به گزارش خبرنگار حوزه شهری گروه اجتماعی باشگاه خبرنگاران جوان؛ برخی از شغل ها در دنیای امروز هستند که کمتر کسی به سراغ آن ها می رود و یا در فرهنگ های مختلف میزان روی آوری و استقبال افراد از آن ها با یکدیگر متفاوت است. غسال یا همان مرده شور بودن، جمع آوری زباله و همچنین حمل آن از جمله مشاغلی هستند که بسیاری از مردم به هیچ عنوان قبول نمی کنند حتی با وجود فقر و بیکاری به انجام آن تن بدهند.
در کشور ما نیز بسیاری از افرادی که به دنبال جمع آوری زباله و رفتگری می روند را اتباع بیگانه و به ویژه اتباع افغانستان تشکیل می دهند.
اما با این وجود تعداد هموطنان ایرانی پاکدلی که نان حلال برایشان مهم است و با بد و خوب روزگار نیز کنار می آیند کم نیست و هر یک از این افراد روزگار و سرنوشت متفاوتی با یکدیگر دارند.
حتی در میان این افراد، برخی از افراد تحصیلکرده همچون رفتگر فوق لیسانس اهل خرم آباد و مواردی از این دست نیز مشاهده می شوند. یکی را عقب گرد زندگی به این جا رسانده است که از سر اجبار و با غیرت و تعهدی که نسبت به زن و زندگی خود دارد به این شغل رو آورده است و یکی را هم بیکاری و هزار و یک مشغله دیگر به جمع آوری و حمل زباله رسانده است.
جانعلی، راننده ماشین حمل زباله در منطقه ۱۲ شهرداری تهران است. بیش از ۱۲ سال در این کار سابقه دارد و مثل بسیاری از آدمهای دنیای امروز، حلال بودن نانی که بر سر سفره خانوادهاش میبَرد، از همه چیز برایش مهمتر است.
آنقدر مهم که برای یافتن لقمه نانی حلال برای فرزندان و همسرش با جابجایی و بوی تعفن حمل زباله کنار آمده بود و از طرفی در محلهای به این کار مشغول بود که به قول خیلی ها، قلب آسیب تهران به شمار میرود.
او که این روزها به ۵۲ سالگی نزدیک میشود و گرد سفید میانسالی بر موهایش نشسته است، ۱۲ سال پیش، پس از یک وقوع یک تصادف جاده ای تمام دار و ندارش را از دست داده و به توصیه پدر که او نیز با نان حلال فرزندانش را بزرگ کرده بود، پا به شغلی گذاشته است که خیلیها از آن فراریاند.
کوچه پس کوچههای کوچک و بزرگ هرندی و شوش و آدمهایشان را دقیق و کامل، مثل کف دست میشناسد. خاطرات بسیاری از اتفاقات تلخ و گاها وحشتناک شب و روزهای حمل زباله در این محله ها دارد. به گفته خودش بارها جنین نوزاد زنان کارتن خواب را درون سطل زباله های محله شوش و هرندی مشاهده کرده است.
جانعلی از پیدا کردن تکه های بدن یک زن در گرگ و میش صبح یکی از روزهای کاریش در سال های گذشته اینطور میگوید: هوا کاملا تاریک بود. ساعت ۴ صبح را نشان می داد که طبق معمول از خانه بیرون زدم و با ماشین حمل زباله در محل کارم حاضر شدم؛ گاهی اوقات که تعداد کارگران کم بود خودم هم در انتقال زبالهها از مخازن به ماشین، به آن ها کمک میکردم.
وی ادامه داد: آن روز هم وقتی دیدم همکارم که همسرش دچار سرطان روده بود در محل کارش حاضر نشده، خودم به کارگران کمک کردم. چند مخزن حمل زباله را که به درون ماشین تخلیه کردیم، در هنگام انتقال زباله های یکی از مخازن، جایگاه آن را غرق در خون دیدیم؛ کمی که دقیق تر شدیم، برخی از تکیههای بدن یک زن را درمیان زباله ها دیدیم؛ بلافاصله با مدیر منطقه و پلیس تماس گرفتم و موضوع را اطلاع دادم.
جانعلی افزود: با ماشین پر از زباله به مکانی رفتیم که به دستور پلیس آگاهی، زبالهها را با بیل و به صورت دستی تخلیه کنیم تا شاید نشانههای دیگری هم از جنازه فوق پیدا شود، که شد. یک فاکتور خرید از پرده فروشی را به همراه برخی از انگشت های زن در میان زبالهها پیدا کردیم.
پلیس با همان فاکتور به سرنخ اصلی و در واقع به قاتل رسید.
جانعلی برایمان از وضعیت اسف بار هرندی گفت و افزود: من و دیگر همکارانم در محله هرندی به نوعی امین مردم و محله بودیم. بارها به چشم خودمان زایمان زنهای کارتن خواب را در کوچه پس کوچههای این محله دیدیم و اگر کمکی از دستمان بر آمده بود کوتاهی نکردیم. خدا می داند چند بار با صحنه دردناک پیدا شدن جنین در میان زباله ها مواجه می شدیم؛ صحنه های تلخ و پر دردی را در محله هرندی دیدیم و آن تصاویر هیچ گاه از ذهن من پاک نمی شوند. شیفت اصلی کار ما از ساعت ۴ صبح تا ۵ عصر بود اما در بسیاری از روزها، خیلی بیشتر از این ها سرکار حاضر بودیم و با کار سختی که ما داشتیم، تنها مبلغ ۱ میلیون و چهارصد هزار تومان حقوق میگرفتیم. کم بود اما چون حلال بود واقعا برکت داشت و من هم هزینه زندگی مستأجری من و همسر و دو فرزند دانشجویم را با آبروداری و قناعت تأمین میکردم. با آمدن پیمانکارهای جدید و آوردن یک خودروی شخصی حمل زباله و استخدام راننده آن، من و یکی دیگر از همکارانم را از کار اخراج کردهاند.
وی که اکنون با درد بیکاری روز را شب می کند گفت: پیمانکار جدید با ما قرارداد نوشت اما هیچ رونوشتی از آن قرارداد به ما تحویل نداد و ما هم از سر سادگی و اعتمادی که به او داشتیم هیچگاه به اخراجمان و جایگزینی فرد دیگری به جای ما حتی فکر هم نمی کردیم. همسرم این روزها بیمار است و پس از مدتی بستری بودن در بیمارستان به تازگی مرخص شده است و دیگر حتی از آن حقوق کم هم خبری نیست و مانده ام از پس هزینه درمان همسرم و اجاره خانه و هزینه تحصیل فرزندانم که دانشجو هستند، چگونه بربیایم. پس از 12 سال زحمت صادقانه در شغلی که سختی های فراوانی برای من و همکارم در بر داشت، اخراج آن هم در شب عید، حق ما نبود و ای کاش صدای درماندگی و تمنای کمک ما به گوش مسئولانی که باید برسد.
این روزها بوی بهار از پنجره های شهر به مشام می رسد و اغلب مردم در تکاپوی خانه تکانی و خرید شب عید هستند؛ برای بعضی اما عقب گرد زندگی و مشکلات ریز و درشتش، فرصت لذت آن ها از رسیدن بهار و شادی عید و استشمام عطر خوشایند بهار را می گیرد و تنها همراهی مسئولان می تواند گره ای از این مشکلات بگشاید و دغدغه و نگرانی به حق این افراد را برطرف کند.
راوی خاطرات گزارش فوق می گوید برای بیان مشکل پیش آمده به خیلی از مسئولان مربوطه مراجعه کردم و با بی اهمیتی و تمسخر آن ها مواجه شدم؛ تنها راهی که پس از دوندگی های بسیار به ذهنم رسید این بود که موضوع را با خبرنگاران و اصحاب رسانه در میان بگذارم و به آن ها پناه بیاورم تا شاید صدایم به گوش مدیری که مرا با بی محلی از دفترش بیرون کرد، برسد.
امثال مشابه این کارگر جمع آوری و حمل زباله که با تغییرات دستگاه ها و روی کار آمدن مدیران و پیمانکاران جدید از کار بیکار و اخراج می شوند کم نیستند و به قول جانعلی تنها شاید رسانه ها بتوانند صدای آن ها را به مسئولان مربوطه برسانند.
گزارش: فرزانه فراهانی
انتهای پیام/