به گزارش گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان ازقم،آثار غم از دست دادن دو فرزند، پرستاری از جانبازان و مجاهدان در راه خدا در چین و چروکهای پیشانی و گیسوان سفید این مادر دیده میشود؛ مادری که در دوران جنگ و انقلاب با الهام از صبوری حضرت زینب (س) و بیتابی علیاصغر (ع) در ظهر عاشورا در دفاع از حریم ولایت و امامت از هیچ تلاشی فروگذار نکرد و نه تنها جوانان خود را در این راه هدیه داد بلکه خودش نیز در صف مقدم مجاهدین در راه خدا بودهاست.
او روزهای کهنسالی را در فراق دو فرزند شهید خود که نام آنها بر تارک خیابانی بزرگ در قم میدرخشد سپری میکند؛ او کسی نیست جز مادر شهیدان محمودنژاد؛
مریم آشفته، مادر شهیدان محمودنژاد از ۶۰ سال پیش میگوید: حدوداً ۱۴ ساله بودم که با پسرعمویم ازدواج کردم، او قبلاً یک بار ازدواج کرده بود و یک فرزند داشت، بعد از فوت همسرش خانواده عمویم به خاطر علاقهای که به من داشتند از من خواستگاری کردند و من جواب مثبت دادم.
وی افزود: هشتماه نامزد بودیم و بعد از یک سال اولین فرزندم «بتول» به دنیا آمد و بعد فرزندان دیگرم علی، فاطمه، حسن، حسین، زهرا، علیاصغر و غلامرضا هر کدام به فاصله دو سال به دنیا آمدند؛ حسن سال ۱۳۳۵ و حسین شهریور سال ۱۳۳۷ چشم به جهان گشودند.
مادر از جریان نامگذاری فرزندش گفت و افزود: وقتی حسین را باردار بودم خیلی درد داشتم، شبی از ناراحتی خوابم برد و در عالم رویا بانوی سیدهای یک قوری چینی پر از شربت دستم داد، از خواب بیدار شدم و خوابم را برای مادرم تعریف کردم و او اینگونه تعبیر کرد که پسرت مومن میشود و به خاطر الفت و عشق به امام حسین (ع) و بانو فاطمه زهرا (س) که از اول عمر در وجود من بود نام این طفل را حسین گذاشتم.
وی افزود: وقتی حسن را باردار بودم، هنگامی که روضه اهلبیت (ع) خوانده میشد گریه میکردم و اشکهایم را بر بدنم میمالیدم؛ ایام تولد حسن مصادف با ولادت امام حسن (ع) بود و من او را نذر ایشان کرده بودم و به همین دلیل نام او را حسن گذاشتم.
آشفته به شیطنتهای دوران کودکی فرزندانش اشاره میکند و میگوید: بچههای من از روز اول به گلبازی علاقه داشتند و همیشه آجرها را با گل روی یکدیگر میچیدند و با دستای گلی و سر و صورت خاکی توی حیاط میایستادند؛ در آن زمان نه آب داشتیم و نه برق و بچهها را برای حمام بیرون از خانه میبردم و وقتی در حوض بدن و صورت آنها را میشستم یاد گرفته بودند که دستهای خودشان را روی سر بگذارند و به سمت اتاق بروند.
وی افزود: گاهی بچهها دوست داشتند تیلهبازی کنند، ولی من به آنها اجازه نمیدادم و تمام تیلههای آنها را در چاه میریختم، چون میترسیدم از اینکه بعد از این کار به سراغ قمار بروند که در دوره طاغوت مرسوم بود و از مسیر اهلبیت (ع) دور شوند؛ بعدها خودشان نیز زیاد تمایل به انجام این بازی نشان ندادند.
آشفته ادامه داد: فرزندانم از بچگی اهل کار نبودند و به محض اینکه از مدرسه مرخص میشدند، همسرم آنها را به سرکار میبرد؛ کار همسرم معماری ساختمان بود و اینگونه حسن و حسین آقا به مرور زمان به رشته معماری علاقه پیدا کردند؛ کار معماری را از پدر خود یاد گرفته بودند؛ همچنین خودم در کنار وظایف سنگین مادری مشغول به قالیبافی بودم و از این راه به تامین اقتصاد خانواده کمک میکردم.
این مادر شهید از خانه کوچک، اما با صفای خود که میزبان خادمان اهلبیت (ع) بود برای ما گفت و افزود: حسن و حسین از زمان کودکی علاقه زیادی به جلسات مذهبی و مداحی اهلبیت (ع) داشتند و لذا وقتی علاقه و انگیزه آنها را میدیدم اشتیاق من چندین برابر میشد و از آنها میخواستم تا جلسات هفتگی، هیئت و روضه را در خانه خودمان برگزار کنند.
وی با یادآوری خاطرات دوران کودکی فرزندانش و احترام و محبتی که بین این خانواده در جریان بود، افزود: وقتی برای انجام کار یا مسئولیتی حسن و حسین را صدا میزدم هرکجا که بودند، کار را زمین میگذاشتند و خودشان را به من میرساندند.
آشفته خاطرات زمان جنگ را برایمان بازگو کرد تا کمی فضای دوران پیش از انقلاب برای نسل جوان قابل درک و لمس باشد و تاکید کرد: از وقتی امام خمینی (ره) را دستگیر کردند همه مردم از جمله من و فرزندانم به تکاپو افتادیم و در تظاهرات مختلف شرکت میکردیم و بچههای من نیز آرام و قرار نداشتند و این همه شور و اشتیاق آنان محبتی بود که خداوند در دل آنها قرار داده بود.
وی با اشاره به فعالیتهای انقلابی شهیدان حسین و حسن محمودنژاد گفت: یک روز که کماندوها در تظاهرات دنبال حسین بودند او پشت بام به پشت بام فرار کرد تا به یک باغی رسید و از دیوار باغ پایین پرید و از لابه لای درختان مارپیچ حرکت کرد تا اینکه کماندوها او را گم کردند و وی موفق به فرار شد، سپس پیرمرد شیخ به فریاد او رسیده و او را پناه داده بود، همان روز من از شدت نگرانی به ژاندارمری برای کسب اطلاعات از پسر گمشدهام رفتم و وقتی نتیجهای حاصل نشد ناامید به منزل بازگشتم که حسین را در خواب دیدم و خیالم آرام گرفت.
این مادر شهید ادامه داد: یک روز حسن و احمد دوستش در حال جاسازی اعلامیهها در ساک بودند که از او پرسیدم کجا میروی؟ و او پاسخ داد تهران منزل خواهرم، من میدانستم اگر همراه آنها بروم میتوانم از اعلامیهها مواظبت کنم پس با اصرار فراوان سه نفری از خانه بیرون زدیم و شهر پر از مامور بود و برای همین نمیخواستم برای بچههایم خطری پیش بیاید لذا آنها را به منزل دخترم فرستادم و خودم تمام اعلامیهها را در سطح شهر تهران پخش کردم و بعد از بازگو کردن این موضوع برای حسن بسیار ابراز خوشحالی کرد و گفت: یک قدم به جلو رفتیم.
وی با اشاره به اینکه در زمان انقلاب اگر امام خمینی (ره) اعلام جهاد میکرد که حضور خانمها الزامی است من نیز خودم را به مهلکه میرساندم، بیان کرد: از روزی که تظاهرات گسترده در سطح شهر آغاز شد به هیچعنوان مانع حضور فرزندانم در تظاهرات نشدم و چه بسا خودم در ردیف اول تظاهرکنندگان قرار میگرفتم، چون از هیچ چیز نمیترسیدیم و فرزندانم شور و اشتیاق حضور در تظاهرات و در رکاب امام خمینی (ره) را داشتند.
آشفته اظهار کرد: اگر فرزندانم برای تظاهرات به بیرون میرفتند، همیشه انتظار داشتم که خبر شهادت، اسارت یا زخمی شدن آنها را به من برسانند و همیشه خودم را برای این موضوع آماده کرده بودم، چون میدانستم رفتن آنها با خودشان، اما برگشتن آنها با خدا است و سرانجام هم آن شب سخت فرا رسید؛ شب ۲۲ بهمنماه از تهران به قم آمدیم و همه بچهها نیز به قم بازگشتند، اما حسین نیامد؛ بچهها دوباره رفتند تهران و عکس شهیدشدن حسین را از پزشک قانونی گرفتند و به قم برگشتند؛ اغلب فامیل شهادت حسین را فهمیده بودند، اما هیچکس به من حرفی نزد و فقط خبر دروغ مجروح شدن او را اعلام کردند، بعدها متوجه شدم عزیزم بدون تشییع جنازه در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شدهاست.
مادر شهیدان محمودنژاد که داغ شهادت پسرش حسن را سه سال بعد از شهادت حسین متحمل شدهاست، بیان کرد: آبانماه سال ۶۱ دخترم مرا به بهانه مجروح شدن یکی از اقوام شوهرش به اصفهان برد و زمانی که به اصفهان رسیدیم اجازه ورود من به بیمارستان را ندادند و من متوجه شدم که خبر مجروح شدن حسن را از من پنهان میکنند.
وی ادامه داد: صبح روز بعد بالای سر تخت حسن در بیمارستان رفتم و در لحظات آخر شهادتش شعار نه شرقی نه غربی، جمهوری اسلامی ذکر لب او بود و سپس شهید شد؛ همان لحظه خدا را شکر کردم که حسن و حسین را در راه امام حسین (ع) فدا کردم.
آشفته اظهار کرد: حسن و حسین از خبر شهادت خود خبر داشتند و لذا همیشه میگفتند که اگر شهید شدند هیچوقت برای آنها گریه نکنم؛ خدا به من یک قدرت عجیبی داد تا نه تنها برای فرزندانم اشک نریزم بلکه به همه تبریک گفتم و به جای رخت عزا، سفید پوشیدم؛ امروز نیز با گذشت این همه سال هنوز اگر بخواهم گریه کنم برای حضرت زینب (س) و علیاکبر (ع) اشک میریزم و هیچوقت به خاطر فرزندانم گریان نیستم.
وی با تأکید بر اینکه برای حسین آرزوی دامادی داشتم، گفت: برای حسن و حسین خواستگاری نیز رفته بودم و کارهای عروسی آنها در حال شکل گرفتن بود، اما به دلیل تظاهرات و اعلام جهاد از سوی امام خمینی (ره) همه خواستههای خود را فراموش کردیم و عاشقانه در راه انقلاب و امام خمینی (ره) دو شهید و یک جانباز دادم.
منبع:ایکنا
انتهای پیام/ش