به گزارشگروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛ عقربه کوچک ساعت که روی ۷ و عقربه بزرگ روی ۱۲ قرار میگیرد، انتظار کوچولوهای مشکیپوش به پایان میرسد و دست در دست مادر، راهی میشوند. دود اسپندی که از سر کوچه نمایان است و دری که برای خوشامدگویی به آنها باز شده، قند در دلشان آب میکند.
حالا مادرها میتوانند با خیال راحت کمی گره دستشان را شل کنند تا پرندههای کوچولو بال بزنند و بروند در آشیانه امنی که سردرش نوشته؛ به مجلس عزای حسین (ع) خوش آمدید. همراهی مادران اما همینجا، جلوی در، تمام میشود و بعد از معرفی سر میز ثبتنام و دریافت «کد شناسایی برای تحویل آخر شب»، وقت خداحافظی میرسد. و این شاید یکی از بیدردسرترین خداحافظیهایی است که مادرها با بچههای ۳، ۴، ۵ سالهشان تجربه کرده باشند. اینجا، آن سوی میز ثبتنام و در هیئت باصفای موسسه قرآنی «ابرار»، دنیای جدیدی پیش روی بچههاست، دنیایی که آنها را با دلپذیرترین شیوهها با بهترین بندگان خدا آشنا میکنند. اینجا گروهی از بزرگترهای خوشذوق و عاشق، اولین هیئت ویژه کودکان را برپاکردهاند؛ هیئتی که مداح و مستمع و خادمهایش، کودکان زیر سن دبستان هستند.
تدارک چندماهه برای هیئت کوچولوها
یک لحظه آرام و قرار ندارد. از اسپنددان جلوی در تا استکانهای چای و برنامه کاری امشب مربیان را بررسی میکند و وقتی خیالش از همه چیز راحت میشود، اجازه میدهد در هیئت را به روی مراجعان باز کنند. در جواب بعضیها که میگویند: حالا برای چای هیئت بچهها لازم نیست اینهمه مته به خشخاش بگذارید، جوابش لبخند است. آنها نمیدانند در نظر او موضوع پذیرایی، فقط قطعهای از یک پازل بزرگ است. «حمیده صادقی» مدیر موسسه قرآنی ابرار و مبتکر و مسئول هیئت کودکان ابرار میگوید: «کار کودک، کار بیبرنامه و دقیقه نودی نیست که امروز تصمیم بگیریم و فردا اجرا کنیم. این حوزه حساس، نیازمند برنامهریزی دقیق است. در روایات اهل بیت (ع) به این موضوع مهم اشاره شده است که هر بذری در سن طلایی کودکان (3 تا 5 سال) بکاریم، در بزرگسالی درو خواهیم کرد. بر این اساس، ما هم از چند ماه قبل برای اجرای طرح هیئت کودکان فکر و شروع به برنامهریزی کردیم.» خانم مدیر کاملاً به حساسیت حوزهای که در آن قدم گذاشته، واقف است: «من هر شب فقط 5 دقیقه برای بچهها سخنرانی دارم اما شاید باور نکنید اما این شبها بیشتر از وقتی که بخواهم برای بزرگسالان سخنرانی کنم، مطالعه دارم. چراکه در همین فرصت کوتاه باید نکات مفیدی را به شیوهای بگویم که بچهها هم متوجه شوند و هم برایشان جذاب باشد. واقعیت این است که کار برای بچهها مثل راهرفتن روی لبه تیغ است. درخصوص همین فعالیت محرمی، یک اشتباه کوچک از ما خدای ناکرده میتواند باعث شود یک کودک تا آخر عمر از مجالس عزاداری محرم زدهشود. ما اینجا با توجه به روحیه لطیف بچهها ابتدا و در شب اول محرم با شکلات و شیرینی از بچهها استقبال و پذیرایی کردیم و تلاشکردیم با فضای هیئت انس بگیرند و جذب حال و هوای آن شوند. وقتی این علاقه در آنها ایجاد شد، در شبهای بعد با استفاده از کاردستی، گِلبازی، کتابخوانی و سخنرانی ساده و قصهوار، بچهها را با شخصیتها و اتفاقات کربلا آشنا کردیم.»
وقتی با امام حسین (ع) دوست شدیم
محال است تازهواردی قدم به حسینیه این شبهای هیئت بچهها بگذارد و در نگاه اول مجذوب آن پارچه سیاه صدر مجلس نشود. تا از ماجرای این پارچه خاص میپرسم، احسان 6 ساله میگوید: «یک شب دستمان را گِلی کردیم و زدیم اینجا و گفتیم: ل ل ل لبیک یا حسین (ع).» میپرسم: این یعنی چی؟ از آن میان، محمدحسین 3.5 ساله با لحن شیرینش با اینکه بهدرستی نمیتواند کلمه «لبیک» را تلفظ کند، میگوید: «یعنی آمادهایم.» محو شیرینزبانی بچهها شدهام که مدیر مهربان هیئت میگوید: «شب اول محرم برای بچهها از داستان حضرت مسلم (ع) گفتم که دوست امام حسین (ع) بود و امام (ع) هم او را دوست داشتند. بعد گفتم: بچهها بیایید ما هم با امام حسین (ع) دوست شویم. خب، ما وقتی دوستمان را میبینیم، چه کار میکنیم؟ گفتند: سلام میکنیم. گفتم: پس حالا که ما با امام حسین (ع) دوست شدهایم، بیایید به دوستمان سلام کنیم. روی دو زانو بنشینیم، دست روی سینه بگذاریم و...» همینطور که خانم صادقی روایت میکند، بچهها هم همراه او اجرا میکنند و بعد، یکصدا میگویند: «السلام علیک یا اباعبدالله.»
اما هنوز راز آن پنجههای گِلی روی پارچه سیاه، سربهمُهر باقی مانده. خانم صادقی لبخند بر لب از شیوه آموزشی نمادینشان که تأثیر بسیار خوبی هم بر بچهها داشته، اینطور میگوید: «آن شب، بعد از دوست شدن با آقا (ع) به بچهها گفتم: بیایید با دوستمان، امام حسین (ع) پیمان ببندیم و بیعت کنیم. یک ظرف گِل درست کردیم و بچهها با راهنمایی مربیان، دستشان را در آن گل میزدند و در حالیکه میگفتند: لبیک یا حسین (ع) دست گلیشان را روی آن پارچه سیاه میزدند. از همان شب، این عبارت به شعار ما و بچهها تبدیل شد و هر فعالیتی بخواهیم انجام دهیم، بچهها با گفتن این عبارت، اعلام آمادگی میکنند.»
بچهها میدانید آقا (ع) را هم دعوت کردند...
برخلاف برخی که معتقدند نباید به کودکان زیر سن دبستان آموزشی دادهشود، اهالی هیئت کودکان اعتقاد دارند اتفاقاً باید با بهکارگیری شیوههای غیرمستقیم و استفاده از ناخودآگاه بچهها، از این دوره طلایی برای آموزش نکات کلیدی به آنها بهترین بهره را برد. بانی هیئت کودکان با یک مثال در این باره میگوید: «شب دوم که با عنوان ورود کاروان اهل بیت (ع) به کربلا نامگذاری شده، تصمیم گرفتیم موضوع «دعوت» را به بچهها آموزش دهیم. مربیان به بچهها گفتند: بیایید خانم صادقی را دعوت کنیم برایمان سخنرانی کند. برای این کار باید با کمک همدیگر پاکت درست کنیم و دعوتنامههایمان را در آن بگذاریم. بعد، بچهها دعوتنامههایشان را در سینی گذاشتند و آمدند در دفتر من و گفتند: خاله ما از شما دعوت میکنیم بیایید برای ما صحبت کنید. گفتم: ممنون. تا چند دقیقه دیگر میآیم. در این فاصله، مربیان آنها را آمادهکردند و گفتند: بچهها حالا چه کار کنیم؟ بیایید همگی دم در بایستیم تا از خانم صادقی استقبال کنیم. برایشان صلوات بفرستیم و... چون ما خودمان از ایشان دعوت کردیم. وقتی من وارد جمعشان شدم، گفتم: بچهها ممنون که از من دعوت و اینقدر قشنگ استقبال کردید. اما بچهها مردم امام حسین (ع) را دعوت کردند تا راهنماییشان کند، اما خوب از ایشان استقبال نکردند و آمدند با امام جنگیدند. با همین چند جمله، بحث را تمام کردم و آنها فهمیدند امام حسین (ع) رفته بودند به مردم چیزهای خوب یاد بدهند اما آنها اشتباه کردند و با امام جنگ کردند.»
میخواهیم هیئتدار تربیت کنیم
«در مهدهای کودک که در کنار هیئت بزرگترها در سالهای اخیر فعال شده، اغلب مهمترین دغدغه این است که چند ساعتی بچهها را با بازی سرگرم کنند تا مادرها با خیال آسوده بتوانند عزاداری کنند و دیگران هم از دست شیطنتهای بچههای آنها اذیت نشوند. اما اینجا و در هیئت کودکان ابرار از همان ابتدا دغدغه من این بود که کاری کنیم اولاً بچهها عاشق امام حسین (ع) شوند و در گام دوم، هیئتی شوند و بالاتر از آن، هیئتداری یاد بگیرند. یعنی هم با آداب هیئت رفتن از جمله منظم نشستن در جلسه سخنرانی و خوب گوش دادن، سینهزنی و عزاداری و... آشنا شوند و هم بدانند چطور باید یک هیئت را اداره کرد.» مدیر خوشفکر هیئت کودکان ابرار بیشتر درباره این دغدغه برایمان توضیح میدهد: «2 نسل قبل از ما، یعنی پدربزرگها و مادربزرگهایمان اهل هیئتداری بودند و این را برای خود افتخار میدانستند. اما ما نسلهای بعد از آنها فقط هیئت رفتن را از آنها یاد گرفتهایم. زمانی که این بزرگترها نباشند، ما دیگر هیئتدار نداریم. با همین نگاه و دغدغه، ما تصمیم گرفتیم اینجا در هیئت کودکان، هیئتدار تربیت کنیم؛ کسی که داوطلبانه به مهمانان مجلس امام حسین (ع) خدمت میکند. حالا باید باشید و ببینید چطور بچهها با عشق میدوند که کفشها را جفت کنند. اینجا ما خادم کفش، خادم چای، خادم خرما و حتی خادم هسته خرما داریم. اینجا بچهها از اینکه امشب خادم هسته خرما هستند و میتوانند هستهها را در یک ظرف جمع کنند، افتخار و ذوق میکنند. این حس افتخار خیلی مهم است. ما میخواهیم این احساس در دل بچهها نهادینه شود.»
خادم امام حسین (ع) را با پول چه کار؟!
«دوستانی که امروز با تمام وجود در خدمت عزاداران کوچولو هستند، ابتدا قرار بود بهعنوان مربی در ایام محرم با ما همکاری کنند. در یکی از جلساتی که با این دوستان داشتیم، گفتم: ازآنجاکه ما باید برآورد مالی کار را هم درنظر داشتهباشیم، لطفاً هرکدام بگویید توقع مالیتان برای هر جلسه چقدر است. همین کافی بود تا صدای اعتراضشان بالا برود که: «چرا با ما صحبت از پول میکنید؟ ما میخواهیم به عشق امام حسین (ع) بیاییم و خدمت کنیم.» اینطور بود که این دوستان داوطلب با عنوان «خادم» همکاریشان را با هیئت کودکان شروع کردند.» حالا با وجود همین خادمان عاشق است که خیال خانم مدیر از رتق و فتق امور این هیئت خاص راحت راحت است: «روز اول، وقتی که شال خادمی را بر گردن خانمهای داوطلب میانداختیم، گفتم: یادتان باشد همه ما خاک پای کسانی هستیم که قرار است به این هیئت بیایند؛ همان فسقلیهای 3،4،5 ساله. و همینطور شد. کافی است بچهها بگویند: آب. دیگر خادمان سر از پا نمیشناسند که زودتر آب به دست آنها برسانند. یعنی بیتعارف، این مهمانان کوچولوی مجلس امام حسین (ع)، جایشان روی سر ماست و خیلی برایمان احترام دارند.»
اینجا معجزه شده!
مادران را باید راضیترین افراد از برپایی هیئت کودکان دانست؛ نهفقط به این دلیل که امسال با فراغ بال میتوانند در مجالس عزاداری شرکت کنند. رضایت آنها را باید در نکات و مهارتهای خوبی که فرزندانشان در این هیئت یاد گرفتهاند جستوجو کرد. مادر «محمدحسین» میگوید: «پسر 3.5 سالهام حسابی اهل شیطنت بود و اصلاً یک جا بند نمیشد. اما آنقدر با این هیئت انس گرفته که آخر شب بهزحمت میتوانم او را به خانه ببرم. اینجا با فعالیتهایی که زیر نظر مربیان صبور هیئت انجام میدهد، آرام شده و نکات خوبی هم یاد گرفته؛ نهفقط صلوات را کامل یاد گرفته و ورد زبانش شده: لبیک یا حسین (ع) بلکه رفتارهای شخصی خوبی هم یاد گرفته؛ از خواب با نشاط بیدار میشود، ورزش میکند، قبل از غذاخوردن دعا میخواند و... پسرم کاملاً در این چند روز بزرگ شده. شاید باور نکنید اما یک شب آمد خانه و نشست قصه حضرت علیاصغر (ع) را برای پدرش تعریف کرد که؛ آدمهای بدجنس به علیاصغر (ع) کوچولو آب ندادند و شهید شد. از آن شب، خیلی مراقب برادر یکسالهاش است و هر وقت ببیند تشنه است، فوری میدود و برایش آب میآورد» مادر «احسان» هم که نمیتواند خوشحالیاش را پنهان کند، میگوید: «همه میدانستند پسرم از من جدا نمیشود. مطمئن بودم پیشدبستانی هم برود، باید صبح تا ظهر کنارش بنشینم. وقتی گفتند چنین هیئتی برای بچهها برپا شده، گفتم: چه فایده؟ احسان که نمیماند. با اصرار او را به اینجا آوردم. جذب بچهها شد اما از دقیقه اول چشمم به گوشی تلفن بود که زنگ بزنند و بگویند: بیا پسرت را ببر. اما خبری نشد. عاقبت خودم تماس گرفتم. گفتند: احسان خیلی خوب است. بازی کرده، سینهزنی کرده، غذایش را هم خودش خورده! باورم نمیشد.» او لبخند بر لب ادامه میدهد: «وقتی به خانه آمد، سرتاپایش گِل بود. با هیجان میگفت: مامان! دستمون رو زدیم توی گل، زدیم روی پارچه، گفتیم: لبیک یا حسین (ع)... احسان هر شب با یک قصه از کربلا به خانه میآید. از وقتی قصه بهترین عموی دنیا، حضرت ابوالفضل (ع) را شنیده، دائم در خانه میخواند: قدم قدم با یه عَلَم... خلاصه واقعاً اینجا درباره پسر من یک معجزه اتفاق افتاده.» تبلیغهای سینهبهسینه، آوازه این هیئت را تا محلههای دیگر هم رسانده است. مادر «هانیه» میگوید: «وقتی تعریفهای این هیئت را از خواهرم شنیدم، دخترم را آوردم تا در این محفل شرکت کند. نتیجه فراتر از انتظارم بود؛ در همان 2،3 شب اول آنقدر برنامهها و آموزشهای هیئت دخترم را جذب کرد و روی او تأثیر مثبت گذاشت که از تمایل خودم به حضور در هیئت محلهمان صرفنظر کردم و آموزش دخترم را به حال خوب خودم ترجیح دادم. با اینکه مسیر منزلمان به این هیئت دور است و هر شب باید کلی هزینه آژانس بدهم، اما با کمال میل این سختی و هزینه را تقبل میکنم و دخترم را به این فضای خوب و مفید میرسانم. چون خیالم راحت شده که مربیان این هیئت، گزینششدهاند؛ هم کاربلدند و هم امین.» مادر «فاطمه ثنا» و «یسنا» هم در تأیید این جملات میگوید: «با اعتمادی که به مدیر و مربیان این هیئت داریم، خیالمان راحت است که آنها با بعضی آموزشها، طرز فکر بچههایمان را تغییر نمیدهند. من با 2 دختر کوچک و با سختی صبحها به کلاسهای قرآن موسسه و شبها به هیئت کودکان میآیم با این امید که در شرایط فرهنگی ناخوشایند جامعه امروز، دخترانم در فضای مناسب و قابل اعتمادی پرورش پیدا کنند تا وقتی که بزرگ میشوند، خدا به حرمت همین کلاس و هیئت کمک و حفظشان کند.»
تازه امسال محرم را درک کردیم
تا میپرسم: پشیمان نیستید مثل هر سال برای عزاداری به مجالس نرفتید و وقتتان را برای بچههای این هیئت گذاشتید؟ فوری میگوید: «نه. اصلاً. اینجا با مداحی خالصانه و سینهزنی بیریای بچهها چنان دلمان میلرزد و اشکمان جاری میشود که چه بسا از همه محرمهای قبل بیشتر اجر بردهباشیم.» «تانیا صادقی» یکی از مربیان، ادامه میدهد: «این توفیقی بود که نصیبم شد که در جمع این بچههای پاک باشم. این هیئت، یک تجربه جدید است و حتی همه بازیهای ما هم سمت و سوی محرمی دارد. من معتقدم ما یک رسالت بزرگ داشتیم که بچهها را با امام حسین (ع) دوست کنیم. حالا وقتی میبینم یک بچه 3 ساله با شیرینزبانی میگوید: لبیک یا حسین (ع)، حس میکنم وظیفهام را انجام دادهام. امیدوارم امام حسین (ع) در این محرم از ما راضی بودهباشند.» اما «سمانه سادات کریمی راد» مربی 20 ساله هیئت که لب باز میکند، انگار مجلس روضه برپا میشود. تا میگوید: «این اولین سالی بود که محرم را درک کردم»، بغض راه کلماتش را سد میکند و بعد با اشک ادامه میدهد: «شب حضرت رقیه (س) یکی از دختر کوچولوها را بوسیدم و گفتم: میای دختر من بشی؟ فوری گفت: من خودم مامان و بابا دارم... انگار تازه فهمیدم چه بر سر رقیه (س) آمده... اینجا با تشنگی پسربچههای 2،3 ساله، تازه معنی عطش را فهمیدیم. تا یکی از آنها آب میخواهد، همه خادمها به تلاطم میافتند که: زود باشید آب بیاورید، بچهها تشنهاند. واقعیت این است که آنچه در روضهها شنیدهبودیم، اینجا در هیئت بچهها داریم درک میکنیم.»
طلبهها کجا هستند؟ بیایند برای خودشان کار بتراشند!
«من قبل از هر چیز، یک طلبه هستم. این چیزی که تحت عنوان هیئت کودکان میبینید، مصداق همان رسالت تبلیغی است که طلبهها در ایام محرم در گوشه و کنار کشور انجام میدهند. من با همه سنین از نوجوان تا افراد 65 ساله کار کردهام اما هیچ کاری را موثرتر از آموزش به کودکان ندیدهام؛ چرا که گِل وجود آنها هنوز شکل نگرفته و بهراحتی میتوان خوبیها و نکات مفید را به آنها آموزش داد. وقتی به موقع آموزشهای لازم به بچه دادهشود، دیگر والدین موقع مدرسه رفتن او نگرانی نخواهند داشت که کنار چه کسی مینشیند و چه چیزهایی میشنود و میبیند چون آمادگی فکری، خودباوری، پایه اعتقادی مناسب و خودکنترلی دارد و هر چیزی را به راحتی نمیپذیرد.» حمیده صادقی، مدیر موسسه قرآنی و هیئت ابرار خطاب به طلبهها ادامه میدهد: «طلبهها باید کمی بیشتر بجنبند و برای کارهای مهمتر همت کنند. یک طلبه دیگر نباید در هیئت مستمع باشد. نگو همه هیئتها برای خودشان سخنران دارند، دیگر کاری نیست. تو خودت برای خودت کار بتراش و زمینه فعالیت درست کن.
واقعیت این است که اگر تهران شهری است با کلی بزهکاری و آسیب اجتماعی، تقصیر منِ طلبه است. اگر من روی بچه کوچولوها کار کنم، کمتر در مقابل پدیدههای ناخوشایند اجتماعی آسیب میبینند. من بهعنوان کوچکترین طلبه، توانستم یک کار ناقص به نام هیئت کودکان انجام دهم. حالا بقیه طلبهها بیایند کاملش کنند. طلبهها بیایند دستبهدست هم بدهیم و 20،30،50 هیئت کودک در تهران برپا کنیم و یک موج راه بیندازیم تا همه باور کنند و بپذیرند چقدر آموزش معنوی و اعتقادی بچهها مهم است و آنها هم پای کار بیایند.»
منبع:فارس
انتهای پیام/