به گزارشگروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، یعقوب توکلی، استاد و پژوهشگر تاریخ معاصر در سلسله جلساتی با موضوع «بررسی اتفاقات دهههای 50 و60» در حوزه هنری وقایع و اتفاقات و همچنین ریشههای اتفاقات سالهای ابتدایی انقلاب در دهههای 50 و 60 را مورد بررسی قرار داد.
توکلی گفت: «رژیم پهلوی بعد از ماجرای 15 خرداد، نیروهای جوانتر استخدامشده را برای اسرائیل فرستاد تا در آنجا آموزش ببینند. این جریان تا ماجرای ترور شاه ادامه داشت. بعد از ترور شاه توسط گروهبان رضا شمسآبادی و پیدا شدن یک سازمان نظامی کمونیستی به نام سازمان انقلابی توده در سال 1344، محمدرضا پهلوی پاکروان را از کار برکنار کرد، چراکه اعتمادش به او را از دست داده بود. جالب است که شاه به دفعات مختلف ترور شد و مجموعههای مختلفی اقدام به ترور محمدرضا شاه کردند. تودهایها، مذهبیها و... این میل را داشتند که شاه را ترور کنند.
بیشتربخوانید : خاطرات تکان دهنده زنی مبارز از زندان مخوف شاه/ ساواک چگونه ناخن مبارزان را میکشید؟
البته بعضی از آنها نیز به این سوال رسیده بودند که اگر شاه را بزنیم، بعدش چه اتفاقی رخ میدهد؟ مثلا شاخه نظامی موتلفه همین تحلیل را داشت و شاخه سیاسیاش هم به همین صورت بود. آنان میگفتند اگر ما شاه را بزنیم ممکن است حکومت دست تودهایها بیفتد. بنابراین، این گروهها تصمیم گرفتند به جای ترور شاه اطرافیان او را ترور کنند. مثلا منصور را ترور کنند. اگرچه میتوانستند خود محمدرضا را ترور کنند اما ترجیح دادند به جای او، منصور را ترور کنند. در مورد شخص ترورکننده شاه نیز تردید وجود داشت. مثلا در مورد اینکه رضا شمسآبادی با سازمان انقلابی توده همکاری و همراهی داشته است یا خیر، تردیدهایی وجود داشت.
بسیاری از مورخان معتقدند که رضا شمسآبادی تودهای نبوده و اتفاقا آدم مذهبی نیز بوده است. دقت کنید که ما در بین سازمانهای چپ، بعضا آدمهای دارای تمایلات دینی نیز داشتهایم که به لحاظ اجتماعی یا سیاسی وارد این سازمانها شدند. با وجود این، عمده اسناد دلالت بر این داشت که شمسآبادی تودهای است و به همین دلیل، آن جمع را کلا اعدام کردند. حتی بعدها گلسرخی نیز دستگیر شد و با اینکه اصلا چپگرا نبود، اعدام شد. تمام این کارها برای این بود که میخواستند غائله تودهای را به صورت کلی جمع کنند. ماجرای شعبان جعفری در کودتای 28 مرداد، ماجرای جالبی است. شعبان جعفری در زمان آن کودتا به خاطر حملهای که در اسفند سال 1331 به خانه دکتر مصدق کرده بود، در زندان بود.
خواهرزاده وی نیز کشته شده بود و شعبان را به خاطر این موضوع دستگیر و محاکمه کردند. او در خاطراتش توضیح میدهد که دستگاه قضایی دولت دکتر مصدق برای اینکه من را تحقیر کند، محاکمه من و پری آژدانقزی را که به خاطر مفاسد اخلاقی دستگیر شده بود با هم در یک روز قرار داده بود. من به قاضی گفتم شما به این آدم چقدر میخواهید حکم بدهید؟ هر چقدر میخواهید به او حکم بدهید بنویسید و حکمش را به من بدهید ولی او را از کنار من ببرید چراکه میخواهم خبرنگاران فقط عکس خودم را بگیرند. حالا جالب است که پری آژدانقزی هم جزء کسانی است که توانست برای کودتا نیرو جمع کند. یکی از کسانی که در پرونده کودتا بسیار موثر بود، مرحوم طیب است. او بود که جمعیت اصلی را به راه انداخت. یکی از ویژگیهای طیب این است که او بهشدت به امام حسین علیهالسلام علاقه داشت. البته گاهی هم دستگاه شاه برای برگزاری مراسم هیاتشان در ایام تاسوعا و عاشورا، کمکهایی به طیب میکرد. این کمکها به این دلیل بود که بتوانند فضای امنیتی را کنترل کنند. این موضوع کمک میکرد که بتوانند سرحلقه لاتهای کشور را کنترل کنند.»
توکلی در بخش دیگری از صحبتهای خود به داستان جذب طیب توسط امام خمینی اشاره کرد و گفت: «خاطرم هست بعد از چاپ خاطرات شعبان جعفری یکی از موضوعاتی که در نشستها تذکر دادم همین مساله ارتباط با سرحلقهها بود و البته بعدا دیدیم یکی از بزرگانی که به شهادت هم رسید (شهید همدانی) این موضوع را فهمید و توانست با طیفی از جمعیت لاتها و لوتیهای تهران بنشیند و آنها را جمع کند و با آنها ارتباط بگیرد. او این کار را به طرز هوشمندانهای انجام داد که در مواقع مشکل اینها تبدیل به خطر جدید نشوند.
علی امینی در خاطراتش یک جملهای دارد که جالب است. او میگوید بعد از کودتای 28 مرداد وقتی مرا برای وزارت دعوت کردند و من رفتم، فهمیدم که آنان مرا برای چاقوکشی وزارت میخواهند. دولت شاه همیشه از این عناصر استفاده میکرد تا بتواند شرایط را کنترل کند. البته در دهه 50 یکی از کسانی که ترور میشود شعبان جعفری است که موفق نمیشوند او را بکشند. دو عضو سازمان مجاهدین خلق در میدان حسنآباد به او حمله میکنند اما حریفش نمیشوند چراکه او برای خودش غولی بوده است.
دقت کنید که در کودتا مرحوم طیب نیز وجود داشت. میخواهم هوشمندی امام را به شما نشان بدهم. آقای مهدی عراقی میگوید من به آقا گفتم که اگر بخواهیم در عاشورا تظاهرات برگزار کنیم چند گروه هستند که خطرناکند؛ گروه شعبان جعفری، گروه طیب حاجرضایی، گروه حسین رمضانیخی، گروه ناصرخان جگرکی و... گروههای خطرناکی هستند. آنان لاتهای تهران هستند که هرکدام 400، 500 نفر آدم دارند. عراقی میگوید که آقا تاملی کرد و گفت در بین اینها طیب اینطوری نیست.
گفتم آقا چرا طیب در کودتا بوده است، گفت بله، آنها آن زمان فکر و خیالاتی داشتند دخالت کردند ولی طیب اینطوری نیست، این آدم عاشق امام حسین(ع) است و هر سال منتظر است که عاشورا شروع شود. حالا عجیب است یک لات چقدر علاقهاش به امام حسین(ع) انعکاس پیدا کرد! گفتم آقا این حرف شما را بروم به او بگویم؟ آقا گفت بله برو بگو و سلام مرا هم به او برسان. عراقی در ادامه میگوید که به حجرهاش رفتم و او را پیدا کردم. حال و احوال کردیم و از من پرسید که چطور شد به اینجا آمدید؟ در پاسخ به او گفتم که ما چند روز پیش آقا بودیم و صحبت تجمع و تظاهرات شد.
ما به حاج آقا گفتیم ممکن است طیبخان حمله کنند، آقا گفت طیب عاشق امام حسین(ع) است و به شما سلام ابلاغ کرده و گفتند ایشان در این روز کاری نخواهد کرد، اشک از چشم طیب جاری شد و گفت یعنی واقعا آقا درباره من چنین چیزی فکر میکند؟! گفتم بله، همانجا طیب دست کرد داخل جیبش و یک صد تومانی به پسرش داد و گفت پسر برو عکس بزرگ آقا را بیاور اینجا نصب کن، بعد گفت سگ چیست که تولهاش چه باشد؟! منظورش رضاشاه بود.»
او ادامه داد: «طیب در تظاهرات شرکت نکرد. این موضوع باعث شد در حکم اولیه دو سال محکوم شود. ارتشبد نصیری به علم و بعد به شاه زنگ زد و گفت 15 خرداد نمیشود محکوم نداشته باشد، باید برای چند نفری حکم صادر کنیم و چه کسی بهتر از طیب؟
دقت کنید که ارتشبد نصیری با طیب رقابت داشت. دلیل آن هم به ماجرای تولد محمدرضا پهلوی برمیگشت. سر آن ماجرا، طیب در دستگاه نفوذ داشت که وقتی نیروهای شهربانی- در آن زمان نصیری فرمانده شهربانی بود- آمدند اطراف خیابان مولوی و بیمارستان مادر را اداره کنند، طیب گفت اینجا محله من است تو نباید بیایی اینجا، اختلاف آنها به شاه رسید که آیا لاتهای طیب اینجا را اداره کنند یا نیروهای شهربانی؟ شاه نیروهای طیب را انتخاب کرد و گفت طیب و دوستانش باشند امنیت ما را بهتر تامین میکنند؛ بنابراین امنیت تنها پسرش را به طیب سپرد، چراکه او مورد اعتماد بود. این ماجرا باعث شد بین طیب و نصیری اختلاف ایجاد شود. طیب در انتهای خیابان حافظ یک کارگاه داشت که بعد از کودتا به او داده بودند و جزء دستمزدهای کودتا بود، اصلا کامیونهای حمل موز نه چراغ قرمز میشناختند نه پلیس جرات داشت با عوامل طیب برخورد کند یا ماشینهایشان را متوقف کند، یک قدرت عجیبی داشت. حال جالب است که نصیری در حکم طیب نیز دخالت میکند و به دادگاه نظامی تکلیف میکنند در دادگاه تجدیدنظر که باید حکم سبکتر باشد، حکم دو سال زندان او را به اعدام تبدیل کردند.»
توکلی به دوره سوم ساواک اشاره کرد و گفت: «دوره سوم ساواک با حضور سرلشکر نعمتالله نصیری شکل میگیرد. در این دوره، دوباره ساواک به خشونتهایش برمیگردد و بازجوییها آرام آرام از طریق نیروهایی که به اسرائیل میرفتند و آموزش میدیدند، حرفهای میشود؛ مثلا 80، 90 شلاق به کف پای شخصی میزدند. وقتی شلاق میزدند پا خونمرده میشد و ورم میکرد و این خون آسیبدیده جمع میشد بعد زندانی را مجبور میکردند روی این پا راه برود، منطق علمی هم داشت چون وقتی زندانی با این پای شلاقخورده راه نرود یکجا بنشیند، پا عفونت میکند و ممکن است عفونت کشنده شود و مجبور شوند پای او را قطع کنند و بلای جان آنها شود، لذا زندانی را مجبور میکردند روی پایش راه برود، این پای برهنهای که زخمی شده و زندانی روی آن راه میرود خودش یک فرصت شکنجه جدیدی است هم برای زندانی که دوباره شکنجه شود و هم برای عناصر ساواک.
وقتی با آنها برخورد میکردند پای آنها را لگد میکردند اما بعد از چند روز راه رفتن این خونمردهها خشک میشدند، لخته میشدند و از پوست جدا میشدند در عرض 20 روز یا یک ماه، زندانی بعد از آزاد شدن هیچ چیزی برای ثابت کردن اینکه جایی از بدن او شلاق خورده است نداشت.
مثال دیگر بحثی است که در مورد کشیدن ناخن مطرح بوده، تقریبا تحقیقاتی که ما کردیم و کسانی که اذعان داشتند اینطوری نبوده که مثلا انبردست بیندازند و ناخن را جدا کنند نه کشیدن ناخن این مدلی نبود یا با شلاق روی دست میزدند و ناخن کبود میشد یا جدا میشد یا کار دیگری که میکردند سوزن لای ناخن فرو کرده و با فندک سوزن را داغ میکردند و انگشت درشت میشد، باد میکرد و طرف مدتها اذیت میشد و بعد ناخنها میافتاد و بعد از مدتی ناخن جدا میشد و بعد یکی دو ماه که این را نشان میدادند اثری وجود نداشت یا گذاشتن صدا در گوش یکی دیگر از آن کارها بود. یکی از روشهای بسیار ساده و علمی که اصلا کسی نمیتوانست ثابت کند چه اتفاقی افتاده است گذاشتن زندانی زیر قطرات آب بود؛ طرف را روی صندلی میبستند بعد از دوشی آبی را تنظیم میکردند، روی پیشانی طرف قطره قطره آب میآمد، یکی دو ساعت اول ممکن بود خیلی آزاردهنده نباشد ولی وقتی به 24 یا 48 ساعت و گاهی به 72 ساعت میرسید زندانی نمیتوانست در آن وضعیت بخوابد.
دیوانه میشد، پدرش درمیآمد، وقتی شما شیر آب را میبستید اگر نهایت لوله زنگ داشت یک مقدار رنگ میگرفت دست میکشیدند پاک میشد و در هیچ جای دنیا نمیتوانستند اثبات کنند که چه بلایی سر این آدم آمده است. این دوره از روشهای علمی تعذیب و شکنجه از اسرائیل وارد شد یعنی چکیده آنچه که رژیم صهیونیستی از همه سازمانهای غرب یاد گرفته بود اینجا تجمیع شده بود. این روشهای بازجویی از دوره نصیری وارد ساواک شده و چند سالی تمرین شد و آرام آرام شاهد این هستیم که در اوایل دهه 50 نیروهایی که در اسرائیل آموزش دیدند از حالت کارشناسی و بازجویی آمدند و ردههای مدیریت ساواک را گرفتند.
حال جالب است که اگر کسی بهعنوان مجرم وارد ساواک میشد، شرایط پروندهاش به مراتب سختتر از کسی بود که وارد شهربانی میشد. مثلا آقای هوشنگ پیمان در کتاب «راز محکومیت من به اعدام» ماجرای یک استاد نقاشی را که با روسها رابطه داشت و به جرم جاسوسی دستگیر شد، روایت میکند. او میگوید که میدانستم ساواک مرا تحت نظر دارد، یک روز در چهارراه طالقانی نزدیک سفارت آمریکا، نیروهای ساواک مرا گرفتند. میدانستم اگر آنان مرا دستگیر کند شاید برای مدتها یا همیشه گم شوم و پیدا نشوم، بنابراین باید کاری میکردم که شهربانی مرا دستگیر کند.
وقتی آنها مرا گرفتند با اینکه میدانستم نیروهای ساواک هستند سروصدا و داد و بیداد کردم که من همراه شما نمیآیم حتما باید شهربانی بیاید. میگوید خلاصه چند تا پلیس آمدند و آن ساواکیها برای اینکه شناخته نشوند هویتشان مشخص نشود، تن دادند و کوتاه آمدند و مرا بردند شهربانی. آنجا بازجویی کردند و ثبت دستگیری شدم. این ثبت دستگیری من باعث شد که خانواده و وکلا میتوانستند پیگیری کنند که من کجا هستم، چون مسیر قابل شناسایی بود ولی اگر توسط ساواک دستگیر میشدم کسی نمیتوانست مرا پیدا کند.»
یعقوب توکلی در بخش پایانی صحبتهای خود گفت: «در این برهه از زمان، سه اداره مستشاری اطلاعاتی در ایران بود. یک اداره مستشاری انگلستان، دوم اداره مستشاری آمریکا، سازمان سیا بود و بعد اداره مستشاری موساد که هر کدام نماینده داشتند. نماینده آمریکا معمولا تغییر میکرد اما نماینده انگلیس بهطور طولانیمدت ریاست این اداره مستشاری را برعهده داشت که البته آقای شاپورجی رئیس آن بود. همچنین ریاست اداره مستشاری امنیتی اسرائیل در ایران را سرهنگ یعقوب نیمرودی برعهده داشت که الان یکی از بزرگترین عتیقهداران تاریخی ایران در اسرائیل است و بزرگترین موزه ایرانی را دارد.
همه گزارشهای ساواک را این سه اداره مستشاری حق داشتند ببینند اما ساواک حق نداشت هیچکدام از پروندههای آنها را ببیند و در آن دخالت کند. وقتی اینها دیدند نیروهای نظامی امنیتی داخل همدیگر را خنثی میکنند، انگلیسیها آمدند و طرحی را پیشنهاد کردند؛ پیشنهادشان تاسیس یک سازمان جدیدی به نام «کمیته مشترک ضدخرابکاری» بود. وظیفه آن این بود که هر کسی دستگیر میشد بلافاصله باید او را تحویل کمیته مشترک میدادند.
چه از طرف شهربانی و چه از طرف رکن2، چه از طرف نیروهای ژاندارمری و ساواک باید در کمیته مشترک میآمدند. یک نقشی شبیه اسکاتلندیارد را به این بخش داده بودند که آنجا اداره MI5 و MI6مثلا MI5جرائم اجتماعی را بررسی میکرد، جرائم سیاسی و امنیتی راMI6 بررسی و تمرکز پیدا میکرد یعنی همه آن سازمانها حفظ میشدند ولی این تمرکز اینجا اتفاق افتاده بود. در بین نیروهای کمیته مشترک عناصر مختلفی بودند که اولین فرمانده کمیته مشترک سرتیپ فرسیو است که آملی هم هست.
او برادر آیتالله فرسیو بود و معروف بود که آدم نسبتا ملایمی است، یعنی آن خشونت حرفهای ساواکیها را نداشت، یکی از اتفاقاتی که باز اینجا میافتد در ماجرای مربوط به سیاهکل بود؛ سرهنگ فرسیو را ترور میکنند و این امر باعث میشود کمیته مشترک ضدخرابکاری هم به دست نسل جدید بیفتد که سرفرمانده آن پرویز ثابتی بود که عملا قدرت در کمیته مشترک دست اینها میافتد و باز اینجا آن فشار و خشونت بالا گرفت. حالا شما آموزش این نیروها را در اسرائیل می بینید، اصول علمی تعذیب را شاهد هستید و مهمتر از همه مرکزی که این نیروها را تجمیع میکنند در آن زندانی که در زمان رضاشاه توسط آلمانیها ساخته شد و روح تعذیب آلمانی بهشدت در این معماری شکل گرفته بود.
آن دانش تعذیب آمد با این معماری تعذیب در ابتدای دهه 50 تلفیق شد و فضای جدیدی را رقم زد و شخصیتی که مانند نصیری آمد رئیس ساواک شد و با آن خشونت حداکثری و وفاداری حداکثری که به رژیم پهلوی داشت فضا را در این دوره در حداکثر وضعیت امنیتی سازمان داد. از آن طرف هم از اوایل دهه 50 یکی یکی گروههای سیاسی مسلح پیدا میشوند که دو طرف آتش خشونت و اختناق را در ایران گسترش میدهند.»
منبع: روزنامه شهروند
انتهای پیام/
این در کتاب زندگینامه طیب هست.