راههای زیادی برای تبدیل شدن به پادشاه وجود دارد. اما شاید پادشاه بانساه از منطقه گبّی در هوهوی غنا به جالبترین شکل ممکن پادشاه شده باشد. نام کامل او (توگبا نغوریفیا سیفاس کوسی بانساه) و پادشاه سرزمینِ گبّی است. این منطقه در شرق غنا و در مرزهای توگو واقع شده و حدود یک میلیون توگویی و غنایی در آن زندگی میکنند که ۳۰۰ هزار نفر از آنان از قوم ایوی هستند.
وقتی سر بانساه در مکانیکی کوچکش در لودویگسهافن آلمان خلوت میشود به امور پادشاهی میپردازد. پادشاه در غنا زندگی نمیکند. او در آلمان مکانیکی دارد و مثل شهروندان معمولی زندگی میکند و قصدی هم برای تغییر سبک زندگی اش ندارد. پدرش در سال ۱۹۷۰ میلادی او را به آلمان فرستاد تا درس بخواند و حرفهای بیاموزد. او آلمان را دوست داشت پس در آنجا ماندگار شد و یک مکانیکی باز کرد.
در سال ۱۹۸۹ فکسی از غنا دریافت کرد که زندگی اش را زیرو رو کرد. بانساه هر چند یکی از اعضای خانواده پادشاهی بود، اما هرگز فکرش را نمیکرد روزی خودش پادشاه شود. اما یک باور عجیب از سوی قبیله ایوی او را به سوی پادشاه شدن سوق داد. آنها بر این باور بودند افرادی که از دست چپ استفاده میکنند ناپاکند، پدربزرگش مرده بود و برادرِ بزرگش چپ دست بود و از نظر ایوها چپ دست، نمیتواند پادشاه باشد، به همین سبب او را به عنوان جانشین پدربزرگش به عنوان پادشاه خود برگزیدند، چرا که یکی از مردان قبیله در آن میان، بانساه را به یاد آورد که با دست راست آچار را در دست گرفته و کار میکرد.
به این ترتیب بانساه مکانیک ساده پادشاه گبّی شد. با این حال او زندگی اش در آلمان را رها نکرد، بعضی وقتها پس از یک روز خسته کننده و عوض کردن روغن ترمز تاجش را روی سرش میگذارد و سوار هواپیما میشود تا منصب خسته کننده پادشاهی نیز مغفول نماند.
البته او پادشاهی را کوچک نمیشمارد، برای مثال مدارس بسیاری ساخته است. شراب نمیخورد، اما برای تأمین پروژههای خیرخواهانه اش برند ویژه و اختصاصی آبجو دارد! بانساه به عنوان پادشاه، چندین طرح امدادرسانی به مردم را پی ریزی کرده و مدتی است که در حال جمع آوری کمکهای مالی جهت احداث زندانی برای زنان است.
منبع: تابناک باتو
انتهای پیام/