به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، صدای لالایی شهربانو در امام زاده صلاح الدین محمد، میپیچد:
«کورمال و کورمین، کورخه زانه گه م. / مه تای ره نگاره نگ و هه زار دانه گه م. / لاوه لاوه گه ی، ژه دل و ژه گیان / شه که ر. و و نوات ده لیوه ت. کیشم» (ترجمه این لالایی کردی: پسر یعنی خانه، پسر یعنی دارایی و پسر گنجینه زندگی من است. رنگارنگ و هزار نوع چیز با ارزش من است. لالا، لالایی، لالایی برای تو میگویم شکر و نبات از لبهای تو مینوشم). مینشیند در جوار مزاری که برای پسر جوانش خیلی بزرگ است. درد دل میکند با او و میداند علی گرچه قد و قامتی کوچک داشت، اما روحش بزرگ بود. شهربانو روی سنگ قبر فرزندش دست میکشد و میگوید: «روله دل غمینم چش و رتم کاشکا زیتر بینمت»
(ترجمه: پسرکم دلم برایت تنگ شده، کاش زودتر ببینمت). در این پرونده به مناسبت سالروز وفات حضرت ام البنین (س) و روز تکریم مادران شهدا بعد از آشنایی با نوجوانترین رزمنده شهید، دقایقی با مادر او به گفتگو نشسته ایم و از نویسنده کتابی درباره این شهید هم خواستیم که دلنوشتهای برای مان بنویسد. نویسندهای که شب و روزهای زیادی را برای نوشتن یک کتاب درباره نوجوانترین شهید جنگ تحمیلی، پشت سر گذاشته است.
بیشتربخوانید: روایتی از دلتنگیهای مادرانه برای شهید حرم/ برای شهادت فرزندم دعا کردم + تصاویر
پسرم دلتنگ صدایت هستم
شهید «علی جرایه» فرزند سوخته زار و شهربانو در نخستین روز مهر ۱۳۵۰ در سرابباغ آبدانان از شهرستان ایلام در خانوادهای عشایر متولد شد و هنوز ۱۲ بهار بیشتر پشت سر نگذاشته بود که درس و مدرسه را رها کرد و به فرمان امام خمینی (ره) لبیک گفت. در زمان جنگ تحمیلی به عنوان رزمنده بسیجی به گردان ۵۰۵ محرم، تیپ ۱۱ امیر المومنین (ع) سپاه پیوست. این بسیجی نوجوان در اولین روز اسفند سال ۱۳۶۲ طی عملیات والفجر ۵ در منطقه عملیاتی مهران از ناحیه سر هدف اصابت خمپاره قرار گرفت و به آرزویش که شهادت بود، رسید. پای صحبتهای شهربانو دشتی، مادر ۸۱ ساله این شهید بزرگوار مینشینیم تا ازنو جوانترین فرزندی که به اسلام تقدیم کرده، بیشتر بدانیم.
علاقه خاصی به پسرم داشتم
تابلوی بزرگی از تصویر علی را به دیوار خانه زده و روبه رویش چهارزانو نشسته است. نمیتواند فارسی صحبت کند. برای همین کردی میگوید و پسرش مراد، فرزند آخر خانواده، برایم ترجمه میکند: «پسرم علی، عزیز من بود. خوب من بود. علاقه خاصی به او داشتم و به خاطر سنش، به نسبت دوبرادر دیگرش، رابطه عاطفی و انس بیشتری با هم داشتیم.» شش پسر و یک دختر دارد و علی بچه سوم بود. همسرش سال ۱۳۸۶ فوت شد و شهربانو را با داغی دیگر تنها گذاشت. حالا سالها از دلتنگی هایش میگذرد، اما همچنان، چون شیرزنان کرد صبوری میکند. میگوید: «ما عشایر بودیم. بیشتر کارها بر دوش پسرها بود و علی با آن سن کم، کمک دست ما بود. از مدرسه که برمی گشت، با کتاب و دفتر میرفت برای گله داری؛ عصای دستمان بود.»
از مدرسه تا جبهه
به گفته شهربانو، علی کار کردن با اسلحه را خوب میدانست. برای همین وقتی به پادگان محله شان مراجعه کرد، فوری قبول شد و به جبهه اعزامش کردند. مادر این شهید از حال و هوای آن روزهایش میگوید: «چون لب مرز و در روستایی دورافتاده زندگی میکردیم وخطر حمله حیوانات وحشی هم تهدیدمان میکرد، همه مردم ازکوچک و بزرگ کار با اسلحه را میدانستند. خیلی از مردها به جبهه رفتند و ما هفتهای چند شهید داشتیم. موقعی که خبر شهادت یکی از آنها را میآوردند، دلم میریخت و میگفتم نکند علی من بین آنها باشد! همیشه نگران بودم. چون دو فرزند بزرگم هم به جبهه رفته بودند، اما علی کوچکترین پسرم بود و به همین دلیل دلواپسی ام بیشتر بود.»
برای پسرم آرزوها داشتم
شهربانو با غمی که سالها در سینه اش پنهان شده میگوید: «علی من را بغل میکرد و میگفت: حلالم کن مادر. اگر شهید شدم ناراحت نباش وگریه نکن!». اوایل دلش رضا نمیداد علی کوچکش به جبهه برود، اما وقتی اصرارش را دید، گفت که حق یارت و خدا پشت و پناهت باشد. علی رفت، چون مرغی که در قفس ماندنی نیست و میداند روزی باید پرواز کند. او رفت و دل یک مادر، پنج ماه نگران و در انتظارش تپید. شهربانو میگوید: «به خدا گفتم سهم ما دوپسر بود که در راه تو فرستادیم. اگر لایق باشند شهید میشوند. اما دوست نداشتم پسر کوچکم هم برود. با خواهش و تمنای علی، بالاخره راضی شدم. چند بار با اصرار فامیل و دوستان او را از جبهه برگرداندیم، اما باز راه جبهه پیش میگرفت. وقتی فهمیدم علی شهید شده، تا مدتها فکر میکردم خبر شهادتش دروغ است! روزهای اول ناراحت بودم از این که همدمم را دیگر از دست داده ام. بی تابی میکردم و نمیتوانستم باور کنم که علی دیگر نیست؛ پسری که برایش آرزوها داشتم.»
درد دل شهربانو با قاب عکس علی
علی دیگر از مدرسه با کیف و کتاب به چرا نمیرود. شهربانو باور نمیکرد آن روز صبح باید یک لیوان چای کمتر میریخت و شب، یک رختخواب کمتر پهن میکرد. او آرزوی دامادی پسرانش را داشت. شهربانو نمیتوانست سه را منهای یک کند و از دست دادن علی غم بزرگی بود. اما این که میدانست جایش امن است و پای سفره رسول ا... مینشیند مرهمی بود روی دلش. از او میخواهم کمی با علی درد دل کند، میگوید: «شیرم حلالت. زحمتهایی که برایت کشیدم حلالت. پسرم از تو راضی هستم. علی کوچکم را در راه اسلام داده ام. به او میگفتم دو برادرت رفتند جبهه تو نمیخواهد بروی. دیگر دینی به گردن ما نیست. میگفت: آنها برای سهم خودشان رفتند، من برای سهم خودم.»
خیلی دلم برای صدای پسرم تنگ شده است
هر روز تصویر علی ۱۲ ساله، در حالی که در لباسهای گشاد سربازی گم شده و تفنگی هم قد خودش بر دوش دارد، روبه روی شهربانو میایستد و لبخند میزند. مادر ۳۵ سال است که حسرت در آغوش گرفتن فرزندش را در دل دارد و انگشت اشاره اش را به طرف عکس او میبرد و میگوید: «اگر همین الان علی را ببینم بغلش میکنم، میبوسمش و میگویم که چقدر دلم برایت تنگ شده. میگویم برایم حرف بزن علی، برای صدایت دلتنگم. خیلی دوست دارم صورت زیبایت را دوباره ببینم.»
علی و حسین فهمیده هر دو پسرانم هستند
بااین که برای شهید «علی جرایه» چندین یادواره در شهرستانهای ایلام و مشهد برگزار و دو کتاب نیز درباره اش نگاشته شده، اما او همچنان گمنام است و کمتر کسی از شهید ۱۲ ساله اهل آبدانان خبر دارد. نوجوانی که برای وطنش تفنگ را بر قلم ترجیح داد. از شهربانو این مادر همیشه داغدار و صبور میپرسم که برایت فرقی میکند «شهید حسین» فهمیده لقب نوجوانترین شهید کشور را داشته باشد یا پسر تو؟ لبخند میزند و با زبان شیرین کردی میگوید: «برایم فرقی نمیکند علی را نوجوانترین شهید بنامند یا حسین فهمیده. هر دو پسران من هستند. هر دو برای دفاع از این خاک جنگیده اند. من هر دو پسرم را دوست دارم.»
گفت و گویی با نویسنده کتاب زندگی شهید «علی جرایه» و دلنوشته زیبایش برای او
«بتول میرزایی»، نویسنده کتاب «شوق وصال» روایتی داستانی از زندگی و خاطرات شهید علی جرایه را به نگارش درآورده است. انتشارات «مهر آیش» در تیرماه امسال این کتاب را به چاپ رسانده است. «میرزایی» درباره نوجوانترین شهید جنگ تحمیلی میگویدکه شناسنامه و پرونده شهادت علی جرایه به طور اتفاقی توسط فرمانده اسبق شهرستان آبدانان مورد بررسی قرار گرفت. وی از بنیاد شهید درخواست معرفی یکی از شهدای نوجوان را برای دیدار با خانواده اش دارد و زمانی که پرونده شهید را مطالعه میکند، متوجه میشود علی جرایه به لحاظ سنی از شهید حسین فهمیده کوچکتر است. پس از اعلام این خبر به فرماندار، ایشان به بنیاد شهید استان و استانداری نیز اعلام میکنند و در سال ۱۳۸۹ پس از بررسیهای لازم و تطبیق سن شهید و شناسنامه ایشان، علی جرایه به عنوان نوجوانترین شهید کشور ثبت میشود.
کارکردن درباره شهدا دغدغه زندگی ام بود
این نویسنده در خصوص چگونگی نگارش کتابش میگوید: «من در شهرستان ایلام مدرس دانشگاه هستم وکارهای پژوهشی زیادی انجام داده ام، اما کارکردن در باره شهدا همیشه دغدغه زندگی ام بود. مراد جرایه برادر شهید از دانشجوهای من بود. ایشان از من خواست تا درباره شهیدشان کتابی بنویسم. جالب است که من به رغم مشغله زیاد همان لحظه قبول کردم و در اولین اقدام سراغ خانواده شهید رفتم. در این اثنا یکی دیگر از دانشجوها اعلام کرد که در کار تهیه و تدوین و کارگردانی شهدای شاخص است و ما میتوانیم همزمان مستندی نیز درباره این شهید بسازیم. در واقع خود به خود به مدد روح پاک شهید کارها پیش میرفت.»
هدفم از نگارش این کتاب ...
«میرزایی» درباره هدفش از نگارش این کتاب میگوید: «مشکل اصلی در بحث مصاحبهها این بود که حافظه مادر شهید به علت کهولت سن، یارای به یاد آوردن خیلی از مسائل و مطالب مربوط را نداشت و از دوران کودکی شهید، تکیه ما بر مصاحبههای هم کلاسی ها، رفقای قدیم و یکی از برادرانش بود. من فهرستی از تمام همرزمان و دوستان دوران کودکی و نوجوانی شهید تهیه کردم و سراغ همه رفتم. حتی کسانی که در نقاط دورافتاده زندگی میکردند. اطلاعاتی که درباره این شهید در کتابم نوشته ام، جامعترین اطلاعاتی است که وجود دارد. هدف من از نوشتن این کتاب، نشان دادن جسارت و بی باکی شهید جرایه به نوجوانان امروزی بود. به خصوص در این روزها که شاید فرهنگ ایثار و شهادت بین نوجوانان و جوانان کمرنگ شده باشد.»
دلنوشته این نویسنده برای شهید
«علی جان چگونه دلت آمد شهربانوی مادر راکه هنوز چشم به راهت هست تنها بگذاری. بی شک مام وطن را از مادرت بیشتر دوست داشتهای که این گونه ایثار کرده ای! و، اما مادرت شهربانو، این سمبل صبر و استقامت که شب هایش را با عطر خوش کوله ات صبح میکند و کورسوی چشمان ناتوانش را هر روز با عکس زیبایت روشناتر میکند. چه بگوییم؟ چگونه دلداری اش بدهیم؟ اصلاً خودت بگو کدام مادر است که بتواند این همه سال داغ نوجوان فرزندش را فراموش کند؟ علی جان هیچ فردی نمیداند حس خوش نوشتن درباره اسطورهای که همنام حیدر کرار است و راهش راه مرتضایی، چقدر فرح بخش است! از روزی که نام مقدس ات در زندگی ام برده شد، هر روز خوشتر از روز گذشته ام. من قلمم را با نامت متبرک کرده ام و هر قلمی که از تو و همنوعان تو بنویسد قلمی است که از پل صراط به راحتی عبور میکند. من به خود میبالم که توانستم از تو بنویسم و خدا را شاکرم که در طول عمرم مفتخر به نوشتن پرواز کبوتری شده ام که از همان اول شوق پرواز داشت. کاش میتوانستم این شوق را زیباتر به تصویر بکشم. عذر مرا از ساحت مقدست پذیرا باش».
منبع: روزنامه خراسان
انتهای پیام/