امیر اسماعیل آذر مجری برنامههای مشاعره رسانه ملی در گفتگو با خبرنگار حوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ به روایت ابعاد مختلف زندگی شاعر انقلاب پرداخت و گفت:حمید سبزواری یکی از شاعران کهنهکار معاصر ایران است.
وی افزود:بیشترین قالبی که این شاعر در اشعار خود از آن بهره برده،قصیده است ولی بعد از انقلاب شکوهمند اسلامی،فکر و اندیشه این شاعر در خدمت اعتلا و ارتقای کیفی انقلاب بود و در تمام طول زندگی خود،در سالهای انقلاب و آنچه که میگذشت در کنار مردم و شعر بود و با حربه شعر توانست حرفهای خودش را ابراز کند.
اسماعیل آذر با بیان اینکه 3 نکته در شعرمرحوم سبزواری وجود دارد، ادامه داد: اول اینکه قالب شعرهای او سنگین ،قصیده و فاخر بود.دوم اینکه یک صفای باطنی داشت و هیچ ادعایی نداشت به عبارت دیگر هیچ وقت در شعر پارسی«منم»نگفت در حالی که از اسوهها و طلایهداران شعر پارسی معاصر بود ولی سر به زیر افکند و کار خودش را کرد و یکی از موفقترین شاعران روزگار ما بود.
وی با تاکید بر اینکه شعر سبزواری در 3طیف در مرکز توجه قرار گرفت، ادامه داد:طیف اول شعرهای انقلابی او بود،طیف دوم شعرهایی بود که به صورت ترانه برای خوانندههای انقلابی آن روز ساخت و به قدری صمیمی و درست بود که در زبان مردم کوچه و بازار رواج پیدا کرد و طیف سوم شعر او،شعرهایی بود که در کتابهای درسی رفت و فرزندان ایرانزمین توانستند از اندیشههای او بهره بگیرند.
اسماعیل آذر با بیان اینکه سبزواری در حقیقت یک معلم بود، گفت:او را همیشه باید به چشم یک معلم شاعر نگاه کرد چون شما در متن شعر او حتما به تعلیم میرسید یعنی به نکاتی میرسید که مستقیم یا غیرمستقیم میخواهد خواننده خودش را به سرزمینی که در ذهن و زبان شاعر جاری است،رهنمون کند و این یکی از مهمترین اهداف سبزواری بود.
وی ادامه داد:شعر سبزواری از نظر ساختاری کاملا دارای انسجام و استحکام بود.سبزواری در شعر وارث ترکیبات فراوانی است که پیش از او در زبان و ادبیات پارسی نبوده است.وقتی شعر او را میخواندم چنین درک میکردم که او تشبیهات بکری را در شعرش آورده بود .دلیلش هم این است که ساختار شعر او ساختار مثلا شعر انوری ابیوردی و فرخی سیستانی بود که روی هم رفته سبزواری را میتوان از نظر علمی شاعر معاصر سنتی دانست.
مجری برنامههای مشاعره رسانه ملی گفت:از شعر سبزواری که بگذریم مولوی شعری با این مضمون دارد که«آن یکی با شمع میگشت گرد روز/با سینهای پر درد و دل پر آه و سوز»یعنی فردی چراغی را در دست گرفته بود و در روز میگشت.فضولی از وی میپرسد در روز با چراغ به دنبال چه چیزی میگردی و وی گفت من دنبال انسان گشتهام و پیدا نمیکنم که در پاسخ می شنود این بازار پر آدم است و تو چطور دنبال آدم میگردی و پیدا نمیکنی؟جواب میدهد:من دنبال کسی میگردم که بتواند بر خودش و نفس خویشتنش تسلط داشته باشد. اگر چنین مردی پیدا کردی،او را به من نشان بده.اگر من بودم و مولوی میپرسید آن مرد کو؟دست سبزواری را در دست او میگذاشتم.واقعا سبزواری پر از شرف و کمالهای انسانی بود.در زندگی شخصیاش هم به قدری سادهزیست بود که حد و حصر نداشت.گاهی که برنامه تلویزیونی داشتیم و وی را دعوت میکردیم،میگفتم آقای سبزواری در فلان ساعت ماشین دنبال شما میآید.وی به آرامی میگفت خودم میآیم.من میگفتم از شما خواهش میکنم اجازه بدهید کسی را به دنبالتان بفرستم که سهلتر به مقصد برسید.
آذر در پایان سخنانش آخرین خاطره خود از مرحوم سبزواری را روایت کرد و گفت:آخرین بار به همراه سبزواری و مشفق کاشانی در باغی بودیم و بانگ دادند که«بفرمایید شام».من یک بازویم را در بازوی سبزواری و بازوی دیگرم را در بازوی مشفق کاشانی انداختم.کمی جلوتر بودم و آنها را به طرف شام میبردم.با هم میگفتیم و میخندیدیم.سبزواری گفت:آقای آذر اگر شما ما را نبرید بالاخره شکم ما باید سیر بشود و خودمان میآییم.گفتم:اینهایی که مثل شما خوشتیپ هستن همه دنبالشان هستن و من هم دنبال شما هستم.
انتهای پیام/