مادر شهید افزود: شیرحلال و نان و روزی حلال بسیاردر تربیت فرزندان موثر است.فرزند شهیدم ثمره نان حلال و زحمت کشیده‌ی حاج آقا است.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛ سال‌هایی را پشت سر گذاشتیم که همگان آنها را خوب به یاد دارید حال باید از مدعیان پرسید سهم یک مادر شهید از سفره انقلاب چقدر است؟ آقایان مسولان که پست و مقام دارید برای انقلاب چه کرده اید، که اکنون حقوق‌های نجومی، امتیازات ویژه درمانی، چندین شغل و درآمد‌های آن چنانی دارید؟ برای خانواده شهدا چه کرده‌اید؟ سهم یک مادر شهید که جگر گوشش خود را در راه انقلاب برای آسایش و امنیت ما داد چقدراست؟ مادری که شب نخوابی و دلواپسی‌ها کشید تا فرزندی بزرگ کند که روزی عصای دستش شود. حال عصای دست ملت شد. آیا این حقش است؟. مادری که عزیز دردانه‌اش را راهسپار میدان نبرد می‌کند که امثال شما مسولین در آرامش و آسایش خدمتگزار مردم باشید اما بی‌توجهی به خانواده‌های شهدا دیگر چیزعادی می‌شود. واقعا چرا؟

روایتی خواندنی از زندگی شهید قاری؛ با موتور سپاه تا نانوایی هم نمی‌رفت

خانه بسیار ساده و قدیمی که بر درب خانه عکس شهید هک شده بود که یادمان باشد اینجا منزلگاه عاشقان دلاور مردان بی‌ادعا شهرستان شهید پروردزفول است. وارد خانه که می‌شویم. در طاقچه اتاق پذیرایی عکس جوانی با لبخندی نقش بسته است که نشان از خاطرات شیرین زندگی این خانه می‌دهد. برای روایت زندگی « شهید غلامرضا قاری » میهمان مادرش "خدیجه رسایی" و خواهرانش "فرخنده" و "فرزانه" می‌شویم.

روایتی خواندنی از زندگی شهید قاری؛ با موتور سپاه تا نانوایی هم نمی‌رفت


بیشتر بخوانید:شهیدی که ناگهان از چشم دشمنانش ناپدید می‌گشت!+عکس


مادر شهید با سختی سخن می‌گفت، از سختی زندگی در دوران قدیم برایم می‌گفت از مردی که با دست رنج خود خرج و مخارج تحصیل‌ش را می‌دهد: غلام‌رضا در سال1340 به دنیا آمد. از همان کودکی جهت کمک به خانواده به کوره آجرپزی همراه پدرش می‌رفت بعد از ورود به مدرسه باز هم کمک حاج آقا می‌رفت. وارد جلسات قرآن مسجدسلمان فارسی شد وبعدا بعنوان سرپرست جلسات انتخاب شد.

مادر می‌گوید در دشت عباس اعزام شد به او گفتم: کی به دزفول می‌آیی؟ گفت: زمانی به دزفول می‌آیم که جاده دهلران از وجود بعثی‌ها پاک شود، که در حمله فتح المبین سال61 این جاده آزاد گشت.

فرزانه خواهرش می‌گوید: غلام‌رضا در مسیری قدم گذاشت که او را به آرزوی همیشگی‌اش « شهید شدن » رساند. زمانی که در حمله بیت المقدس شرکت کرد ترکش به پایش اصابت می‌کند و به اهواز اعزام می‌شود هرچه به او اصرار می‌کنند که به عقب برگردد فایده ندارد.

در همان چندروزی که در اهواز بستری بود، زمانی که تماس گرفت بدون آنکه به ما اطلاع بدهد که مجروح و بستری شده است مادر به او گفت: کی می‌آیی؟ گوسفند قربانی عروسی تو و برادرت آماده است. او گفته: فعلا کار دارم شما محمدرضا را زن دهید؛ بعد از شهادتش با خواندن وصیت نامه‌اش متوجه شدیم که مجروح و بستری بوده است.

او با افتخار عاشق شد و پاداش عشق به پرورگارش را هم گرفت، فرخنده خواهر شهید می‌گوید: بعد از اخذ مدرک دیپلم به خدمت سپاه پاسداران دزفول درآمد. شهید به علت مهارتی که در شناسایی داشت در واحد اطلاعات سپاه مشغول خدمت بود برای شناسایی و کسب اطلاعات همراه همرزهایش برای شناسایی رفته، که در دل شب ناگهان انفجار توپی در جلوی پایش او را به درجه رفیع شهادت نائل می‌آورد.

مادر ادامه می‌دهد: به نماز و انجام وظایف دینی بسیار حساس بود و پیوسته این موضوع را به افراد خانواده متذکر می‌شد. هنگام نماز همه اعضای خانواده را برای خواندن نماز اول وقت تشویق می کرد و صف نماز جماعت را تشکیل می‌داد.

قصه دلتنگی و عشق به فرزند هیچ‌گاه تمامی ندارد مادر به سختی حرفش را به ما می‌گوید: خدا را گواه می‌گیرم رفتار و شخصیتی که او داشت معلوم بود او زمینی نیست.برای غلام رضایم خیرات می‌کنم و هم ختم صلوات می‌گیرم و هیچ گاه فراموشش نمی‌کنم.

این را فرزانه خواهر شهید غلام‌رضا به ما می‌گوید: او که یک سال از برادر کوچک‌تر است یک رسالت بزرگ را برعهده گرفته اینکه از برادر بگوید و زبان ناطق مادر باشد. غلام‌رضا اخلاق خاصی داشت هیچ‌وقت از کار کردن فراری نبود یادم است سن خیلی کمی داشت اما همراه پدرم کوره آجرپزی می‌رفت. یعنی هم درسش را می‌خواند هم مسجدش را می‌رفت و هم کمک خرج خانه بود.

خواست لبخند بهشتی از خود به یادگار بگذارد خواهرش فرخنده می‌گوید: همرزمش مدام به غلام‌رضا اصرار می‌کند که از او عکس بگیرد غلام‌رضا هم مثل خیلی از شهدای دزفول دوربین گریز بوده، زمانی که در حال مناجات است همرزمش کماکان با دوربین بالای سرش است. غلام‌رضا یک لحظه برمی‌گردد با خنده به او می گوید: « بگیر عکست را و رهایم کن می‌خواهم دعا را بخوانم» که این لبخند بهشتی ثبت می‌شود.

شهدا از آن دسته آدم‌هایی هستند که هرچه درباره آنها نوشته شود باز هم سخن تازه و نکات ارزشمندی می‌توان از آنها به دست آورد مادر می‌گوید: به او گفتم: از نانوانی چند تا نان بگیر، لباس سپاه‌اش را درآورد با لباس شخصی رفت. غلام‌رضا گفت: نمی‌خواهم از لباسم سوءاستفاده کنم.

نگاهم به صورت‌شان قفل شد ثانیه‌ها به تلخی می‌گذشت که امروز برخی از مردم و مسولان هیچ دینی نسبت به بیت المال نداشته، خواهر شهید می‌گوید: هرگاه با موتور سپاه بود هیچ‌وقت کارهای شخصی خود و خانه را با موتور انجام نمی‌داد او می‌گفت: « بیت المال است». موتورسپاه را خانه می‌گذاشت با وسیله‌ شخصی خودمان کارمادر را انجام می‌داد.

مادر شهید ثمره تربیت فرزندانش را در قرآن، روزی حلال و شیرحلال در زندگیش می‌دانست، افزود: شیرحلال و نان و روزی حلال بسیار در تربیت فرزندان موثر است. فرزند شهیدم ثمره نان حلال و زحمت کشیده‌ حاج آقا است.

قلم عاجز و شرمنده است از ناراحتی مادرشهید بنویسد، مادر می‌گوید: هزینه درمانم زیاد است. بنیاد شهید حق پرستاری را به ما نمی‌دهد مگر قانون حق پرستاری تعیین نکرده است؟ پس چرا حق پرستاری را به ما نمی‌دهند؟ سال گذشته که پیگیری شدیم گفتند: «تهران بخشنامه کرده اما تا برسد به دزفول دیگر زمان می‌خورد و اجرا نمی‌شود» یا « دیگر کارمند بنیاد شهید به ما گفت: اهواز باید کاری کند پس چرا صدای ما را به اهواز نمی‌رسانند که حق پرستاری ما را بدهند؟» که من هم بتوانم هزینه دو پرستار و داروهایم را بدهم.

دخترش فرخنده در میان صبحت مادر می‌آید می‌گوید: ای بابا مادر خدابزرگ است ما که فعلا هستیم شما اصلا نگران هزینه‌های درمانیت نباشید، تن‌تان سلامت باشد.

روایتی خواندنی از زندگی شهید قاری؛ با موتور سپاه تا نانوایی هم نمی‌رفت

نگاهم با حرف‌هایش به دست پینه بسته مادر شهید گره خورد، سرم را به نشان شرمندگی پایین انداختم نمی‌دانستم با چه رویی با صورت مادر نگاه کنم و جوابش بدهم چگونه بگویم شرمنده هستیم که نتوانستیم، نتوانستند به دینی که برگردانشان است عمل کنند. با صدای خواهر شهید فرخنده به خود می‌آیم از وصیت نامه شهید می‌گوید: در وصیت نامه‌اش قید کرد است 2000تومان در بانک دارم دفترچه‌ام در صندوق کتاب‌هایم است چندهزار تومان در سپاه دارم آنها را بگیرید خمس و زکات آنها را بپردازید و بقیه پول را در راه جنگ‌زدگان بدهید.

مادر شهید در پایان صبحت‌هایش گفت: ما خانواده شهدا در راه رضای خدا این شهدا را تقدیم کردیم عاقبت بخیری همه جوانان را از خدا مسئلت دارم.

منبع:تسنیم

انتهای پیام/

روایت خواندنی از مادر شهیدی که ثمره تربیت فرزندانش را در قرآن می‌دانست

برچسب ها: شهدا ، خواندنی
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.