در سال‌های ۱۳۶۳ به بعد توان تروریستی منافقین در کشور رو به تحلیل رفت اما اقدامات جاسوسی و بازی کردن نقش ستون پنجم برای ارتش عراق به صورت جدی در دست انجام بود.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛ نحوهٔ انحراف بعد از انقلاب، رابطهٔ این سازمان با رهبری انقلاب و نفاق سازمان یافتهٔ آن‌ها و نیز روندی که تا سال ۶۰ طی کردند، اشاره شد.

تبدیل شدن منافقین به ماشین کشتار مردم و دربدری در سایه غرب؛ از یک سازمان تروریستی تا یک کالت انحرافی+ تصاویر

سازمان منافقین بعد از ترور رهبران انقلاب، به کشتار عمومی مردم روی آورد و سران آن در آمریکا، فرانسه و برخی دیگر از کشورهای اروپایی تحت حمایت غرب قرار گرفتند. این سازمان برای رسیدن به قدرت حاضر به اتحاد با صدام و حضور در جنگ تحمیلی علیه ملت ایران شد و رسماً به عنوان بخشی از نیروهای عملیاتی ارتش بعث علیه کشور خود وارد جنگ گردید. نقش جدی منافقین در جاسوسی به نفع بعثی‌ها و نیز کمک به حملات صدام به شهرهای ایران بود. علاوه بر آن منافقین در افزایش فشار بر اسرای ایرانی در عراق نقشی جدی بر عهده داشتند. با شکست طرح‌های جنگی صدام و منافقین در آخرین حملات آن‌ها علیه ایران و پایان جنگ سازمان منافقین برای آن که بتواند در عراق به حیات خود ادامه دهد، به ماشین سرکوب و جنایت صدام تبدیل شد به نحوی که صدام برای کشتارهای وحشیانه کردها و دیگر مردم عراق نیز از منافقین بهره می‌گرفت...

فرار رهبران به خارج

در دو شماره گذشته به تاریخ سازمان منافقین از تشکیل تا سال ۱۳۶۰ پرداختیم. با شکست طرح ساقط کردن نظام اسلامی و ناتوانی تیم‌های ترور منافقین در سرنگون کردن نظام، روند خارج شدن سران سازمان منافقین از کشور آغاز شد.

از اواخر خرداد که سازمان منافقین به همراهی بنی‌صدر اعلام جنگ مسلحانه علیه نظام اسلامی کرده بودند تا ۲ مرداد ۱۳۶۰ که انتخابات ریاست جمهوری دوم برگزار شد،‌ هنوز منافقین و بنی‌صدر احتمال این را می‌دادند که بتوانند علیه نظام به موفقیتی دست یابند. از این رو بنی صدر و رجوی در ایران مخفی بوده و به تحریکات تروریستی خود ادامه می‌دادند؛ اما وقتی محمد علی رجایی در انتخابات دومین دوره ریاست جمهوری ایران با رأیی قریب به ۱۳ میلیون (یعنی چیزی حدود ۲ میلیون بیش از آراء بنی‌صدر در سال ۵۸) به ریاست جمهوری رسید سران نفاق متوجه شدند که به طور قطع در میان مردم جایی ندارند و از این رو در تاریخ ۶ مرداد ۱۳۶۰ یعنی دو روز بعد از اعلام نتایج نهایی انتخابات از ایران متواری شدند و به صورت مخفیانه و برای کسب حمایت از کشورهای غربی به خارج فرار کردند.

البته خارج شدن رهبران منافقین از کشور به معنی پایان فعالیت‌های تروریستی منافقین نبود. سازمان نفاق بعد از آن که حمایت آشکار مردم از نظام اسلامی را دید استراتژی خود را تغییر داد.

کشتار عمومی مردم

استراتژی سازمان منافقین تا مرداد ۱۳۶۰ آن بود که با ترور رهبران انقلاب می‌توان کمر این نظام نوپا را خم کرد و به تعبیر مسعود رجوی آینده را از این نظام گرفت؛ اما حمایت مردمی از نظام جمهوری اسلامی به حدی جدی بود که در هر مرحله از بحرانهای سال ۱۳۶۰ حمایت مردمی افزایش می‌یافت. به عنوان مثال وقتی که بهشتی و یارانش ترور شدند مردم در انتخابات دور دوم ریاست جمهوری به رجایی بیشتر رأی دادند و وقتی رجای و باهنر در شهریور ۶۰ توسط نفوذی‌های منافقین ترور شدند مردم در انتخابات ریاست جمهوری سوم در مهر ماه ۱۳۶۰ به آیت الله خامنه‌ای بیش از ۱۶ میلیون رأی دادند. این امر نشان می‌داد که استراتژی ترور رهبران که منافقین در پیش گرفته بود به جایی نمی‌رسد. در همان زمان مردم کوچه و خیابان نیز با شعار (آمریکا در چه فکریه. ایران پر از بهشتیه) به خوبی نشان دادند که عامل اصلی پشت این جنایت‌ها که آمریکاست را می‌شناسد و هم اعلام می‌کنند که با رفتن بزرگانی چون بهشتی پرچم انقلاب بر زمین نخواهد ماند.

بر این اساس منافقین به استراتژی ترور جدیدی رو آوردند. مسعود رجوی سرکردهٔ این جریان نفاق در متنی کاملاً منافقانه و با استناد معاویه‌گونه به قرآن کریم مدعی شد که قرآن هم خواسته است که ائمهٔ کفر را بکشیم و هم خواسته است که سرانگشتان دشمن را قطع کنیم. (سوء استفاده از دو آیه قاتلوا ائمه الکفر «۱۲ سوره توبه» و اضربوا منهم کل بنان «۱۲ سوره انفال») منافقین مدعی بودند که برای آن که نظام جمهوری اسلامی از میان برود ترور رهبران آن کافی نیست بلکه باید نیروهای میدانی نظام که نقش سرانگشتان نظام را ایفا می‌کنند نیز کشته شوند. از این رو دستور ترورهای گسترده مردم عادی حامی نظام به تروریست‌های سازمان داده شد.

در این دوران بود که آمار ترورهای سازمان به صورت صعودی رو به افزایش گذاشت؛ زیرا سازمان اسلحه و بمب و نارنجک خود را برای کشتار مردم بی‌دفاع کوچه و خیابان به کار می‌گرفت. جرمی که برای این افراد در نظر گرفته شده بود این بود که سرانگشت نظام اسلامی هستند. از این رو در مغازه‌هایی که تصویر امام را در تهران داشتند نارنجک می‌انداختند و یا افرادی را به جرم شرکت در نماز جمعه ترور می‌کردند و یا به صرف حضور در برنامه‌های بسیج مردم عادی را کشتار می‌کردند.

هدف این بود که ملت ایران را به خاطر حمایت از نظام اسلامی تنبیه و پشیمان کنند. از این روست که سازمان منافقین به کشتار عمومی مردم عادی روی آورد و آمار ترورهای صورت گرفته توسط این سازمان و همراهانش به بیش از ۱۷ هزار نفر در دههٔ ۶۰ رسید. خود سازمان در نشریه مجاهد و در گزارش کار یکساله از خرداد ۶۰ تا ۶۱ در سال اول اقدام مسلحانه تعداد ترورها را ۱۲ هزار نفر و در سال دوم یعنی ۶۱ تا ۶۲ تعداد ترورها را ۷ هزار نفر اعلام کرده بود.

مطابق دستور العمل سازمان در آن زمان برای شناسایی سرانگشتان نظام نیازی به تحقیق فراوان و شناسایی کامل فرد نبود. هر کسی که از امام یا دیگر رهبران سیاسی و روحانی عکسی در منزل یا محل کار خود داشته باشد و یا مانند پاسدارها ریش گذاشته باشد و یا لباس‌های وی شبیه نوع پوشش تیپ‌های خیلی مذهبی و هیئتی باشد باید ترور شود،‌ زیرا این افراد حزب اللهی محسوب می‌شوند و همین‌ها هستند که خانه‌های تیمی سازمان را به نظام لو می‌دهند.

نکته مهم و قابل توجه این است که سازمان تروریستی‌ای که در ایران سران کشور و مردم عادی را کشتار می‌کند در بسیاری از کشورهای اروپایی رسماً دفتر و تشکیلات دارد و مورد حمایت حکومت فرانسه نیز قرار می‌گیرد و سران فرانسه مدعی می‌شوند که چون افراد اسناد پناهندگی سیاسی را امضا کرده‌اند مورد حمایت این حکومت هستند و از تحویل آن‌ها به ایران خودداری می‌شود؛ اما در عین حال این افراد رسماً اعلامیه و دستور ترور می‌دهند و برای کشتار مردم عادی فرمان صادر می‌کنند اما از نظر کشورهای غربی سرنگون کردن نظام اسلامی اهمیت بالاتری دارد و به خاطر آن می‌توان این مظاهر آشکار از نقض حقوق بشر را نادیده گرفت.

خیانت به بنی‌صدر

چنان که ذکر شد مسعود رجوی برای حل خلأ حمایت مردمی گسترده از سازمان به همکاری و نزدیکی با بنی‌صدر روی آورده بود. تا هنگامی که بنی صدر در ایران رئیس جمهور بود این نزدیک شدن برای رجوی یک ضرورت محسوب می‌شد؛ اما با فرار رجوی و بنی‌صدر به خارج از کشور این ضرورت دو چندان شد؛ زیرا بنی‌صدر به عنوان رئیس جمهور فراری ایران در مرکز توجه حکومت‌های غربی به خصوص آمریکا و فرانسه قرار داشت و می‌توانست حمایت لازم برای مبارزه با جمهوری اسلامی را فراهم آورد اما رجوی کسی جز یک تروریست سابق و همکار ساواک که به جاسوسی برای آن‌ها اقدام کرده نبود و نمی‌توانست به عنوان یک رهبر جدی در میان ضدانقلاب‌ها حمایت غرب را برای خود جلب کند. از این رو رجوی به دنبال نزدیک‌تر شدن کامل با بنی‌صدر رفت و حتی با نفوذ در خانوادهٔ بنی‌صدر توانست علی رغم اختلاف سنی فراوان با فیروزه بنی‌صدر دختر او ازدواج کند. این نزدیکی تا حدی پیش‌رفت که وقتی بنی‌صدر در فرانسه شورای انقلاب تشکیل داد آن را شورای ملی مقاومت نامید و خود را رئیس جمهور قانونی ایران تعیین کرد، رجوی را به عنوان نخست وزیر خود انتخاب کرد و ادارهٔ شورای انقلاب را به او واگذار نمود؛ اما از همان ابتدا نیز مشخص بود که رجوی نه قرابتی با خانواده بنی‌صدر دارد و نه ارادتی به شخص او. به این ترتیب رجوی با فاصله‌زمانی اندکی بعد از دست یافتن به اعتبار بنی‌صدر در خارج خیلی سریع شورای ملی مقاومت را افزایش داد و با اضافه کردن تعداد زیادی از عناصر سازمان تروریستی خود به آن،‌ اکثریت را از دست بنی‌صدر خارج کرد و کاری کرد که بنی‌صدر در تصمیم‌گیری‌های اصلی نتواند در برابر خواست رجوی بایستد و در نهایت مجبور به خروج از شورایی شود که به اعتبار او تشکیل شده بود.

مشخص بود که رجوی به زودی بعد از آن اقدام به طلاق دادن دختر بنی‌صدر نیز می‌کند که چنین شد. رجوی در مهر ماه ۱۳۶۱ با دختر بنی‌صدر که به گفتهٔ خود بنی‌صدر ۱۷ یا ۱۸ ساله بود ازدواج می‌کند در حالی که رجوی در آن زمان ۳۳-۳۴ ساله بود و در خرداد ۱۳۶۳ او را طلاق می‌دهد. البته این طلاق هنگامی است که در بهمن ۱۳۶۲ رجوی بعد از سوء استفاده فراوان از عنوان بنی‌صدر و برقراری رابطه‌ای جدی با حکومت عراق و دیگر دشمنان جمهوری اسلامی رابطهٔ خود را با بنی‌صدر تیره کرده است و بنی‌صدر از شورای ملی مقاومت کنار گذاشته شده است.

رابطه گرفتن با صدام

سازمان مجاهدین خلق بدون حمایت و استفاده از نام بنی‌صدر نمی‌توانست اعتبار لازم را در میان گروه‌های ضد انقلاب پیدا کند؛ اما وقتی رجوی به عنوان نخست وزیر شورای ملی مقاومت ارتباطات خود را با حکومت صدام برقرار کرد،‌ از نظر صدام این شورا مهمترین جایگزین نظام جمهوری اسلامی محسوب می‌شد که رد رأس آن رئیس جمهور متواری ایران یعنی بنی صدر قرار دارد.

مذاکرات رجوی با بعثی‌ها در حالی در سال ۱۳۶۱ آغاز شده بود که ملت ایران در جبهه‌های جنگ به دستاوردهای خوبی دست یافته بودند و صدام با شکست‌های متعدد نیازمند آن بود که از هر تلاشی برای جلوگیری از پیروزی ایران در جنگ استقبال کند.

در این شرایط سازمان مجاهدین همکاری اطلاعاتی و امنیتی با بعثی‌ها را آغاز کرد و در اولین مرحله حاضر به انتقال اطلاعات جاسوسی خود به دشمنان ملت ایران شد. با خروج سران سازمان از ایران همهٔ بدنه و سمپات‌ها (حامیان) سازمان از کشور خارج نشده بودند و بسیاری از آن‌ها در داخل نقش جاسوسی و خبرچینی را برای سازمان انجام می‌دادند و یا با نفوذ در مراکز مهم نظام سعی می‌کردند که برای سازمان خدماتی ارزنده انجام دهند. سازمان منافقین این اطلاعات به دست آمده را سرمایهٔ معامله با صدام کرد.

منافقین چنان که از جریان‌های نفاق‌آلود باید انتظار داشت همکاری خود با صدام را چنین توجیه می‌کردند که رئیس جمهوری واقعی مردم ایران بنی‌صدر و نخست وزیر قانونی ملت ایران رجوی است و رجوی در مذاکراتی با دولت بعثی قرار داد صلحی را میان دو کشور امضا کرده است و از این رو میان ایران و عراق دیگر جنگی وجود ندارد و آنچه باقی می‌ماند همکاری میان دولت قانونی ایران (از نظر آنها رجوی) و دولت عراق برای سرنگونی حکومت جمهوری اسلامی است. از این رو مدعی بودند که در واقع صدام متحد ایران و جمهوری اسلامی اشغالگر ایران است و هر حمایت نظامی و مالی و تسلیحاتی از صدام خیانت به ملت ایران نیست.

سازمان منافقین به مرور زمان توان انجام ترور و ایجاد ناامنی در شهرهای مرکزی ایران را از دست داد. اوج دوران ترورها در سال ۱۳۶۰ بود و این روند تا سال‌های بعد در مناطق پیرامونی و مرزی کشور ادامه داشت. در دی‌ماه ۱۳۶۱ رجوی که در آن زمان نخست وزیر شورای ملی مقاومت بنی‌صدر محسوب می‌شد در دیداری با طارق عزیز معاون نخست وزیر عراق همکاری‌های جدی خود با حزب بعث عراق در زمینه اطلاعاتی و امنیتی را آغاز کرد.

مطابق گزارش خبرگزاری‌ها در آن زمان، معاون اول نخست وزیر عراق به نوبه خود از این دیدار اظهار خرسندی کرد، طارق عزیز در پایان این دیدار به خبرنگاران گفت: می‌خواستم از نزدیک با آقای رجوی آشنا شوم و با وی درباره جنگ و مبارزه دو ملت ایران و عراق تبادل نظر کنم! عزیز در پاسخ یکی از خبرنگاران گفت: خوشوقت خواهم شد که دوست عزیزم مسعود رجوی را در مقام نخست وزیری یا ریاست جمهوری ایران ببینم، با این حال ما نمی‌خواهیم در امور داخلی ایران مداخله کنیم!‌ در پایان رجوی تأکید کرده است که دیدار طارق عزیز با وی یک نقطه عطف سیاسی مهم در سطح منطقه و جهان در جنگ ایران و عراق به وجود آورده است.

ورود رسمی به جنگ علیه ملت ایران به نفع حزب بعث

در سال‌های ۱۳۶۳ به بعد توان تروریستی منافقین در کشور رو به تحلیل رفت اما اقدامات جاسوسی و بازی کردن نقش ستون پنجم برای ارتش عراق به صورت جدی در دست انجام بود.

سرلشگر وفیق السامرایی یکی از فرماندهان اطلاعات رژیم صدام در بارهٔ این همکاری بیان داشته است: صدام در دادن اعتبار برای فعالیت‌های اطلاعاتی به هیچ محدودیتی اعتقاد نداشت. به همین دلیل ماهانه بین ۹ تا ۱۰ میلیون دلار علاوه بر تجهیزات به مسعود رجوی می‌داد تا از اخبار سری داخل ایران اطلاع کسب کنند.

یکی از نیروهای سازمان منافقین در بارهٔ همکاری‌های آن زمان سازمان با حزب بعث می‌نویسد: «استخبارات عراق از طریق مهدی ابریشمچی، پرسش‌های اطلاعاتی مورد نیاز ارتش عراق را در مورد شناسایی محل پل‌ها، تاسیسات آب و برق و ... را به رجوی می‌داد تا سازمان پاسخ‌های آن را تحویل دهد.»

در سال ۱۳۶۴ رجوی تصمیم گرفت که با حمایت کشورهای غربی و همکاری با سازمان مرکزیت سازمان را از فرانسه به عراق منتقل کند. خصوصاً که برخی کشورها غربی نیز با آشکار شدن ضعف صدام از براندازی نظام جمهوری اسلامی به این گزینه فکر می‌کردند که شاید بخواهند در ظاهر روابط خود را با جمهوری اسلامی سامان دهند و حضور یک گروهک تروریستی فعال مانعی در این راه است. از این جهت سازمان منافقین در سال ۱۳۶۴ با اعلام جنگ کلاسیک با جمهوری اسلامی در مرزهای شرقی عراق مستقر شد و پادگان‌هایی را از ارتش عراق دریافت کرد تا دوشادوش بعثی‌ها علیه ملت ایران بجنگد.

با دریافت پادگان، تجهیزات نظامی لازم برای یک ارتش و نیز امکانات لازم دیگر منافقین تلاش کردند که همهٔ نیروهای خود را از سراسر دنیا به عراق بیاورند. این روند کار ساده‌ای نبود. ایرانیان از این که در کنار صدام علیه مردم خود بجنگند ابا داشتند از این رو سازمان رجوی در آغاز فعالیت نظامی خود در کنار صدام با کمبود نیرو مواجه بود و طی بیش از یک سال فعالیت در سالهای ۶۴ و ۶۵ در نهایت یک نیروی ۲ هزار نفره در پادگان‌های سازمان در عراق فراهم شد.

منافقین علیه اسرای ایرانی

منافقین در کنار فعالیت نظامی در کار افزایش فشار بر اسرای ایرانی نیز به صدام کمک می‌کردند. از نظر منافقین اسرای ایرانی که در دست عراق بودند همان سرانگشتان نظام بودند که قبلاً دستور قطع کردن آنها و کشتارشان داده شده بود. از نظر آن‌ها کسی که برای نظام اسلامی به جبهه آمده است از کسانی که به نماز جمعه می‌رفتند و سازمان آن‌ها را ترور می‌کرد بدتر بودند. از این رو منافقین به انحاء مختلف در کار افزایش فشار بر اسرای ایرانی در عراق فعالیت داشتند. یکی از این اقدامات ورود نیروهای نفوذی سازمان به اردوگاه‌های اسرای ایرانی به عنوان اسیر بود تا بتوانند در میان اسرا نفوذ و مقاومت آن‌ها بشکنند و یا از اخبار پنهانی آن‌ها مطلع شوند.

فعالیت دیگر سازمان علیه اسرا این بود که اگر در بین اسرای ایرانی فرد ضعیفی پیدا می‌کردند او را به سازمان منافقین جذب می‌نمودند. منافقین امیدوار بودند که از این طریق برخی از اسرای ایرانی را برای جبران ضعف و کمبود نیروی خود به کار گیرند.

همکاری با بعثی‌ها در بازجویی و شکنجهٔ اسرا دیگر اقدامی بود که سازمان منافقین به آن مبادرت می‌کرد.

فریب سمپات‌ها و جنایت علیه آنها

سازمان منافقین نه تنها به ملت ایران و به کشور خود خیانت می‌کرد حتی به سمپات‌ها و نیروهای خود نیز خیانت کرد. سازمان برای آن‌که افراد را مجبور نماید که به عنوان سرباز اجباری رجوی در عراق علیه کشور خود بجنگند، با فریب بسیاری از سمپات‌های خود در داخل کشور و نیز در دیگر کشورهای جهان به بهانه‌های مختلف آن‌ها را به اروپا می‌کشید و بعد به عنوان یک سفر کوتاه مدت آموزشی و امنیتی آن‌ها را به عراق می‌آورد و بعد از آن با همکاری دولت بعث عراق اجازهٔ خروج آن‌ها از اردوگاه‌های نظامی سازمان در عراق را نمی‌داد. به این ترتیب سازمان هم علیه ملت ایران خیانت می‌کرد و هم سمپات‌های خود را فریب می‌داد و آنها در تله‌ای در عراق می‌اندخت که توان خروج از آن را نداشته باشند؛ زیرا سازمان مدعی بود که اگر کسی که با پای خود به عراق آمده است حاضر به همکاری با سازمان نیست، هیچ اشکالی ندارد ما او را به نیروهای دولت عراق تحویل می‌دهیم و اعلام می‌کنیم که از ما نیست. در این صورت عراقی‌ها با او مانند یک سرباز ایرانی اسیر شده توسط خودشان رفتار خواهند کرد و در زندان‌های بعثی‌های گرفتار خواهد شد.

نگاهی به عملیات‌های منافقین

منافقین به علت کمبود توان رزمی توان اقدام نظامی گسترده علیه نظام جمهوری اسلامی را نداشتند؛ اما تمام تلاش رجوی آن بود که منافقین به عنوان یک ارتش منظم آزادی‌بخش محسوب شوند و برای این کار حتی حاضر شد که خانواده‌های نیروهای سازمان را متلاشی کند (چنان که در ادامه به آن خواهیم پرداخت)؛ اما توان نظامی سازمان بر خلاف ادعاهای آن توان قابل توجهی نبوده است. خود سازمان مجاهدین در گزارش‌های رسمی سالانه در نشریه مجاهد با اغراق در آمارها میزان جنایات سازمان علیه ملت ایران را خیلی بالاتر بیان کرده و تعداد افراد کشته شده به دست سازمان را بسیار بالاتر عنوان می‌کند. به عنوان مثال نوروز علی رضوانی یکی از اعضای سابق سازمان طی مصاحبه‌ای بیان می‌دارد:

«طبق آمار نشریه مجاهدین خلق ایران و کتاب جمع بندی مقاومت یک ساله مجاهدین خلق و همچنین نشریاتی که تحت عنوان انجمن دانشجویان خارج از کشور که برای مجاهدین چاپ می‌شد، آماری هست که من همه اینها را جمع کردم. آمارش این هست: ۱۱۶۶۳۰ نفر از نیروهای طرفدار رژیم خمینی به دست رزمندگان صلح و آزادی آقای مسعود رجوی و سازمان مجاهدین خلق از سال ۱۳۶۰ تا این تاریخ (۱۳۷۵) به قول خودشان اعدام انقلابی شدند. آمار عملیات تخریب و انفجار در اماکن دولتی و عمومی در سطح ایران بر طبق گزارش نشریه مجاهد و رسانه‌های خبری مجاهدین ۳۷۴۰ عملیات است. عملیات انفجار از جمله دفتر حزب جمهوری، نخست وزیری و دادستانی و جاهای دیگر که نفراتی هم توی این عملیات کشته شدند که جزو آن آمار نیامده است.»

اما در واقع مهمترین عملیات‌های سازمان در جنگ تحمیلی در حمایت از بعثی‌ها و علیه ملت ایران شامل سه عملیات آفتاب، چلچراغ و فروغ جاویدان بوده است؛ که سازمان مدعی است که در این عملیات‌ها پیروز شده است و در عملیات آفتاب ۳۵۰۰ نفر و در چلچراغ ۸۰۰۰ نفر و در فروغ جاویدان ۵۵۰۰۰ نفر از رزمندگان ایرانی را کشته است.

این در حالی است که سازمان مجاهدین خلق در عملیاتی که فروغ جاویدان می‌نامد و ما آن را با نام عملیات مرصاد می‌شناسیم شکست خورد و کشته‌های فراوانی داد و تعداد شهدای ملت ایران در این عملیات حدود هزار نفر بیان شده است که حاصل از عهد شکنی و جنایتکاری صدام و منافقین به همراه هم بود که در ادامه به اختصار به آن خواهیم پرداخت:

منافقین و قطعنامه ۵۹۸ (از فروغ جاویدان تا مرصاد)

در ۲۹ تیر سال ۱۳۶۶ قطع‌نامه‌ای از سوی سازمان ملل در مورد جنگ تحمیلی عراق علیه ایران صادر شد که ایران به دلایل مختلفی که از عهدهٔ این متن خارج است، تا تابستان سال ۱۳۶۷ آن را نپذیرفت. در نهایت پذیرش قطع‌نامه در ۲۷ تیر ماه ۱۳۶۷ توسط امام راحل عظیم الشان ملت ایران صورت گرفت. فارغ از این که پذیرش قطع‌نامه حاصل چه شرایط و به چه عللی بود، آن‌چه مهم است این است که رژیم عراق نیز مدعی بود که این قطع نامه را پذیرفته است و یکی از مفاد اصلی قطع‌نامه آتش‌بس و ترک مخاصمه بود؛ اما عراق به همراهی منافقین باز هم خیانت‌کار بودن خود را آشکار ساختند و نیروهای عراق از جنوب و منافقین از غرب کشور به ایران حمله کردند تا بتوانند پیش از شروع مذاکرات صلح مناطق مهمی از ایران را اشغال کنند.

صدام بلافاصله بعد از پذیرش قطع‌نامه از سوی ایران اعلام کرد که به زودی خواهید دید که چگونه مجاهدین خلق به کشور خود باز می‌گردند و در خاک خود نفوذ خواهند کرد و ارتش عراق نیز از جنوب به سمت خرمشهر و آبادان به حرکت درآمد.

در ۴ مرداد ۱۳۶۷ یعنی چند روز بعد از آتش بس در حالی که ایران در جنوب در حال دفع خیانت مجدد عراق و حملهٔ گستردهٔ آن‌ها برای اشغال شهرهای جنوبی بود منافقین با تمام توان نظامی خود به غرب کشور حمله و با عبور از شهرهای  قصر شیرین، سرپل ذهاب، کرند غرب و سعی در رسیدن به کرمانشاه داشتند.

در ۵ مرداد ایران عملیات مرصاد را برای مقابله با تجاوز منافقین در غرب آغاز کرد که تا روز ۸ مرداد منجر به شکست مفتضحانهٔ منافقین و کشته‌شدن بخش اعظم نیروهای متجاوز آن‌ها و انهدام تجهیزات نظامی عاریتی از صدام شد.

علت اصلی این انتحار سازمان منافقین را باید در این بخش از سخنان مسعود رجوی در سخنرانی شب عملیات او دانست که گفته بود:

«این عملیات باید در عرض ۲ یا ۳ روز انجام شود چون فقط اگر عملیات با این سرعت انجام شود رژیم فرصت بسیج نیرو پیدا نخواهد کرد؛ چون اصلاً به فکرش هم نمی‌رسد که ما بتوانیم در عرض این مدت به تهران برسیم و احتمالاً نمی‌تواند هیچ عکس‌العمل مؤثری انجام بدهد... تصمیمی که ما گرفتیم تصمیم بسیار حساس و مشکلی بود و ما چاره‌ای جز عمل نداریم و اگر الان اقدام نکنیم فرصت از دست خواهد رفت، زیرا بعد از این که بین ایران و عراق صلح شود ما در اینجا قفل می‌شویم و دیگر نمی‌توانیم کاری انجام بدهیم و از لحاظ سیاسی تبدیل به فسیل می‌شویم. پس بایستی آخرین تلاش خودمان را هم بکنیم و یک بار دیگر کل سازمان را به صحنه بفرستیم و مطمئن هستیم که پیروزیم و از هم اکنون من این پیروزی را به شما و خلق قهرمان ایران تبریک می‌گویم.»

از یک سازمان تروریستی تا یک کالت انحرافی

سازمان منافقین بعد از انتقال نیروها به داخل عراق از حالت یک گروهک تروریستی به صورتی یک فرقهٔ انحرافی و یک کالت مذهبی درآمد. مسعود رجوی در جایگاه رهبری سعی کرد تا از مجموعهٔ رهبری سازمان یک نهاد اعتقادی فراتر از همهٔ داشته‌ها و اعتقادات اعضای سازمان ایجاد کند به نحوی که اعضای سازمان حاضر باشند همه‌چیز خود را برای این اعتقاد و وابستگی به سازمان فدا کنند.

در دوران قبل از انقلاب نیز سازمان مجاهدین خلق گرایش‌هایی به یک تشکیلات آهنین و متصلب که اعضای خود را در خود هضم کند و ارادهٔ آن‌ها را سلب نماید داشت. در ماجرای تغییر ایدئولوژی و تصفیه‌های خونین سال‌های ۵۳ و ۵۴ نیز مساله از همین قرار بود؛ اما سطح عملکرد مسعود و مریم رجوی در پادگان‌های عراق مرزهای توهم را جابجا کرده بود.

برخی عناصر جداشدهٔ بعدی سازمان بیان کردند که در ماجرای انقلاب ایدئولوژیک در عراق چگونه سازمان تحت رهبری رجوی ابتدا خانواده‌ها را منحل کرد و سپس فرزندان کوچک خانواده‌ها را از آن‌ها جدا نمود و به خارج از عراق فرستاد و در نهایت با تشکیل سازمان‌های به ظاهر جمع‌آوری اعانه از فرزندانی که پدر و مادرشان درعراق به زور نگه داشته شده بودند برای تحریک احساسات غربی‌ها و دریافت کمک‌های مالی و ... استفاده کرد.

یکی از مسئولان سابق سازمان در باب وضعیت نگهداری بچه‌هایی که به زور از والدینشان جدا شده بودند در شهر کلن آلمان می‌نویسد:

«در هر اتاق تعداد ۱۰ تا ۲۰ تن از آنها را با سنین تقریبی ۲ ماه تا ۱۵ سال جای داده بودند. آنان می‌بایست ضمن تحمل فشارهای عاطفی و روحی، تحت تعلیمات تشکیلاتی و ایدئولوژیک نیز قرار می‌گرفتند. در این رابطه انواع اذیت و آزار و فشارهای روانی و عاطفی و تربیتی بر این کودکان و نوجوانان روا می‌شد. کودکان به بیگاری در درون پایگاه و به کارهای جمع آوری پول از مردم در خیابان‌ها گمارده می‌شدند.»

یکی دیگر از اعضای سازمان در مورد این بچه‌ها می‌نویسد:

«در حالی که دولت آلمان هزینه نگهداری و خورد و خوراک بچه‌ها (به عنوان پناهنده) را در حد مطلوب پرداخت می‌کند، این بچه‌ها باید در فقر شدید و فقدان امکانات روی زمین و تنگ هم عین زندان می‌خوابیدند. برای صبحگاه و شامگاه، نواری پخش می‌کردند که مارش است ... باید جلوی عکس‌های بزرگ مسعود و مریم به صف بایستند و سرودهای مختلف از جمله سرود فرمان مسعود را بخوانند ... بچه‌های بی گناهی که هنوز نمی‌دانند و یا نمی‌دانستند چه بلایی دارد بر سرشان می‌آید... برای این که بچه‌های مردم، شستشوی مغزی شوند، به رهبری و امامت عمو مسعود ایمان بیاورند تا وقتی بزرگتر شدند، دوباره برگردانده شوند به عراق و نیروی خالص رجوی از کار در آیند... دستگاه رجوی ... برای بالا کشیدن حقوق پناهندگی آنان نقشه کشیده بود»

در گزارش‌های سازمان دیده بان حقوق بشر در مورد فرقه رجوی آمده است:

«اعتقاد رهبر فرقه بر این است که عشق زنان به همسرانشان سبب ایجاد حائل بین عشق آنها به فرقه و رهبر فرقه خواهد شد و زنان را از انجام وظایفشان در برابر فرقه و رهبران آن باز می‌دارد. در تشکیلات فرقه رجوی عشق و علاقه، تنها در رابطه فرد با فرقه و رهبران آن معنا پیدا می‌کند، لذا زنان عضو فرقه باید تنها به رهبری آن عشق بورزند. این نشانه فداکاری و اثبات علاقه مندی به فرقه ارزیابی می‌شود. دیده بان حقوق بشر در گزارشی که در مارس ۲۰۰۵ میلادی منتشر کرد به این موضوع پرداخته است. در این گزارش که با نام «خروج ممنوع» منتشر شد با اشاره به دیکتاتوری شدید مسعود و مریم رجوی آمده است: مراحل مختلف انقلاب ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق عبارت بودند از طلاق‌های اجباری افراد مزدوج، نگارش مرتب گزارش‌های خود انتقادی، چشم پوشی از تمایلات جنسی و فداکاری جسمی و روحی مطلق برای رهبری.»

یکی از عناصر سازمان در رابطه با این اقدام سازمان می‌نویسد:

سازمان از نخست با مسئله خانواده درگیر بوده است. پیش از آغاز فاز نظامی در خرداد ماه ۱۳۶۰ نیز روابط ناسالم تشکیلاتی بر امر ازدواج و خانواده سیطره داشته است... برخورد فرقه‌ای سازمان با خانواده‌ها پس از رفتن به عراق شدت بیشتری پیدا کرد. تشکیلات در ازدواج‌های تشکیلاتی مشکلی نداشت، زیرا در این ازداج ها عشق و عاطفه همسری مطرح نبود و اغلب قریب به اتفاق ازدواج‌ها اجباری و مصلحتی بود. از این رو زن شوهرها اعتماد چندانی به یکدیگر نداشتند. چند ساعت در هفته با هم بودند و بعد هر کس به قسمت تشکیلاتی خود می‌رفت. ...در خصوص خانواده‌های قدیمی‌تر وضع فرق می‌کرد، اینان که در گذشته با هم ازدواج کرده و به خصوص صاحب فرزند هم بودند، پیوندهای عاطفی‌تر و قوی‌تر داشتند. پس از ورود به عراق، تشکیلات به طور جدی به حوزه خانوادگی این اعضا وارد شد ...، ولی این بار همه مسائل خانوادگی و حتی امور زناشویی به سازمان مربوط می‌شد. سنت غلط و هولناک تشویق یا تکلیف زنان و شوهران به گزارش نویسی و جاسوسی علیه یکدیگر که کم و بیش از دوره رضا رضایی در سازمان وجود داشت و به خصوص در دوره حاکمیت تقی شهرام و بهرام آرام اوج گرفت، (چنانچه پیشتر بیان شد و نمونه بارزش ماجرای لو رفتن خط انشعاب مجید شریف واقفی توسط همسرش لیلا زمردیان است)، این بار در عراق شکلی افراطی به خود گرفت و ویرانی‌های مکرر و پی در پی روحی و شخصیتی افراد را سبب شد.»

در گزارشی از وضعیت انقلاب رجوی (تبدیل سازمان تروریسی به کالت انحرافی) دراین زمینه آمده است:‌

«زنی به نام مریم همسر محسن، چند ماهی بود که به خانه نمی‌آمد. پدر، بچه‌ها را از مدرسه تحویل می‌گرفت و کارهایشان را انجام می‌داد و صبح روز شنبه هم آنها را به مدرسه تحویل می‌داد. وقتی از همسرش سؤال می‌کرد که چرا به خانه نمی‌آیی، گفته بود که من انقلاب کرده‌ام و نمی‌توانم به خانه بیایم! از این نمونه‌ها زیاد بود. معنی انقلاب کردن، یعنی پشت پا زدن به همه اصول اخلاقی و خانوادگی و ادب و نزاکت و رها کردن بچه و شوهر. برای آماده سازی ذهنی نیز لازم بود که سازمان تحت عنوان مصالح انقلاب و مصالح سازمان وارد عمل شود، کانون‌های گرم و با صفای خانواده به سردی گراییده بود و پیوندها و عاطفه‌ها سست شده بود، رقابت‌ها برای گزارش دادن و رده گرفتن گسترش یافته بود»

مساله چگونگی تبدیل یک گروهک تروریستی به یک فرقه انحرافی با عقاید غلو آمیز در مورد مسعود و مریم رجوی خود جای یک مقاله مستقل را دارد که در مجال اندک این نوشتار نمی‌گنجد؛ اما باید دانست که سلطه سازمانی رجوی در عراق بر عناصر سازمان به حدی بود که برای او زیارت‌نامه به عربی نوشته و در مراسم رسمی به او با این زیارتنامه سلام می‌دادند و او را همانند امام یا منجی و یا رهبری آسمانی می‌دانستند. البته سازمان در برابر نیروهایی که چنین انقلاب ایدئولوژیکی را نمی‌پذیرفتند،‌ زندان و شکنجه و محاکمه و اعدام و ... نیز داشت.

رابطهٔ منافقین و صدام بعد از جنگ

سازمان بعد از پایان جنگ ایران و عراق گرفتار پوچی شد. همهٔ ادعای سازمان منافقین این بود که ظرف مدت کوتاهی جمهوری اسلامی از میان خواهد رفت و بارها سازمان اعلام کرده بود که ماه دیگر یا هفتهٔ دیگر در تهران در رأس حکومت هستند. با پایان جنگ رجوی برای آن‌که بتواند در سایهٔ حکومت صدام زندگی کند حاضر به همکاری کامل با بعثی‌ها علیه مردم عراق شد.

البته سازمان به جاسوسی،‌ عملیات تروریستی، انفجار و تخریب و ایجاد ناامنی در ایران و ترور شخصیت‌های مهم ادامه می‌داد اما به مرور زمان با افزایش توان نظام جمهوری اسلامی در ایجاد امنیت سازمان بیش از پیش ناتوان می‌شد. البته ضربهٔ عملیات مرصاد نیز برای سازمان بسیار سنگین بود به نحوی که حدود ۶۰ درصد بدنه سازمان در این ضربه از بین رفت و در اثر ناامیدی حاصل از این شکست نیز بخش قابل توجهی از نیروهای سازمان بعد از آن دچار مشکل شده و در مسیر جدایی قرار گرفتند.

در این دوران سازمان مجاهدین خلق در داخل خود بر استراتژی جرقه و جنگ تاکید می‌کرد. محتوای این استراتژی این بود که حکومت‌های ایران و عراق هیچ‌کدام خواهان صلح دائمی نیستند و اگر فضای لازم فراهم شود دوباره عراق به ایران حمله خواهد کرد و زمینه برای سلطهٔ سازمان بر ایران فراهم می‌شود.

از سوی دیگر خدمات سازمان مجاهدین خلق به صدام به حدی بود که در زمان جنگ خلیج فارس (حمله صدام به کویت و حمله آمریکا به عراق در سال ۱۳۷۰) صدام در یک نطق رسانه‌ای زنده در دستور به حرف شنوی از سازمان مجاهدین خلق داده بود و گفته بود: «مجاهدین خلق محافظان مرزهای ایران و عراق هستند و همانند ارتش عراقند؛ از آن‌ها حرف شنوی داشته باشد.»

در همین دوران بود که سازمان مجاهدین خلق در راستای حفاظت از حکومت صدام دست به کشتار وسیع شیعیان و کردهای عراقی زد که علیه صدام قیام کرده بودند. در انقلاب مردم عراق علیه صدام که بعد از حمله صدام به کویت ایجاد شد، مردم عراق کنترل بخش اعظم این کشور را به دست گرفتند به حدی که آمریکا و کشورهای غربی نگران شدند که با سرنگون کردن صدام کشور به دست شیعیان خواهد افتاد و از این رو به باقی ماندن صدام بر سر قدرت رضایت دادند و صدام این امکان را یافت که شیعیان و کردهای عراقی را سرکوب کند. در این سرکوب‌ها مطابق آمارها صدهاهزار نفر از مردم عراق کشتار شدند و ارتش صدام حتی به حرم‌های مقدس اهل بیت در عراق حمله کرد و عتبات مقدسه را نیز گلوله باران کرد.

در این سرکوب‌ها مجاهدین خلق برادری خود را با صدام اثبات کردند و در کشتار مردم عراق به خصوص شیعیان و کردها نقش جدی ایفا کردند. صدام نیز در ازای این خدمات امکانات و منطقهٔ وسیعتری را در اختیار سازمان منافقین قرار داد.

سازمان منافقین برای سرپوش گذاشتن بر جنایات خود در کشتار مردم عراق این عملیات خود را مروارید نام گذاشتند و مدعی بودند که مخالفان صدام نیروهای وابسته به ایران هستند و از این جهت دشمن سازمان محسوب شده و کشتن آن‌ها مجاز است.

وسعت جنایات گروه رجوی در این دوران علیه مردم عراق به حدی بود که بعد از فروپاشی رژیم بعث پرونده‌های فراوانی علیه منافقین در دادگاه‌ها به عنوان کشتار دسته جمعی مردم باز شد و در نهایت این سازمان در یک دادگاه عراقی به جرم جنایت علیه بشریت محکوم گردید. البته حمایت جدی آمریکا از منافقین باعث شد که دادگاه‌های عراقی نتوانند احکام صادر شده را اجرا کنند.

همکاری سازمان منافقین با صدام در طول سال‌های بعدی نیز ادامه داشت. منافقین در بازه‌های مختلف با کمک استخبارات عراق در جهت ترور و ایجاد ناامنی اقدام کردند که حمله به حرم رضوی، ترور شهید صیاد شیرازی و بسیاری بمب‌گذاری‌های دیگر در این سال‌های توسط منافقین صورت گرفت.

سرنگونی صدام و تحت‌الحمایگی آمریکا

با سرنگونی صدام، مردم عراق خواهان اخراج سازمان منافقین از عراق بودند. آمریکایی‌ها که سازمان مجاهدین از ابتدا برای مقابله با نفوذ آنها در منطقه ساخته شده بود، حامی اصلی منافقین قرار گرفتند. اعضای این سازمان تبعهٔ ایران بودند و با اخراج از عراق باید در اختیار حکومت متبوع خود قرار می‌گرفتند، اما آمریکا نمی‌خواست که چنین پتانسیلی را از دست بدهد. از این رو آمریکا برای حفظ این سازمان تروریستی حاضر شد که رسماً امنیت منافقین را حفظ کند و برای جلوگیری از تحویل آن‌ها به ایران به این سازمان و افراد آن تحت الحمایگی بدهد. به این ترتیب منافقین رسماً مورد حمایت آمریکا قرار گرفتند همان منافقینی که آمریکا زمانی با همکاری ساواک پهلوی و حکومت شاه توانسته بود سران آن‌ها را به علت ترور برخی نیروهای آمریکایی مستقر در ایران، اعدام کند.

منبع: مشرق

انتهای پیام/

نگاهی به پرونده و جنایات منافقین

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.