در این مطلب روایتی از آخرین ساعات زندگی شهید مهدی باکری از زبان یک شاهد عینی را می‌خوانید.

ناشنیده هایی از آخرین ساعات زندگی فرمانده لشکر عاشورابه گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان،مهدی باکری به تاریخ 30 فروردین 1333 در روستای «قوشاچای» (از توابع «میاندوآب») به دنیا آمد. از دانشگاه تبریز شد و در رشته مهندسی مکانیک شروع فارغ التحصیل شد. در حین تحصیل خبر شهادت برادرش، «علی باکری» را در زندان رژیم پهلوی به وی دادند. وی پس از پیروزی «انقلاب اسلامی» مدتی شهردار ارومیه بود. با آغاز جنگ به سپاه پاسداران پیوست و تا زمان شهادتش،‌جبهه های نبرد را رها نکرد. وی در زمان شهادت فرماندهی لشکر31 عاشورا را بر عهده داشت.

آن چه پیش رو دارید، روایتی است از آخرین ساعات زندگی شهید مهدی باکری که توسط یک شاهد عینی بیان شده است:

۲۴اسفند 1363 - شب پنجم از «عملیات بدر»

ساعت 00:7 صبح بود که تیم تخریب و نیروهای گردان امام حسین(ع) محاصره شدند. در همین حال، نیروهای مستقر روی پل اتوبان پشت سر هم بی سیم می زدند و می گفتند:« ما از چهار طرف، زیر آتش قرار گرفته ایم».

برادر باکری که امروز صبح، برای ارزیابی وضعیت نیروهای روی پل به نزدیکی آن رفته بود [از مقر فرماندهی در خطوط عقب] درخواست کرد که یک تیم تخریب دیگر بفرستند تا پل را منفجر کنند. فرماندهی همچنین، از نیروهای مستقر روی پل می خواهد که آنجا را ترک کرده و به سمت حریبه عقب بکشند.

هواپیما و توپخانه دشمن محل تجمع نیروها را زیر آتش گرفتند و تنها پل پیاده رو که روی دجله بود، بر اثر بمباران هواپیما منهدم شد و نیروها در غرب دجله کنار حریبه ماندند تا تیم تخریب بیاید و پل اتوبان را منهدم کند.

چند دقیقه بعد، دومین تیم تخریب با قایق به آنجا رسید و مهمات و مینها را تخلیه کردند، اما به دلیل نیاوردن کامل وسایل مورد نیاز و شدت آتش دشمن نتوانستند کاری انجام دهند. در نتیجه، به ناچار با به جا گذاشتن وسایل تخریب، زخمیها را برداشته و به عقب برگشتند. نزدیک ساعت 00:8 صبح، تیپ احمدبن موسی(ع) محل خود را ترک و عقب نشینی کرد و 30 دقیقه بعد به فرمانده لشکر [31 عاشورا] خبر شهادت فرمانده گردان امام حسین(ع) (برادر اصغر قصاب) را اعلام می کنند.

ساعت 00:9 صبح اعلام کردند که تیپ قمر بنی هاشم(ع) نیز عقب آمده است. در سمت جنوب خطوط عملیاتی، نیروهای لشکر8 نجف تا ظهر در کنار پل ابوعران ماندند و نیروهای گردان سیدالشهدا(ع) از لشکر 31 عاشورا نیز به درگیری خود با دشمن ادامه دادند. آنها حدود ساعت 00:11 صبح، در روستای حریبه، هشت تن از عراقیها را اسیر کردند. فرمانده گردان سیدالشهدا(ع) همراه با حدود دوازده نفر به برادر باکری در قسمت شمالی حریبه در کنار دجله ملحق می شود و یکی دو ساعت پس از آن، تانکهای دشمن پاتک خود را آغاز کردند. برادر نظمی در مورد آن گفت:

«من به علت خستگی زیاد خوابم گرفت . چند دقیقه بعد با صدای بلند برادران که می گفتند: تانک ! تانک ! از خواب پریدم . دیدم نفربرهای دشمن به سرعت حریبه را دور می زنند و از آنجا هم در حال رسیدن به سیل بند مقابل ما بودند. با این حرکت دشمن ، محاصرهِ ما حتمی بود.

ناشنیده‌هایی از آخرین ساعات زندگی شهید«مهدی باکری»

نفر اول از چپ: شهید مهدی باکری


بیشتر بخوانید:ویدئویی کمتر دیده‌ شده از شهید باکری


فرمانده با مشاهده تانکها و نفربرهای دشمن ، پی در پی توصیه های لازم در مورد نحوه آرایش و مقابله با دشمن را به برادران گوشزد می کرد. آنان با جمع آوری باقی مانده موشکهای" آر.پی .جی "بی باکانه به شکار نفربرهایی پرداختند که به چهل تا پنجاه متری نیروها نزدیک شده بودند. برادر نظمی گفت:

«چند موشک آر.پی. جی به نفربرهایی که در چهل پنجاه متری ما بودند شلیک کردیم. با شعله ور شدن آنها، افراد داخلشان بیرون ریختند و پا به فرار گذاشتند که برادران از پشت سر آنها را می زدند. بقیهِ آنها هم با دیدن این صحنه عقب نشینی کردند».

 *پاتک دوم و غروب خورشید عاشورا

پس از دفع نخستین پاتک دشمن ، برادر مهدی باکری کوشید که برادران تا شب مقاومت کنند تا با استفاده از تاریکی شب پل را منهدم کنند، آنان نیز حرف او را تأیید و برای ایستادگی آمادگی خود را اعلام کردند. ساعت 30:14، به فرمانده لشکر خبر دادند که دشمن از پل گذشته و وارد حریبه شده و از دشت باز مقابل قسمت کیسه ای دجله (نرسیده به گلوگاه)، دست به پاتک زده است.

سماجت دشمن در تداوم پاتک موجب شد که سیل بند مقابل فرماندهی از نیروی خودی خالی شود و به دست دشمن بیفتد. بدین ترتیب، نیروهای خودی در داخل شهرک و پشت سیل بند درحالی که محاصره شده بودند، با دشمن مقابله کردند. به دلیل تنگ تر شدن محاصره، برادر نظمی به برادر باکری گفت: < شما بروید عقب، ما اینجا هستیم> ، اما برادر باکری پاسخ داد: < ما می خواهیم بجنگیم، چگونه برگردیم عقب، مسئله اسلام در میان است> . این پاسخ برادر نظمی را قانع نکرد و وی به خود جرئت داد به خشابهایی که برادر باکری پر می کرد، ضربه زد و آنها را به زمین ریخت، اما برادر مهدی به او گفت:

«خدا که هست، تو چه می گویی؟ همین جا، خواهیم جنگید و عقب نخواهیم رفت».

با آمدن دشمن روی سیل بند، محاصره نیروهای خودی کامل و نبرد تن به تن آغاز شد. برادر کاملی بی سیم چی برادر باکری می گوید:

«ما هرچه به برادر باکری اصرار کردیم که برگردد، نپذیرفت. به او گفتم از حبیب (اسم رمز قرارگاه) می گویند: شما بر گردی عقب ، اما او نپذیرفت و به کلی خودش را از بی سیم دور کرد. از طرف دیگر، برادران [قرارگاه] از پشت بی سیم به من می گفتند: حتی اگر می توانید دست و پای او را ببندید و بیندازیدش داخل قایق و او را بکشید بیاورید عقب . من رفتم پیش او گریه کردم و قسمش دادم؛ برادر قمرلو (...) نیز خیلی به او اصرار کرد، اما او به عقب برنگشت و به من گفت: شما روی سیل بند آتش کنید تا من بروم این نارنجکها را بیندازم پشت آن . ما این کار را کردیم و او رفت نارنجکها را پرتاب کرد و برگشت. دوباره گفت: برو به خمپاره اندازهایمان بگو آتش بریزند . این کار را انجام دادم و برگشتم پیش او، بار دیگر گفت: برو به برادرانی که روی تپه کنار حریبه هستند بگو خودشان را بکشند به سینه تپه و سرها را پایین بیاورند که خطرناک است ؛ دستورش را انجام دادم و برگشتم. این بار، گفت: از پشت بی سیم نیروی کمکی بخواه . رفتم با بی سیم درخواست نیرو کردم و تا آمدم کنار او، خطاب به من گفت: نمی دانم نیروهای برادر جمشید نظمی در چه حالی هستند، برو خبری از آنها بیاور (آنها در چند متری برادر باکری قرار داشتند).

همین که رفتم دنبال آنها پس از چند دقیقه، دیدم یک قایق روی دجله در حال حرکت است که برادر قمرلو هم سوار آن بود، در همین لحظه، آتش آر.پی.جی، که قایق را نشانه رفت، توجه مرا به خود جلب کرد. کمی بعد از آن فهمیدم برادر باکری زخمی شده و وی را به آن قایق برده بودند که دشمن آن را به آتش کشید و برادر باکری به شهادت رسید».

برادر قمرلو، فرمانده گردانی که در همان روز سازمان دهی شده و همراه شهید باکری در آن قایق بود، می گوید:

«در سیل بند که بودیم دشمن تا بیست متری روی سیل بند رسید و من به برادر باکری گفتم: به خاطر اسلام شما برگردید، هرچند شما به شهادت علاقه دارید و می خواهید به لقاءالله برسید، اما اسلام به شما احتیاج دارد. خواهش می کنم بروید عقب ما اینجا هستیم، بر اثر اصرار زیاد من که تا حد گریه کردن رسیده بود، گفت: برو برادر تندرو (سکان دار تنها قایق باقی مانده در پشت خط) را بیاور سوار قایق کن. او زخمی شده است .

رفتم او را آوردم داخل قایق، برادر باکری هم رفت و سوار قایق شد. آن را روشن کرد و چند لحظه توی فکر رفت و به نقطه ای خیره شد!

پس از این حالت، قایق را خاموش کرد و دوباره آمد پایین هرچه مدارک در جیب داشت درآورد، نقشه و دفترچه یادداشت و دیگر مدارک را پاره کرد و به داخل دجله انداخت و به ما گفت: هر کس نارنجک دارد بیندازد!

خودش یک نارنجک را به پشت سیل بند انداخت و چند نفر از عراقیها را به درک واصل کرد و برگشت. سپس، با خوشحالی به خواندن دعا و گهگاهی هم سرود مشغول شدند برادران را به مقاومت، دعا خواندن و سرودخوانی تشویق کرد. گاهی تکبیر می گفت، لحظاتی امام زمان(عج) را صدا می زد، خیلی چابک شده بود. زیاد هم از خودش مواظبت نمی کرد! انگار می دانست که شهید خواهد شد.

بیشتر برادران در حال زدن آر.پی.جی بودند، در این لحظه، تیری به کلاه کاسکت من خورد و ترکشی هم به بدنم اصابت کرد که البته، تأثیر چندانی نداشت به او گفتم: برادر مهدی انگار که من تیر خوردم ، او آمد پیش من و آر.پی.جی را از من گرفت و گفت: تو تیراندازی کن .

چند لحظه گذشت، رفتم آر.پی.جی را دوباره گرفتم و گفتم: شما نقطه ای که ما را اذیت می کنند، زیر آتش بگیرید تا من یک موشک به آن بزنم . پس از شلیک آن، دومی را که آماده می کردم به او گفتم: ما دشمن را زیر آتش می گیریم شما خودتان را بکشید عقب به هر نحو که شده به عقب برگردید . او در حالی که مشغول خواندن دعا بود، حرف مرا رد کرد. دوباره به او اصرار کردم. برگشت و گفت: تو مگر عقل خود را از دست داده ای؟ از اینجا کجا برگردم ؟!

در حین درگیری، برادرانی که زخمی می شدند، آنها را به داخل قایق می بردیم، برادر باکری کنار من نشسته بود و تیراندازی می کرد. یک دفعه در بین ذکرهایی که می گفت ناله ضعیفی کشید و به رو به زمین دراز کشید، با عجله او را برگرداندم و در بغل گرفتمش دیدم که از پیشانی او خون بیرون می آید. هرچه او را صدا زدم، بوسیدم، پاسخی نشنیدم، فقط نگاهم می کرد. قایق را روشن و او را به آنجا منتقل و با عجله به طرف نیروهای خودی در شرق دجله حرکت کردیم. دشمن قایق را زیر رگبار گرفته بود، به طوری که آن را سوراخ، سوراخ کرد، اما تیری به ما اصابت ننمود، در همین حال، یکی از افراد دشمن کنار دجله آمد و با شلیک موشک آر.پی.جی موتور قایق را نشانه گرفت که به علت وجود بنزین در موتور قایق و داخل خود قایق باعث اشتعال آن شد. آتش به سرعت همه قایق را در برگرفت، ما که بر اثر اصابت ترکش به داخل آب پرتاب شده بودیم، با یک دنیا غم و درد سوختن برادر باکری و دیگر مجروحان را مشاهده کردیم، در حالی که نمی توانستیم کاری انجام دهیم. بر اثر اصابت موشک، قایق به سمت شرق دجله حرکت داده شد و در نقطه ای کنار خشکی توقف کرد.

به دلیل آتش دشمن از سمت غرب دجله، نتوانستیم کنار قایق برویم. شب هنگام به آن سمت رفتیم، اما متأسفانه، هیچ اثری از شهید باکری و دیگران نبود».

ناشنیده‌هایی از آخرین ساعات زندگی شهید«مهدی باکری»

تشییع نمادین حجله شهید مهدی باکری

 منبع:فارس

انتهای پیام/

 روایتی  از آخرین ساعات زندگی شهید مهدی باکری 

برچسب ها: شهدا ، خواندنی
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۲۵
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
بنده
۱۳:۰۵ ۰۶ فروردين ۱۴۰۰
آق مهدی دست ما رو هم بگیر
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۰:۳۰ ۲۵ اسفند ۱۳۹۷
حاج مهدی باکری دنیا ما رو با خود برد نگاهی کن بر هموطنانت
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۱:۱۳ ۰۷ آذر ۱۳۹۷
التماس دعا اقامهدی
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۱:۱۳ ۰۷ آذر ۱۳۹۷
التماس دعا اقامهدی
Iran (Islamic Republic of)
هدایت الله حبیبی
۱۶:۳۶ ۱۲ مرداد ۱۳۹۷
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام ودرود وصوات خاصه خداوند بی همتا وپروردگار عالمیان بر شهیدان باکری شهیدان علی ومهدی وحمید باکری روحی لهم الفدا من به شهیدان باکری علاقه زیادی دارم چنانچه به سردار جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان هم علاقه بی مثالی دارم به شهیدان مظلوم باکری هم خیلی علاقمندم و دلم برای این روحهای بی مثال تنگ شده است امان ازفراق یاران.........
سلام ودرود برپدر ومادر شهیدان باکری
سلام ودرود بر فرزندان ونسل آنان تا قیامت
Iran (Islamic Republic of)
میثم
۰۱:۵۵ ۲۱ خرداد ۱۳۹۷
روحش شاد انشااله
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۰:۵۶ ۲۱ اسفند ۱۳۹۶
خوشا به سعادتشون.دست ما رو هم بگیرید ای شهدای همنشین حضرت اباعبدالله الحسین
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۷:۳۵ ۲۱ اسفند ۱۳۹۶
آقا مهدی یعنی عشق ، آقا مهدی یعنی غیرت ، آقا مهدی یعنی شجاعت ، آقا مهدی یعنی سربازی ولایت ، آقا مهدی یعنی دانش آموخته کربلا ، آقا مهدی یعنی یک رزمنده و سردار واقعی اسلام ، آقا مهدی یعنی عشق ما بچه های جبهه .
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۵:۴۷ ۲۱ اسفند ۱۳۹۶
ای خدا میشه منم برم پیش شهید باکری لیاقت که ندارم اما کرم تو بیش از این حرفهاست
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۴:۲۶ ۲۱ اسفند ۱۳۹۶
روحش یادش گرامی باد
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۴:۲۰ ۲۱ اسفند ۱۳۹۶
حسینی جنگید و با امام حسین محشور است ان شاءالله
Iran (Islamic Republic of)
محمدی
۱۳:۳۵ ۲۱ اسفند ۱۳۹۶
شهدا شرمنده ایم
Germany
هادی
۱۲:۴۸ ۲۱ اسفند ۱۳۹۶
جانم فدای راه شهید
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۲:۳۸ ۲۱ اسفند ۱۳۹۶
روحش شاد باد
Oman
حسین
۱۲:۳۲ ۲۱ اسفند ۱۳۹۶
درود خدا بر طیبه شهدای اسلام خصوصا رزمنده شجاع شهید مهدی باکری انشااده سر سفره بااقام ا عبداله محشور باشه
Oman
حسین
۱۲:۳۲ ۲۱ اسفند ۱۳۹۶
درود خدا بر طیبه شهدای اسلام خصوصا رزمنده شجاع شهید مهدی باکری انشااده سر سفره بااقام ا عبداله محشور باشه
Oman
ناشناس
۱۲:۳۲ ۲۱ اسفند ۱۳۹۶
درود خدا بر طیبه شهدای اسلام .روحش شاد
Germany
ناشناس
۱۲:۰۲ ۲۱ اسفند ۱۳۹۶
خوشا به سعادتشون
Iran (Islamic Republic of)
ناشنا
۱۱:۵۷ ۲۱ اسفند ۱۳۹۶
خوش به حالتان .تسلیت
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۱:۴۳ ۲۱ اسفند ۱۳۹۶
روحشان شاد
-
ناشناس
۱۱:۰۲ ۲۱ اسفند ۱۳۹۶
انشالله روحش شاد یادش گرامی باد
Iran (Islamic Republic of)
علی
۱۰:۴۲ ۲۱ اسفند ۱۳۹۶
شهدا ما شرمنده ایم
Iran (Islamic Republic of)
حسن
۱۰:۴۲ ۲۱ اسفند ۱۳۹۶
یادش گرامی
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۰:۳۶ ۲۱ اسفند ۱۳۹۶
روحش شاد .
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۰:۳۶ ۲۱ اسفند ۱۳۹۶
روحش شاد .