به گزارش خبرنگار حوزه اخبار داغ گروه فضای مجازی باشگاه خبرنگاران جوان؛ "شدیدترین شکنجهها در ابتدا از شلاق زدن با سیم برق (کابل) شروع میشد و بعد ضربات شدید از طرف افرادی که کاراته و جودو بلد بودند آن را تکمیل میکرد. به این ترتیب زندانی به اغماء میافتاد و پاهایش بر اثر ضربات شلاق آنقدر متورم میشد که پوست را میشکافت و دیگر ممکن نبود تا مدتها بتواند راه برود! معمولا دست و پا یا دماغ میشکست. تحمل این شکنجهها تقریبا غیرممکن بود و هیچکس نمیتوانست این اعمال غیرانسانی را تحمل کند بهخصوص که تمام پیکرش هم رنجور شده باشد..."
آنچه دربالا ذکر شد بخشی از جنایات ساواک است که اسکندر دلدم روزنامهنگار وقت و از بستگان نزدیک دربار در کتاب خود با عنوان «من و فرح پهلوی» نگاشته است. ساواک یا همان سازمان اطلاعات و امنیت کشور، منفورترین واژهای بود که از ذهن پریشان و روح بیمار سران آمریکا و انگلیس نشأت میگرفت و شاه مخلوع به نوعی برای امنیت خود این سازمان را تا حد ممکن حمایت میکرد.
در بخش ششم از سری گزارشهای ناگفتههای خاندان پهلوی، قرار است به ذکر جزئیاتی درباره برخی اقدامات نظامی و به اصطلاح امنیتی شاه پرداخته شود. هدف از این گزارش لزوما به تصویر کشیدن دوران پرآشوب و سیاه آن دوران تلخ است و اینکه چگونه عدهای به واقع برای انقلاب اسلامی و تمام شدن روزگار مخوف دوره پهلوی از جان مایه گذاشتند.
بیان این مطالب بدون هیچ غرضی صرفا برای آگاه سازی افرادی است که بدون اطلاع از شرایط حاکم بر زمان قبل از انقلاب اسلامی و ظلمی که خاندان خوشگذران و غارتگر پهلوی در حق ملت شریف ایران روا داشتند، به حمایت از آنها برخاسته و خواهان بازگشتشان برای ادامه چپاول هستند. اینکه هر دوره و حکومتی ضعفها و کم و کاستیهای خود را دارد قابل انکار نیست که به دلیل تفاوت در عقاید و تفکر افراد آن جامعه امری اجتناب ناپذیر است با این تفاوت که حکومتی که به انتخاب خود مردم آن کشور است بسیار متفاوت است با آنچه با اعمال زور و خفقان حاصل میشود. رژیم پهلوی از همان ابتدای روی کار آمدنش بنای ظلم و غارت را گذاشت و سیاستش سیاست هویج و چماق بود و تنها معطوف به عده معدودی میشد که مَثَلشان مَثَل مهمان وبالی است که بر سر خوان صاحبخانه نشسته اما به دیده تحقیر به او مینگرد.
تعدادی از شکنجهگران معروف ساواک
در هر کشوری سازمان امنیت و اطلاعات به دلیل حساسیت کاری، مخفیانه عمل میکند و تجهیزات و تسلیحات نظامیاش تنها برای دفاع در مقابل دشمنان خارجی است و آنهایی که نگاه سوء به کشور داشته و قصد تهدید امنیت و آرامش مردم را دارند، چیزی که در رژیم پهلوی صورتی مخالف داشت. پس از کودتای 28 مرداد و وقایعی که علیه دکتر مصدق صورت گرفت، وحشت محمدرضا بیشتر شد و از ترس اینکه مجبور به ترک ایران شود این بار مسلحتر به میدان آمد.
او ساواک را به پیشنهاد سازمان سیا آمریکا تشکیل داد و آن را تا دندان مسلح کرد و به جان مردم انداخت. اقدامی که تنها باید برای دشمنان خارجی صورت بگیرد. محمدرضا مدرنترین تسلیحات نظامی را در اختیار ساواک قرار داد و تا توانست سران و رؤسای این سازمان کثیف را حمایت کرد و به این طریق به جنگ با مخالفان و معترضان رفت؛ افرادی که آنها را ضد امنیت ملی میخواند. جنایاتی که این سازمان در حق بازداشت شدگان یا همان مخالفان روا داشت بهراستی غیرقابل تصور و باور بود. ساختمانی که امروز به عنوان موزه عبرت نام گرفته است، همان جای مخوف و وحشتناکی است که حتی تصورات فرد را نسبت به جهنم تغییر میدهد. خاطراتی که اسکندر دلدم و بسیاری دیگر از تاریخنگاران از ساواک روایت کردهاند هر چه بیشتر باورت را نسبت به واژه انسان و انسانیت تغییر میدهد. شکنجه گران این سازمان لاشخورانی بودند که برای رسیدن به مقام و قدرت از پذیرش هیچ ننگی دریغ نمیکردند.
از مهرههای اصلی ساواک
در ادامه به ذکر روایتی مستند از افرادی میپردازیم که این ماجراهای دردناک و باور نکردنی را به چشم دیده و با تمام وجود احساس کردهاند. اسکندر دلدم در کتاب خود از جنایات ساواک چنین مینویسد: " شکنجه به وسیله باتوم برقی رایجترین شیوه گرفتن اعتراف بود. شوک ناشی از به کار بردن باتوم برقی هیچگونه اثری باقی نمیگذاشت ولی بدن را به طور کامل فلج میکرد. تزریق «کاردیوسول» یا کشیدن ناخن هم رواج داشت و نیز آویختن وزنههای سنگین به دستها در حالیکه یک دست از روی شانه گذرانده شده و دست دیگر به پشت سر آورده شده و هر دو دست محکم به هم بسته شده بودند شکنجهگرها یک وزنه 25 کیلویی به آنها میآویختند تا عضلات به نهایت کش بیایند سپس در همین حال به سینه و شکم قربانی ضرباتی وارد میساختند."
اسکندر دلدم در بخشی از کتاب آورده است: "مأموران ساواک مهندس اصغر بدیعرزادگان را ناگزیر کردند روی صندلی برقی بنشیند تا او را چهار ساعت تمام بسوزانند، بدیعزادگان بر اثر شدت سوختگی که به ستون فقراتش هم رسید دچار اغماء شد از این رو شکنجه را متوقف کردند و او را یک هفته به حال خود گذاشتند، بیآنکه به او برسند و یا حداقل مداوا را برایش تأمین نمایند. در سلول بوی هولناک سوختگی به حدی پیچیده بود که هیچکس به او نزدیک نمیشدف پس از سه عمل جراحی که روی ستون فقرات او انجام شد وی زنده ماند ولی دیگر نمیتوانست راه برود و به کمک دستها بدنش را به جلو میکشید. حتی برخی از شدت شکنجه دچار جنون میشدند".
دلدم در بخشی دیگر به گفتگویش با شکرالله پاکنژاد و آنچه این مبارز از روزهای شکنجهاش به دست ساواک روایت میکند اشاره میکند و مینویسد: " پس از دستگیری در تاریخ 18 دیماه 1348 مرا به سازمان امنیت خرمشهر بردند. در آنجا سه نفر به ضرب مشت و لگد مرا لخت کردند و به اصطلاحبازدید بدنی کردند. از ساعت 8 بعدلز ظهر تا یک بعد از نیمه شب بازجوئی توأم با مشت و لگد ادامه داشت... فردای آن روز مرا به زندان شهربانی ابادان منتقل کرده و در یکی از مستراحهای آن محبوس کردند! یک هفته در این مستراح زندانی بودم و روزانه یک وعده غذای ناکافی به من در داخل مستراح میدادن تا بخورم و زنده بمانم..."
اینها تنها بخشی قابل ذکر از جنایات ساواک است و از ذکر بسیاری از مطالب به دلایل اخلاقی و روحی اجتناب میشود. مطالعه مستندات و بازدید از موزه عبرت به وضوح مؤید این ادعاست. نام ساواک برای خیلیها پایان راه بود و کمتر کسی از آن شکنجهها میتوانست جان سالم به در ببرد. شکنجهگران این سازمان بیشرمی و رذالت را از مرز گذرانده و به هیچ کس رحم نمی کردند. در بخش هایی از این کتاب، نگارنده به اعترافات نوجوانی اشاره میکند که مورد سوءاستفاده جنسی قرار گرفت.
در ادامه ویدئویی از اعترافات یکی از شکنجهگران ساواک به نام بهمن نادریپور معروف به تهرانی ارائه شده است که شفاف و آشکارا به روایت تنها گوشهای از جنایات ساواک میپردازد.
تهرانی در دادگاه انقلاب اسلامی