«سید نورخدا موسوی» جانباز ۱۰۰ درصد لرستانی، مشهور به شهید زنده ایران که با شهادتش تمام کشور تحت تاثیر قرار گرفت، که بود؟
به گزارش گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان ، تاریخ سراسر حماسه ایران اسلامی سرشار از جانفشانی شهیدان و ایثارگرانی است که جان در گروی دین، ایمان و ولایت نهادند و لرستان این روزها داغدار فرزند رشید خود است، بزرگمردی که در راه حق جانفشانی کرد و پای دفاع از میهن خویش ایستاد و پس از سالها جانبازی، شامگاه سه شنبه 15 آبان درشب رحلت پیامبر اکرم(ص) و شهادت امام حسن مجتبی(ع) شد.
بیشتر بخوانید: تشییع پیکر پاک شهید سید نورخدا موسوی جانباز ۱۰۰ درصد / حضور باشکوه مردم در مراسم بدرقه شهید وطن+ تصاویر
سید نورخدا موسوی مفرد یکم شهریورماه سال 1349 در شهر خرمآباد چشم به جهان گشود، وی در سن جوانی لباس سبز پرافتخار میهن را به تن کرد و پس از فارغالتحصیلی در دانشگاه علوم انتظامی تهران مشغول به کار شد. حاصل ازدواج سید نورخدا و کبری حافظی دو فرزند بهنام سیده زهرا و سید محمد است؛ وی بعد از اتمام دانشگاه افسری بههمراه خانواده مدتی ساکن تهران میشوند و سپس به خرمآباد آمده و پس از چند سال زندگی در خرمآباد به وی مأموریت داده شد که به زاهدان برود.
سید نورخدا به زاهدان اعزام میشود و فرماندهی یگان تکاوری را بهعهده میگیرد؛ مأموریت او در منطقه دوساله بود که حدود 1 سال و 7 ماه در زاهدان زندگی کرده و حدود پنج ماه به پایان مأموریتش باقی مانده بود که در 17 اسفندماه سال 87 در منطقه لار با گروهک تروریستی ریگی درگیر شده مورد اصابت مستقیم تکتیرانداز دشمن قرار گرفت و یک گلوله دو زمانه به سرش اصابت کرد.
در عملیاتی که با گروهک تروریستی اشرار عبدالمالک ریگی ملعون انجام شد سید نورخدا موسوی به درجه رفیع جانبازی نائل شد، چند تن از محافظان این سرزمین مجروح شدند و چندین نفر از همکارانش نیز به شهادت رسیدند.
سید نورخدا موسوی مردانه در برابر دشمنان دین ایستاد و فداکاری کرد، این دلاورمرد لرستانی دوشادوش دیگر رشیدمردان این سرزمین برای مقابله با گروه ملعون ریگی حضور داشت که پس از دلاوریهای بسیار از ناحیه سر مجروح شد؛ اولین نفری که در این عملیات خبر شهادتش اعلام شده بود سید نورخدا بود که بعداً متوجه شدند نبضش هنوز کار میکند و پس از طی کردن یک مسیر 85کیلومتری جاده خاکی با ماشین حمل سربازان، آقاسید را به بیمارستان انتقال داده بودند که بنا بر تعریف دوستان سید، برای باز کردن مسیر داخل شهر و در خیابانها دوستان وی تیر هوایی شلیک میکردند تا مردم راه را باز کنند و از داخل خیابانها کنار بروند.
این سید لرستانی در سن 36 سالگی بهطور صد درصد جانباز شد که در آن زمان سیده زهرا 7 ساله و محمد 5 ساله بود، وی حدود 10 سال در کما بود. در این سالها سید نورخدا در کشور به عنوان «شهید زنده وطن» معروف شده بود؛ او سالها ساکت و آرام بهروی تخت قرار گرفت تا آیتی بر آیات الهی، الگو و سرمشقی برای زمینیان باشد.
در این چند سال همسرش مانند پروانه بر گرد همسرش میچرخید و از او پرستاری میکرد و منزلش زیارتگاه دوستداران وی شده بود که با حضور در این مکان یاد او را گرامی بدارند و ازجانگذشتگیاش را ارج نهند و مأمنی برای آرامششان باشد.
طی یک هفته اخیر حال جسمانی سید نورخدا وخیم گزارش شد و با توجه به تنگی نفس شدیدی که داشت پزشکان معالج دیدار با این سید لرستانی را منع کردند و همسرش از همه مردم ایران التماس دعا داشتند تا حال سید نورخدا بهبود یابد.
اما سرانجام پس از سالها جانبازی، بامداد امروز در شب رحلت پیامبر اکرم(ص) و شهادت امام حسن مجتبی(ع) این شهید زنده لرستانی به آسمان پر کشید و به همرزمان شهیدش پیوست، حال خانهای که نورِ خدا در آن پیچیده بود و نفسهای پدر دلگرمی زهرا و محمد شده بود بیفروغ شد و فرزندانش با پیکر بیجان پدر خداحافظی کردند.
کبری حافظی همسر شهید سید نورخدا موسوی در مورد شهادت شهید گفت: حدود دو هفته قبل از شهادت سید نورخدا، همرزم شهید در درگیری با گروهک ریگی، ساعت 6 صبح با ما تماس گرفت و از یک خواب عجیب گفت.
وی با اشاره به اینکه همرزم شهید سید نورخدا از خبری که شهید در خواب بهش داده بود سخن گفت و افزود: همرزم آقا سید گفت خواب دیدم سید نورخدا حال خیلی خوبی داشت و سرحال بود روی تخت نشسته بود که وقتی از سید حالش را جویا شدم، سید نورخدا گفت خبر خوشی دارم و قرار است شب چهارشنبه، شب رحلت جدم رسو الله(ص) و شهادت امام حسن مجتبی(ع) نوید بهشت را بمن بدهند و قرار است من برای همیشه از تخت بلند شوم و معجزه ای اتفاق بیفتد.
همسر شهید سید نورخدا با اشاره به اینکه سید نورخدا در شبی که خود وعده شهادتش را داده بود، آسمانی شد، گفت: افتخار می کنم که همسر سید نورخدا هستم و با عشق سالها کنار این شهید بودم و حالا امانتی را که خدا بمن داده بود بعد از 10 سال به خداوند بزرگ برگرداندم.
خانم حافظی با اشاره به اینکه در این سالها با همه وجود و با عشق از سید نورخدا پرستاری و مراقبت کردم، عنوان کرد: من با افتخار سالها کنار سید بودم و عزیز جانم را در راه اسلام و انقلاب دادم و حاضر هستم جان ناقابلم را در راه اسلام، انقلاب و مقام معظم رهبری بدهم.
حکایت عاشقانههای کبری حافظی همسر شهید سید نورخدا موسوی را بسیاری شنیده و دیدهاند، حکایتی از 10 سال فداکاری و مردانه ایستادن زنی که با عشق از همسرش پرستاری میکرد؛ بانویی صبور که بهتنهایی پرستاری از همسرش را بهعهده گرفته و یار و همراه سیدی آسمانی بود.
همسر شهید موسوی سال گذشته از 10 سال پرستاری و زندگی عاشقانه با شهید زنده گفته بود که بار دیگر این مصاحبه را میخوانیم.
کبری حافظی، همسر شهید سید نورخدا موسوی گفت: آقا سید از هر نظر انسان ویژهای بودند و ازدواج با ایشان یک سعادت برای من بود؛ من عاشق همسرم بودم حتی باور نمیکردم یک روز تحملکنم آقا سید مریض باشد، آقا سید در محل کار هم عزیز و برای همکارانش دوستداشتنی بود، او بسیار مؤمن و باشخصیت و برای همه قابلاحترام بود.
وی افزود: در روزهای نخست مجروحیتش امیدی به زنده ماندن سید نبود که با دعای خیر مردم زنده ماندند و علائم حیاتی خود را بهدست آوردند؛ مجروح شدن آقا سید برایم سخت بود ولی مجروحیتش را باجان و دل خریدم، با خدا معامله کردم و با توکل به خدا و ائمه اطهار(ع) این پرستاری برایم شیرین است.
همسر سید نورخدا موسوی بابیان اینکه "سید نورخدا حجت خداوند بهروی زمین است و پرستاری از آقا سید بزرگترین افتخار من است و این پرستاری را عبادت میدانم" عنوان کرد: بهعقیده من دلیل زنده ماندن آقا سید میتواند پس دادن درس خداشناسی باشد و یا اینکه بعضی افراد با دیدن آقا سید از راه منحرف، بازگردند و افرادی که نیز بهراه مستقیم هستند در راهشان مستحکم بایستند.
وی بیان کرد: همه مردم از هر قشری برای دیدن آقا سید به منزلمان میآیند و افرادی برای گرفتن حاجت آبروی سید را واسطه قرار میدهند، بعضی از جوانان هم نزد سید خطبه عقد خود را میخوانند، برخیها دستهگل خواستگاری خود را قبل از رفتن به مراسم نزد آقا سید میآورند، افراد دیگری هم هستند که برای عاقبتبهخیری فرزندانشان نزد آقا سید دعا میکنند و مسئولان هم میگویند با آمدن کنار آقا سید در کارشان موفقتر هستند.
خانم حافظی تصریح کرد: آقا سید ارتباط کلامی با دنیا ندارد ولی دارای ارتباط روحی با دنیاست که هر وقت مشکلی برای ما پیش میآید به خواب خودم یا یکی از اقوام میآید و یکشب که فرزندانم هر دو تب کرده بودند و من مرتب آنها را پاشویه میکردم همان شب آقا سید به خواب یکی از اقوام آمده بودند و بعد از احوالپرسی گفته بود که "حالم خوب است فقط پاهایم درد میکند" که پاهایش همان فرزندانش بودند.
وی با اشاره به پیگیریهای مقام معظم رهبری و مسئولان لرستان درباره احوالات سید نورخدا گفت: مقام معظم رهبری و همه مسئولان لرستان جویای احوال سید نورخدا هستند و مقام معظم رهبری همیشه بهصورت تلفنی از طریق نماینده ولیفقیه در لرستان از حال وی باخبر میشوند.
همسر سید نورخدا به دیدار با مقام معظم رهبری اشاره کرد و گفت: در مهرماه سال 92 به دیدار مقام معظم رهبری رفتیم که این دیدار با پیگیریهای مصرّانه خودم از طریق نامهنگاری با دفتر ایشان و پیگیریهای مسئولان انجام شد، وقتی نزد آقا بودیم محمد خیلی دستان ایشان را بوسید و من زیاد متوجه نبودم که بعد از خداحافظی و آمدن ما محمد گفت "مادر، میدانی من کدام دست آقا را بیشتر بوسیدم؟"، گفتم "نه"، گفت "همان دستی که مانند دست پدرم جان ندارد" و من در آنجا متوجه شدم که محمد در این مورد یکقدم از من جلوتر است.
وی اظهار داشت: در چند دیدار خصوصی که من و بچهها با حضرت آقا داشتیم، ایشان ما را موردعنایت خودشان قراردادند، در این دیدارها حضرت آقا فرمودند که "انشاءالله خودتان و بچههایتان عاقبتبهخیر شوید، برایتان دعا میکنم که در این راه ثابتقدم بمانید". ایشان فرمودند "شما در پرستاری همسرتان کار بزرگی میکنید و کارتان بزرگ و عظیم است" و سه بار مؤکداً به بزرگی این کار پرستاری اشاره کردند.
سرگرد حمید نجفی فرمانده سید نورخدا موسوی در زمان درگیری با گروهک معاند ریگی، سال گذشته از نحوه مجروحیت سید نورخدا موسوی گفت: مدت سه سال در منطقه عملیاتی زاهدان بهعنوان فرمانده یگان تکاوری لار مشغول خدمت بودم و نزدیک دو ماه با سید نورخدا موسوی در یگان با یکدیگر خدمت میکردیم و سید بهعنوان جانشین بنده و مسئول یگان تکاوری لار بود.
وی افزود: شب قبل از درگیری با گروهک عبدالمالک ریگی برگه مرخصی آقا سید را امضا کرده بودم و بنا بود سید فردا صبح به شهر خود برود ولی چون مهلت 30روزه اقامتش تمام نشده بود، سید نورخدا قبول نکرد به مرخصی برود و هرچه اصرار کردم گفت "باید سه روز دیگر بمانم تا مدت اقامت 30روزهام تکمیل شود".
فرمانده سید نورخدا موسوی عنوان کرد: حدود هشت نقطه در مرز را برای کمین در نظر گرفته بودیم و قاعدتاً هر صبح یگانهای کنار مرز را بهعنوان کمین میفرستادیم که یک نقطه از این کمینها سراکیپش ستوانیکم محمدی بود که او را به کمین اعزام کرده بودیم اما وقتی میانه راه از مرکز اعلام کردند که برای بازدید میآیند ما هم اعلام کردیم ستوانیکم محمدی که مسئول آموزش بود از کمین برگردد و یک نفر دیگر که جایگزین او گذاشته بودیم بهجای او به کمین برود.