به گزارش خبرنگار
حوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ عبدالله بن حسن بن علی بن ابی طالب (ع) پسر ۱۱ ساله و قاسم بن حسن بن علی بن ابی طالب پسر ۱۳ ساله امام مجتبی (ع) هستند. این دو حضرت در کنار عموی خود امام حسین (ع) در صحنه کربلا مبارزه کردند و به شهادت رسیدند.
چگونگی اجازه گرفتن حضرت قاسم (ع) از امام حسین علیه السلام براى رفتن به میدان، حاکى از شهامت و ایمان اوست. شاید به دلیل کمىِ سن، ابتدا امام حسین علیه السلام به او اجازه میدان رفتن نداد؛ امّا قاسم، آن قدر دست و پاى امام (ع) را بوسید و پافشارى و التماس کرد تا اجازه گرفت و در حالى که اشک هایش بر گونه اش مى غلتید، با خواندن رَجَز به صف دشمن حمله بُرد و حضرت عبدالله (ع) در روز عاشورا هنگامی که امام حسین (ع) در میدان بود، خود را به او رساند عبدالله (ع) دست خود را جلوی ضربه شمشیر ابجر بن کعب که قصد کشتن عمویش را داشت، قرار داد. با این ضربه دست حضرت عبدالله (ع) قطع شد و در حالی که در آغوش عمویش بود حرمله بن کاهل اسدی او را با تیر هدف قرار داد و به شهادت رساند.
کتاب «دو چشم ناتمام، قاسم و عبدالله (ع) چشمان امام حسن (ع)» از مجموعه کتابهای «قهرمانان کوچک کربلا» است. این کتاب نوشتهی محبوبه زارع و توسط انتشارات بوستان کتاب قم به چاپ رسیده است که مخاطب این کتاب کودکان و نوجوانان هستند.
معرفی کتاب:
سومین جلد از کتاب «قهرمانان کوچک کربلا» به زبان ساده و برای آشنایی کودکان و نوجوانان با زندگی «قاسم بن حسن (ع) و عبدالله بن حسن (ع)» و نقش ایشان در حادثه کربلا منتشر شده است.
بخشی از کتاب:
عبدالله و قاسم فرزندان امام حسن (علیه السلام) هستند. عبدالله فرزند کوچک امام در پی یافتن پاسخی برای سوالات خود در مورد علت صلح پدر و عدم مبارزه اش با ظلم روانه کربلا شد. عبدالله که دلی پر سوال داشت ابتدا از مادر جویای علت صلح پدر میشود مادر توان سخن گفتن را در خود نمیبیند اشک بر چشمانش حلقه میزند که من به این کودک چه بگویم تا بفهمد که پدرش چقدر غریب بود.
قصه غربت داستان بی انتهای علی و اولاد اوست و تنها محدود به جریان عاشورا نیست. نوجوان امام حسن (علیه السلام) از عمو اذن میدان میخواهد، اما حسین (علیه السلام) نمیپذیرد قاسم پس از اصرار فراوان عاقبت به یاد گفته پدر میافتد که اگر روزی دلت خیلی به درد آمد به سراغ این نامه برو. نامه را یافت به عمو نشان داد و اذن میدان را گرفت عاشقانه به میدان رفت و رجز خوانی کرد و در هنگام شهادت عمو را صدا کرد عمو کمکم کن. حسین (علیه السلام)، چون باز شکاری به سوی او رفت و نعش بی جان پسر برادر را بر دوش گرفت.
عبدالله زخمی بر زمین افتاد و در آغوش عمو درلحظه شهادت گفت: عمو فهمیدم چرا پدرم غریب بود، اما عمو تو از او هم غریب تری...
انتهای پیام/