به گزارش خبرنگار گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از کرمانشاه، انقلابی که ۳۷سال از پیروزی آن می گذرد اما جان فشانی های شهدا و قصه ایثارشان هرگز از یادها نمی رود و خانواده هایشان بهترین راوی این قصه هستند.
روایتگر این قصه زیبا خواهری است که زینب وار از حماسه ایثار برادرش علی انصاری می گوید:
در۲۲آذر سال ۵۷ که مصادف با ۱۲ماه محرم بود پدرم در حسینیه مسجد جلیلی در حال روضه خواندن بودند که علی هم در ان مجلس حضور داشتند،در پایان روضه علی پس از برشمردن ظلم هایی که از سوی حکومت بر مردم تحمیل می شده از وقایع اخیر ۵۷مثل کشتار مردم قم و تبریز می گویند و با توجه به تاکیدات امام خمینی مردم را به تظاهرات علیه این ستم تشویق می کنند.
جمعیت حاضر در مسجد جلیلی به سمت مسجد امام حسن(مسجد کوچیکه)حرکت می کنند و در راه متحد می شوند تا پس از پیامی که در روضه امام حسین آموختند نهضت ای برگرفته از عاشورا بیافرینند علی همچنان در این مسیر اعتراضات مردمی نقش رهبری مردم را به عهده داشته و در همان روز جلوی مسجد کوچیکه به شهادت می رسد.
من به همراه پدرومادرم در محله بهار که هنوز در آن سکونت داریم منزل بودیم و مادرم در حال نمازخواندن بود،برادر بزرگترم که دانشجوی دانشگاه رازی بود هنوز به منزل بازنگشسته بود که زنگ منزل را زدند و پدرم بیرون رفت و باعجله برگشت در حالی که می گفت «اگه زخمی شده چرا نبردینش بیمارستان» و به همراه شخصی که با پدرم کار داشت از منزل خارج شد.
کمی بعد در حالی که علی را در آغوش گرفته بود برگشت و همان جایی که مادرم در حال عبادت بود علی را زمین گذاشت در حالی که لکه سرخی روی قلب علی بود و مادرم با دیدنش از حال رفت.
پدرم در زمان حیاتشان تعریف می کردند که بارها دوستانم تذکر داده بودند که در جریان تظاهرات مراقب پسرانم باشم زیرا خانوادگی در این قیام های مردمی شرکت داشتیم اما دوستانی شنیده بودند این اواخر ساواک علی را به صورت ویژه تحت کنترل داشتند و در آن روز که به شهادت رسیدند پس از تیرهای هوایی تنها یک گلوله شلیک و مستقیم به سمت قلب علی شلیک شده بود .
هنگام اصابت گلوله از قلب او گذشته بود و از مهره های پشتش خارج شده بود طوری که وقتی دوستانش او را بلند کرده بودند این مهره ها را که آسیب دیده بودند زیر دستانشان حس کرده بودند.
در سال ۵۷اگر شخصی توسط ساواک به شهادت می رسید برای تحویل پیکرش باید ۳۰۰هزار تومن پرداخت می شد پس از این اتفاق سریع از کوچه های باریک روبه روی مسجد کوچیکه و خانه به خانه با تدابیری که لازم بود علی را به مسجد صباغ(واقع در خیابان بهار)انتقال می دهنداین مسجد مکان رشد یافتن شخصیت علی و محل عبادت هایش بود.
پس از اینکه خبرشهادت علی به همه رسید کوچه و محله و خانه مملو از جمعیتی شد که برای دلداری به منزل ما می آمدند،پدرم مستاصل بود و مادرم مدام از حال می رفت.
یکی از همسایگان دیوار به دیوار آقای قنادی؛برای به خاک سپردن پیکر علی مقبره خانوادگی شان را پیشنهاد داد و همراه با علمای به وقت چون مرحوم نجومی،عبدالخالق عبداللهی،عبدالجلیل جلیلی، شیخ بهاالدین عراقی،آشیخ جلال آل طاهر با وجود حضور ساواک به مزار رفتند و همان مقبره برای ما یادگاری از علی شد.
علی همراه پدر ،مادر و برادرم به تظاهرات گسترده ای که هر روز در شهر بود می رفت و اعلامیه های امام را به همراه شهید صابون پز( اولین شهید) در زیرزمین منزل مرحوم نجومی عالم و خطاط گرانقدر سطح شهر تکثیر و پخش می کرد.
مرحوم پدرم تعریف می کرد یکبار ساواک و ماموران امنیتی آن زمان متوجه اعلامیه های شخصی می شوند که علی بوده و ایشان آنها را به سمت پنکه سقفی پرتاب می کند و همین باعث پخش شدنش در بین مردم و استیصال ساواک می شود و علی فرار می کند.
ایشان تا سال سوم؛ دبیرستان مکرم و در رشته ریاضی فیزیک درس می خواندند ودر مدرسه هم فعالیت های انقلابی داشتند اما در سال چهارم به دبیرستان محمدرضا پهلوی رفتند و شبانه تابلوی مدرسه را پایین آوردند و ادامه تحصیلاتش را در دبیرستان امام خمینی( ره ) می گذراند گوشه کتاب های درسی ایشان سرشار از نوشته هایی است که حاکی از تفکر عمیق واعتراضی که نسبت به اوضاع جامعه داشتند و بارها در دست نوشته هایشان که از ایشان بر جای مانده به خفقانی که عرصه را بر مردم تنگ کردند اشاره کردند در حالی که در زمان شهادت ۱۸ساله بودند
اما دنیای بزرگ آمال خردمندانه شان شبیه به همسالانشان نبود و بارها دوستان و فامیل ابعاد شخصیتی علی را ورای یک شخصیت معمولی برشمردند و اذعان داشتند که این گشاده رویی و اراده آهنین مختص سن علی نیست.
مادرم بارها پس از رفتن علی سرسفره برایش بشقاب می گذاشت و باور نداشت که در میان ما نیست اما هیچگاه اعتراضی نکرد و شاکر بود.
پدرم اعتراضش را در روضه های علی اکبر با سوز بیشتری می خواند اما بینش سیاسی و درک اجتماعی که والدین و خانواده ام داشتند مانع از آن بود که لب به اعتراض بگشایند،پس از روز شهادت علی با دعوت خطیبی از تهران در مسجد صباغ مراسمی برای عرض تسلیت و تعزیت گرفته شد مسجد به شدت تحت کنترل بود و خطیب مورد نظر ساواک که به شیوه ای ایشان را فراری دادند.
شعله های قیام و گسترش اعتراضات مردمی تا ۱۲بهمن ادامه داشت و پس از ۱۵سال دوری از امام به وطن بازگشت و خون امثال علی به ثمر نشست.
علی با پدرم در جلسات مذهبی حضور مداوم داشت اما به زعم تعاریفی که شنیدیم در همین جلسات نیز مثل زمان حضورش در منزل سخنانی پخته،لحن آرام و دیدگاههایی با افق بلند داشت.
علی به مطالعه بسیار علاقه داشت و تاکیدش در هر حال به دانایی بود و یادم هست برای من کتابهای حسنک کجایی و ماهی سیاه کوچولو را خودش خرید و می خواند.به خطاطی و طراحی چهره بسیار علاقه مند بود و آثاری در این زمینه از او به جا مانده است مهربانی و خوش اخلاقی هایش مهمترین خصوصیتی بود که همه به یاد دارند .
اما آخرین تصویر همان روز شهادتش است که سرسفره نشستیم و بعداز آن سر به زانوان مادر گذاشته بود و از مادر طلب کرد دعایش کند و مادرم برای همه دعاکرد تا به ارزوهایشان برسند و شهادت آرزوی علی بود .
لبخند علی و چهره ای که سرشار از آسودگی و فراغت بال بود را هرگز نمی توانم فراموش نمی کنم،امیدوارم خط مشی و راهی را ادامه دهیم که بصیر بمانیم تا مثل شهدا به آسودگی وآرامش برسیم.
گزارشگر :سپیده امیری
انتهای پیام/ز