در واپسین روزهای سال گذشته، عالم ربانی و خدوم مرحوم آیت‌الله حاج‌آقا نصرالله شاه‌آبادی روی از جهان برگرفت و رهسپار ابدیت گشت.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛ در واپسین روزهای سال گذشته، عالم ربانی و خدوم مرحوم آیت‌الله حاج‌آقا نصرالله شاه‌آبادی روی از جهان برگرفت و رهسپار ابدیت گشت. آن شادروان به لحاظ نشو و نما در بیتی پرآوازه و نیز آغاز فعالیت اجتماعی از دوران نوجوانی، شاهد بسیاری از رویدادهای سیاسی ایران در آن دوره از جمله نهضت ملی و تکاپوی جریان مذهبی آن بود و از فعل و انفعالات درونی آن خاطراتی شنیدنی داشت.

آنچه در گفت‌وشنود پیش روی می‌خوانید، شمه‌ای از خاطرات ایشان از زندگی و زمانه رهبران جریان مذهبی نهضت ملی ایران است که بی‌تردید می‌تواند برای تاریخ‌پژوهان و عموم علاقه‌مندان جذاب باشد. 

جنابعالی از جمله چهره‌هایی هستید که با رهبران شاخص جریان مذهبی نهضت ملی ایران از نزدیک آشنا بودید. بفرمایید از چه مقطعی و چگونه با مرحوم آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانی آشنا شدید و چه ویژگی‌هایی در ایشان بود که شما را به خود جلب کرد؟
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. الحمدلله رب‌العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین(ع). بنده از دوره جوانی در تهران ساکن و در مراسم‌ها و مناسبت‌های مختلف با اکثر روحانیون و علمای تهران آشنا بودم و با آنها ارتباط داشتم. یکی از آنان مرحوم آیت‌الله سید‌ابوالقاسم کاشانی(رضوان الله تعالی علیه) بود که انصافاً بسیار باسواد و ملا بودند و به دلیل اینکه افکاری روشن و متناسب با زمانه داشتند و بسیار روشن‌بین و زیرک بودند، بسیار به ایشان علاقه پیدا کردم و به شکلی مستمر به منزل ایشان می‌رفتم و زیارتشان می‌کردم. مرحوم آیت‌الله کاشانی از شاگردان ممتاز مرحوم آمیرزا محمدتقی شیرازی بودند و از نظر علمی جایگاه بسیار والایی داشتند.

ایشان از ایام جوانی به شکلی جدی وارد عرصه مبارزه شدند و در جنگ ثوره عراق معروف به ثوره‌العشرین -که در سال1920 پیش آمد- همراه با مرحوم آیت‌الله سید محمدتقی خوانساری در کنار مرحوم میرزا جنگیدند و ظاهراً هر دو اسیر شدند. حافظه و حضورذهن کم‌نظیری داشتند و هنگامی که از ایشان سؤالی پرسیده می‌شد، بدون درنگ با حدیث و آیات قرآنی پاسخ می‌دادند. یکی از ویژگی‌هایی که به شدت مرا جذب ایشان کرد، تواضع و ساده‌زیستی فوق‌العاده ایشان بود. با همه افراد در هر سن و طبقه و صنفی، با نهایت ادب و احترام رفتار می‌کردند، مخصوصاً در برابر اهل علم، فروتنی بیش از اندازه‌ای داشتند. خود من بار اولی که خدمت ایشان رسیدم، 16، 17 سال بیشتر نداشتم، ولی به قدری به من احترام گذاشتند که واقعاً شرمنده شدم!

مرحوم آیت‌الله کاشانی جز برای رضای خدا کار نمی‌کرد و ثروت و شهرت پشیزی در نظر ایشان ارزش نداشت، به همین دلیل هم کلام ایشان بسیار نافذ بود و مردم را به حرکت وا می‌داشت. هرگز به یاد ندارم که کسی از ایشان درخواستی کرده باشد و از دست ایشان برآید و دریغ کنند. هیچ کس از نزد ایشان دست خالی برنمی‌گشت، به همین دلیل همیشه در خانه‌شان که در آن به روی همه باز بود، جمعیت زیادی حضور داشتند و آن مرد کریمِ بزرگوار، با نهایت خوشرویی و محبت با همه صحبت می‌کرد و حالشان را می‌پرسید. 
هنگامی که ایشان از تبعید برگشتند، شما هم در مراسم استقبال حضور داشتید. از خاطرات آن روز برایمان بگویید.
نفوذ و محبوبیت ایشان در اوج خود بود و مردم واقعاً مشتاق استقبال از ایشان بودند. من استقبالی جز استقبال از حضرت امام، شبیه به استقبال آن روز از آیت‌الله کاشانی ندیدم. آن روز جلوی مدرسه مروی چند دستگاه اتوبوس گذاشته بودند تا برای استقبال از ایشان به فرودگاه برویم. جمعیت آن روز تهران زیاد نبود، اما خیابان‌ها از جمعیت موج می‌زد. وسیله نقلیه چندانی هم در تهران نبود، با این همه مردم با هر وسیله‌ای که ممکن بود، حتی درشکه به طرف فرودگاه رفتند!

در فرودگاه چه شخصیت‌هایی به استقبال آیت‌الله کاشانی آمده بودند؟
علما و شخصیت‌های زیادی به استقبال ایشان آمده بودند که آنها را در داخل سالن جا داده بودند و مردم بیرون بودند. من را هم چون معمم بودم، به داخل سالن راه دادند. دکتر مصدق آمد و چون ازدحام جمعیت زیاد بود، نفسش بند آمد و حالش به‌ هم خورد! مرحوم خاقانی- که کشتی‌گیر، بوکسور و از علاقه‌مندان آیت‌الله کاشانی بود- رفت و یک سلطل آب آورد و دو سه بار به صورت دکتر آب زد، ولی فایده نداشت. بالاخره هم همه سطل آب را روی سر او خالی کرد و بالاخره دکتر به‌هوش آمد. چند دقیقه بعد دکتر مصدق به سمت باند فرودگاه رفت و من و مرحوم جواد مناقبی هم دنبالش رفتیم و از آیت‌الله کاشانی استقبال و با ایشان احوالپرسی کردیم.

حال و هوای آن روز ایشان چگونه بود؟
با اینکه بحران‌ها و مصائب زیادی را از سر گذرانده بودند، اما حواسشان به همه چیز بود. مدتی قبل از اینکه ایشان برگردند، پدر ما از دنیا رفته بود. ایشان همین که مرا دیدند تسلیت گفتند و فرمودند که در لبنان برای مرحوم ابوی ما مجلس فاتحه گرفته بودند! بعد هم اشاره کردند که من تلگراف زدم و تسلیت گفتم، نمی‌دانم تلگراف به شما رسیده است یا نه؟ عرضم این است که ایشان تا این حد متوجه حال و روز آشنایان و اطرافیان خود بودند.

اعضای فدائیان‌اسلام هم آمده بودند؟
بله، آنها که جزو فعالان بودند. من، مرحوم نواب‌صفوی، مرحوم سید عبدالحسین و مرحوم سید محمد واحدی را دیدم. آن روزها ماشین داشتن برای خودش عنوان و تشخصی داشت و هر کسی ماشین نداشت. آقایانی هم که ماشین داشتند با یک نوع تبختر و تکبری من و مرحوم مناقبی را جا گذاشته و رفته بودند تا اینکه بالاخره یکی از رفقا آمد و ما را سوار کرد. آن روز آقایان واحدی و نواب هم بی‌ماشین مانده بودند! آنها را هم سوار کردیم.

مرحوم سیدعبدالحسین چشمش به انگشتر فیروزه من افتاد. از من خواست که آن را به او بدهم و من با کمال میل این کار را کردم. سر پامنار که رسیدیم، فشار جمعیت به قدری زیاد بود که مردم ماشین آیت‌الله کاشانی را بلند کردند و کمی جلو بردند. بعد ایشان از ماشین پیاده شدند و مردم، ایشان را سردست بلند کردند و بردند. مرحوم آیت‌الله بهبهانی هم برای استقبال آمده بودند. مردم ایشان را هم سردست بلند کردند و بردند.

نوبت بعد که با ایشان ملاقات کردید کی بود؟
هر شب در منزل آیت‌الله کاشانی جلسه سخنرانی بود و من هم هر شب می‌رفتم.

چه کسانی صحبت می‌کردند؟
خیلی‌ها، از جمله دکتر بقایی و آقای شریعتمدار که سخنرانی‌های مفصل می‌کردند. البته در دورانی هم که آقای کاشانی در لبنان در تبعید بودند، این جلسات در منزلشان برگزار می‌شد و آقای شریعتمدار سخنرانی می‌کرد. یادم هست که ایشان در صحبت‌هایش همیشه هژیر را مسخره می‌کرد و می‌گفت: چون یک چشم بیشتر ندارد، همه مردم را به یک چشم نگاه می‌کند و فقیر و غنی ندارد!

عده‌ای معتقدند که وجه سیاسی شخصیت مرحوم آیت‌الله کاشانی بر وجه دینی ایشان غلبه داشت. تحلیل شما چیست؟
به هیچ وجه اینگونه نیست. وجه دینی مرحوم آیت‌الله کاشانی همواره بر وجه سیاسی ایشان غلبه داشت و ایشان لحظه‌ای از فعالیت‌های دینی و اسلامی غافل نبودند، منتها اولویت‌سنجی‌ها و مصلحت‌سنجی‌هایی داشتند که باید در جای خود درباره‌اش صحبت کرد.

برای این موضوع مصادیقی هم دارید؟
بله، اولین کسی که تلاش کرد روز شهادت امام صادق(ع) را در تقویم این کشور تبدیل به روز تعطیل کند، ایشان بودند. ایشان آن موقع رئیس‌مجلس بودند و برخی از علما و مردم از ایشان چنین درخواستی کردند. ایشان هم موضوع را در مجلس طرح کردند و به تصویب رساندند. در بازار هم با سخنرانی‌های مرحوم حاج مقدس که از منبرهای معروف تهران بود، بازار تعطیل شد. با تصویب مجلس، ادارات و مراکز دولتی هم تعطیل و خلاصه اعلام تعطیل عمومی شد.

از دیگر اقدامات آیت‌الله کاشانی، تلاش برای بستن حظیره‌القدس بهائی‌ها و تبدیل آن به مرکز اتحادیه‌اسلامی بود. روزی که ایشان برای این کار حرکت کردند، من و جمعیت زیادی ایشان را همراهی کردیم. به چهارراه مخبرالدوله که رسیدیم، دیدیم در قسمت بالای خیابان سعدی و خیابان استانبول، تانک و زره‌پوش گذاشته‌اند. معاون شهربانی کنار چهارراه ایستاده بود. آقای کاشانی او را صدا کردند و به او تشر زدند که راه را باز کند. او گفت که مأمور است و معذور! در این موقع دوتا از جوان‌های قوی‌هیکل -که از رفقا بودند- آمدند و به آقای کاشانی گفتند که ما شهادتین خود را می‌گوییم و جلو می‌رویم و راه را باز می‌کنیم، ولی ایشان فرمودند: نیازی به این کارها نیست. بعد به طرف شاه‌آباد راه افتادیم و دیدیم جلوی باغ‌سپهسالار و جلوی ظهیرالاسلام هم تانک گذاشته‌اند. همراه با جمعیت به طرف میدان بهارستان حرکت کردیم و دیدیم خیابان صفی‌علیشاه و دروازه‌شمیران را هم بسته‌اند. خلاصه هیچ راهی را باز نگذاشته بودند. آقای کاشانی هم که دیدند تلاش فایده‌ای ندارد، به منزل خود برگشتند.

اما بعدهاحظیره‌القدس تخریب شد... 
بله، در پی سخنرانی مرحوم آقای فلسفی در ماه رمضان در مسجد شاه علیه بهائیت، موجی علیه بهائیت در کشور به راه افتاد و در نتیجه شاه مجبور شد دستور بدهد حظیره‌القدس را تخریب کنند اما بسیاری از علمای نجف و قم و تهران با سخنرانی آقای فلسفی موافق نبودند.

چرا؟
چون شاه قصد داشت بهائیت را مطرح کند و این کار به این وسیله انجام شد! چون سخنرانی آقای فلسفی از رادیو پخش شد و در نتیجه فکر بهائیت که تا آن موقع خیلی‌ها از آن خبر نداشتند، مطرح شد.

ولی بالاخره در قبال فعالیت‌های بهائی‌ها باید کاری انجام می‌شد یا نه؟
قطعاً باید کارهایی صورت می‌گرفت، ولی در اصل باید اطرافیان شاه، از جمله پزشک مخصوص او، ایادی و نخست‌وزیر او، هویدا تصفیه می‌شدند. تا وقتی که آنها در دستگاه حاکمه حضور داشتند و صاحب قدرت بودند، تخریب حظیره‌القدس تأثیر چندانی نداشت. 
دکتر مصدق با حمایت‌های آیت‌الله کاشانی و جریان مذهبی- سیاسی فعال در آن روزگار نخست‌وزیر شد.حضرتعالی از نزدیک در جریان روی کار آمدن او و شروع اختلافاتش با مرحوم آیت‌الله کاشانی بودید. تحلیل شما از این قضیه چیست؟

همینطور است. اگر پیگیری‌ها و به ویژه اعتماد گسترده مردم به آیت‌الله کاشانی نبود و به دعوت ایشان لبیک نمی‌گفتند، دکتر مصدق نمی‌توانست به نخست‌وزیری برسد، ولی متأسفانه وقتی روی کار آمد، اول از همه تلاش کرد آیت‌الله کاشانی را از صحنه بیرون کند!

به چه علت؟
به علت اینکه نه خود دکتر مصدق و نه اطرافیانش اهتمامی جدی به اجرای احکام دینی نداشتند. بعضی از آنها از نظر فردی آدم‌های متدینی بودند، مثل مرحوم حسین مکی یا مرحوم مهندس حسیبی -که من ارتباط خانوادگی با او داشتم- ولی همه آنها کم و بیش، قائل به جدایی دین از سیاست بودند و نگاه‌شان در مسائل دینی و اسلامی، کلاً با نگاه آیت‌الله کاشانی تفاوت داشت. آنها اصلاً اعتقادی به اینکه دین می‌تواند اداره جامعه را به عهده بگیرد، نداشتند.

مهندس حسیبی بعد از انقلاب از جبهه ‌ملی استعفا کرد. دلیلش چه بود؟
اتفاقاً من دلیل این کارش را از ایشان پرسیدم. گفت:«ما سال‌ها مبارزه کردیم که شاه سرنگون بشود. وقتی انقلاب پیروز شد، من به هم‌حزبی‌هایم گفتم: حالا که به مقصود رسیده‌ایم و یک سید اولاد پیغمبر و روحانیت، شاه را از صحنه بیرون کرده و جمهوری تشکیل داده‌اند، خوب است که ما به کمکشان برویم، ولی آنها گفتند که حساب ما از آخوندها جداست. به همین دلیل استعفا کردم و از حزب بیرون آمدم.» غرض اینکه برخی از اطرافیان دکتر مصدق اهل نماز و روزه بودند و به روحانیت و دین اعتقاد داشتند، ولی خودش خیلی اهل این حرف‌ها نبود.

نظر سایر علما درباره دکتر مصدق و جبهه‌ملی چه بود؟
علمای عراق و ایران، به هیچ وجه با جبهه‌ ملی موافق نبودند. نمونه‌اش مرحوم امام بود. برایتان خاطره‌ای نقل کنم. مرحوم آقای فلسفی در اوایل انقلاب سخنرانی تندی علیه جبهه ‌ملی و دکتر مصدق در مدرسه فیضیه ایراد کرد. من در محضر حضرت امام بودم که آیت‌الله مکارم‌شیرازی از مدرسه فیضیه آمدند و به امام گفتند که آقای فلسفی چنین حرف‌هایی‌ زده است. امام فرمودند: در برابر آنچه رخ داد، خیلی کم گفته است! 

مصدق به آقای کاشانی ظلم بسیار و جسارت‌های فراوان کرد. لغزش‌هایش یکی دو تا نبودند و بزرگ‌ترین آنها این بود که راه خود را از آقای کاشانی جدا کرد. مرحوم آقای کاشانی سخت نگران سرنوشت نهضت ملی و سپس حاکمیت دین در جامعه بود.
روزنامه‌های تحت حمایت دکتر مصدق، کار را به جایی رساندند که کاریکاتور‌های مستهجنی را چاپ کردند و روی عمامه ایشان پرچم انگلیس را گذاشتند، البته بعدها دفتر آن روزنامه آتش گرفت و از بین رفت، ولی اهانت‌های زیادی کرد. یکی دیگر از دلایل اختلاف آیت‌الله کاشانی و دکتر مصدق، مخالفت آقای کاشانی با خروج شاه از کشور بود. شاه آنگونه که باید قدرت نداشت و آیت‌الله بروجردی و آیت‌الله کاشانی به موقع اداره‌اش می‌کردند. 

از سوی دیگر دکتر مصدق دست حزب‌ توده را کاملاً باز گذاشته بود و آنها هم تشکیلات حزبی عریض و طویلی داشتند و در همه جا نفوذ کرده بودند. آیت‌الله کاشانی معتقد بودند اگر شاه را نگهداریم، می‌توانیم اداره‌اش کنیم، ولی اگر برود، قوی‌تر برمی‌گردد. همینطور هم شد و وقتی شاه با کودتای 28 مرداد به ایران برگشت، عملاً کل نهضت‌ملی به باد رفت.

در 28 مرداد شما در ایران بودید؟
خیر، من در نجف بودم و درباره ترکتازی‌های توده‌ای‌ها اخبار نگران‌کننده‌ای را می‌شنیدم. در آنجا بود که شنیدم زاهدی کودتا کرده و شاه دوباره سر کار آمده است.

تحلیل شما از پیامدهای28 مرداد چیست؟
آیت‌الله کاشانی خانه‌نشین شدند و مصدق هم پس از مدتی، در احمدآباد در حصر قرار گرفت. آن روزها آیت‌الله کاشانی در منزل یکی از دخترهایشان در قلهک بودند. من و برادرم و یکی از پسردایی‌هایم به دیدن ایشان رفتیم. ایشان در حیاط روی تخت نشسته بودند. سلام و احوالپرسی کردیم و فرمودند:«بی‌سواد! دیدی کجا بودیم، کجا آمدیم، چی بودیم، چی شدیم؟» بعد هم خندیدند. ایشان ناراحت نبودند، چون احساس می‌کردند وظیفه خودشان را انجام داده‌اند. حال اگر دیگران همراهی نکرده یا حتی مخالفت کرده بودند، چیزی از عظمت و شأن ایشان کم نمی‌کرد، چون ایشان همواره به ادای تکلیف می‌اندیشیدند.

جنابعالی آشنایی نزدیکی با فدائیان‌اسلام داشتید. از فعالیت‌های آنها و تأثیراتی که بر روند نهضت‌ ملی داشتند و سرانجامی که برایشان رقم خورد برایمان بگویید.
بنده با بسیاری از اعضای اصلی فدائیان‌اسلام از جمله مرحوم نواب‌صفوی، مرحوم سیدعبدالحسین واحدی، مرحوم سیدمحمد واحدی، مرحوم خلیل طهماسبی و بسیاری دیگر از فدائیان‌اسلام ارتباط مستقیم داشتم و تقریباً یکی از پاتوق‌های همیشگی مرحوم نواب‌، منزل بنده بود. فدائیان‌اسلام، در واقع حرکتشان را از نجف شروع کردند. مرحوم نواب در نجف تحصیل می‌کرد و سر پرشوری داشت. مرحوم آیت‌الله سید اسدالله مدنی هم با آنکه ظاهر بسیار آرامی داشت، مثل مرحوم نواب پرشور و انقلابی و اهل مبارزه و با او دوست بود.

در آن ایام، احمد کسروی سخت ترکتازی می‌کرد و مبانی دینی و احکام اسلامی را به سخره گرفته بود. مرحوم مدنی نواب را تشویق کرد تا به تهران برگردد و درس خوبی به او بدهد. ایشان هم برگشت و فدائیان‌اسلام را راه انداخت.

شهید نواب‌ صفوی چه ویژگی‌های برجسته‌ای داشت؟چه ویژگی‌هایی او را از دیگران جدا می‌کرد؟
ایشان شخصیت فوق‌العاده جذابی داشت. چشم‌ها و لحنش به قدری گیرا و نافذ بود که بینی و بین‌الله، من در تمام عمرم نظیرش را ندیده‌ام! یادم هست که یک شب ایشان همراه با مرحوم سیدعبدالحسین واحدی به خانه ما آمدند. سید حسین امامی همسایه ما و جوان داش‌مسلکی بود. من به مرحوم نواب گفتم: جوانی را می‌شناسم که شاید الان زیاد سرش توی این مسائل نباشد، ولی نفس شما که به او بخورد، درست می‌شود. واقعاً هم به این حرف اعتقاد داشتم. مرحوم نواب به من گفت: بگویید بیاید. من هم صدایش زدم و همان شد که فکرش را می‌کردم. او با یک برخورد با مرحوم نواب، از این رو به آن رو شد! مرحوم سید حسین امامی بور و سفید بود و چهره بسیار زیبایی داشت و کسی به او شک نمی‌کرد که اهل انقلابی‌گری و مبارزه باشد. 

مرحوم نواب او را به جلسات کسروی فرستاد تا دقیقاً بفهمد که او چه می‌گوید. مرحوم امامی مدتی بعد آمد و گفت که اینها مراسم کتاب‌سوزی و سوزاندن مفاتیح و بحارالنوار و دیوان حافظ و سعدی و این برنامه‌ها را دارند. یادم هست که مرحوم ابوی با شنیدن این حرف فوق‌العاده متأثر شدند و گریه کردند و به سیدحسین و سید علی امامی فرمودند که «این فرد قتلش واجب است».

شب بعد هم روی منبر فرمودند:«کار مملکت ما به جایی رسیده که عده‌ای با پشتیبانی دولت خبیث پهلوی، قرآن و کتاب دعا را آتش می‌زنند و هیچ کسی هم ممانعت نمی‌کند!» سرانجام با شکایت علما، علیه کسروی پرونده تشکیل و قرار شد محاکمه شود. در آن ایام، یک روز سید حسین و سیدعلی امامی را دیدم که به من گفتند: قرار است به دادگاه کسروی برویم و همان جا دخلش را بیاوریم! 

همین کار را هم کردند و همراه با دو سه نفر دیگر به دادگاه رفتند و او را زدند.بعد هم هر دو دستگیر شدند، منتها با ضمانت مرحوم مصباح‌التولیه آزاد شدند. واقعیت این است که فدائیان اسلام با ترور هژیر و مخصوصاً رزم‌آرا راه را برای جبهه‌ملی و دکتر مصدق هموار کردند تا بتوانند لایحه ملی‌شدن نفت را در مجلس به تصویب برسانند.

واکنش دستگاه حکومت به ویژه دستگاه‌های امنیتی آن نسبت به فعالیت‌های فدائیان‌اسلام چه بود؟

آنها سخت وحشت کرده بودند. کافی بود یکی از وزرا یا مقامات عالی‌رتبه، وکلا، مدیران کل، رؤسا و... خطایی مرتکب شود، فوراً به او تلفن می‌زدند و می‌گفتند: خجالت نمی‌کشی که از این غلط‌ها می‌کنی! همین باعث می‌شد که آنها فردای آن روز در روزنامه‌ها اعلام کنند که غلط کردیم! فدائیان‌اسلام هم برای خود دنبال منصب و مقامی نبودند و فقط می‌خواستند احکام اسلام پیاده شود. علامتشان هم این بود که هر جا که بودند، موقع اذان با صدای بلند اذان می‌دادند.

آیا علمای شاخص آن دوره هم از فدائیان‌اسلام حمایت می‌کردند؟ از این عده چه کسانی را به خاطر می‌آورید؟

بله، مرحوم آیت‌الله سید محمدتقی خوانساری و مرحوم آیت‌الله آمیرزا محمود روحانی از آنها طرفداری می‌کردند. مرحوم ابوی هم به آنان علاقه داشتند و مورد مراجعه‌شان بودند. فدائیان‌اسلام هیچ کاری را بدون رأی و حکم یک مجتهد عادل انجام نمی‌دادند. مرحوم آیت‌الله کاشانی هم که آنها را فرزندان خود می‌دانستند. البته بعد از اینکه فدائیان‌اسلام سرکوب شدند، آیت‌الله کاشانی هم قدری تضعیف شدند، چون یکی از مهم‌ترین طرفداران ایشان فدائیان‌اسلام بودند که حکومت هم سخت از آنها می‌ترسید.

آنها که به زندان افتادند، آیت‌الله کاشانی قوای پشتیبان خود را از دست دادند و اختلاف بین ایشان و دکتر مصدق، نهایتاً به کودتای28 مرداد و خانه‌نشینی مرحوم آیت‌الله کاشانی منجر شد. در این زمینه خیلی حرف‌ها هست. دوران عجیبی بود. آدم باید در آن دوره بوده باشد تا بتواند این عرایض را درک کند. 
با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.

منبع: روزنامه جوان

انتهای پیام/

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.