به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛ اسم مترو و متروسواری به گوش هرکسی میخورد، اولین تصویری که در ذهنش نقش میبندد، صفهای طولانی برای سوارشدن به آن و تلاشی چندبرابر برای پیاده شدن از مترو است، البته این همه ذهنیت مردم از مترو نیست، چراکه دستفروشان مترو و فروش هرچه که به فکر آدمی خطور کند آن هم در تونلهای زیرزمینی پایتخت، خود سهم غیرقابلانکاری در تصویر پایتختنشینان از مترو دارد؛ در میان دستفروشان، قشر دانشجو نیز حضور پررنگی دارند، حضوری که به دلیل عدم پیداکردن شغل مناسب، آنها را به واگنهای مترو کشانده تا بتوانند علاوه بر درس خواندن، منبع درآمدی نیز برای خود فراهم کنند. نکته جالب در این میان آن است که برخلاف ناراضی بودن برخی دانشجویان برای روی آوردن به دستفروشی و تامین معیشتشان، برخی دیگر نهتنها از دستفروشی در تونلهای متروی پایتخت ناراضی نیستند، بلکه با در هم آمیختن این شغل با تکنولوژیهای روز دنیا، منزلت دانشجو بودنشان را نیز حفظ کردهاند.
از سوی دیگر هرچند که شاید در وهله اول اینگونه به نظر برسد که دستفروشان بدون قاعده و برنامه خاصی همیشه در مترو حضور دارند و اجناسشان را میفروشند، ولی زمانی که با آنها همکلام میشوی، متوجه دنیای پیچیده آنها و درحقیقت وجود برنامهریزی این طیف برای حضور در مترو خواهی شد؛ حضوری که در وهله اول آنگونه هم سخت به نظر نمیرسد ولی حقیقت مساله دیگری است؛ حقیقتی که ما را بر آن داشت تا یک روز را با دستفروشان مترو بگذرانیم تا درباره کم و کیف کارشان بیشتر بدانیم.
ساعت حدود هشتونیم صبح بود که به مترو رسیدم، ساعتی شلوغ که جمعیت در ایستگاه مترو منتظر ورود قطار به ایستگاه بودند تا خود را به هر شکل ممکن به واگن قطار برسانند، قطار بالاخره به ایستگاه رسید و در یک چشم بههمزدنی و بدون اینکه اختیاری داشته باشم، خود را داخل واگن قطار دیدم و هرچه چشم انداختم خبری از دستفروش نبود که نبود؛ قطار به ایستگاه دروازه دولت که رسید باز هم با موج جمعیت از واگن پیاده شدم و این بار منتظر ماندم تا کمی از شلوغی ایستگاه کم شود.
ساعت از 9 گذشته بود که دستفروشی با چرخدستی پر از جنسش وارد ایستگاه شد؛ چرخدستیای که پر از خوراکهای جواجور بود و دستفروش که ظاهرا 50 سالی عمر داشت، منتظر بود تا با آمدن قطار سوار آن شود و روزیاش را از متروسواران تهرانی در بیاورد.
قطار وارد ایستگاه شد و دو و سه دستفروش از قطار پیاده شدند. یکی از آنها درحال چانهزدن با مشتریاش بود تا به مشتری بقبولاند جنسی که فروخته نهتنها از لحاظ کیفیت، یکی از بهترین جنسهای بازار است، بلکه قیمت آن هم بسیار پایینتر از قیمتی است که مغازهها روی جنس میگذارند، در همین گیر و دار دستفروش میانسال چرخ دستیاش را برداشت و سوار قطار شد و من هم به دنبال او سوار شدم. بعد از راه افتادن قطار، دستفروش جوری از خوراکیهایش مخصوصا خوراکیهای ترشمزهاش تعریف میکرد که گویی در محلههای دربند قدم میزنی و دلت میخواست همه خوراکیهایش را یکجا بخری.
«لواشکهایی آوردم که هیچجا گیرتون نمیاد، لواشک که هیچ، آلبالوخشکهام رو هرکسی خریده، مشتری ثابتم شده!، برای عزیزانی که ترشی دوست ندارن هم آبنباتهایی آوردم که اگه یک بار مزهاش رو بچشن، دیگه هیچ وقت فراموششون نمیشه.» تکرار این جملات باعث شد تا تقریبا نیمی از افراد حاضر در آن واگن وسوسه شده و هر کدام بسته به ذائقهشان، یکی از خوراکیها را بخرند. قطار به ایستگاه رسید و جمعیت داخل واگن برای لحظاتی خالی شد، هر چند که مسافران جدیدی سوار شدند ولی این بار واگن خلوتتر از قبل بود. خلوتی واگن باعث شد تا به سراغ دستفروش بروم و از او درباره کارش بپرسم.
دستفروشی که اسمش مریم بود و برخلاف تصورم 50 سالگی را هم رد کرده بود. او درباره ساعت حضورش در مترو میگوید: «قبلا از ساعت هفت و هشت وارد مترو میشدیم تا بتوانیم اجناسمان را بفروشیم، اما چند سالی است حضورمان در مترو نظم پیدا کرده و به قول گفتنی، دستمان آمده که چه ساعتی باید در مترو باشیم که هم اجناسمان را بفروشیم و هم کمتر در شلوغیها اذیت شویم.»
او ساعت کاریاش را تقسیمبندی میکند و ادامه میدهد: «معمولا صبحها بین 9 تا 12 در مترو هستیم و از آن طرف هم از ساعت 2 تا ساعت 7 شب شاید هم بیشتر، ولی چون اوایل صبح مترو خیلی شلوغ است و عملا حضورمان هیچ فایدهای ندارد، ترجیح میدهیم صبحها به بازار برویم و اجناسمان را تهیه کنیم و بعد به مترو بیاییم.»
مریم میگوید: «البته همه اینها بستگی به خطی که در آن کار میکنیم، دارد؛ مثلا بعضی از خطها حتی ساعتهای هفت و هشت هم خیلی شلوغ نیستند و به راحتی میتوان در آن حضور پیدا کرد ولی حضورمان در بعضی خطهای دیگر در آن ساعت عملا بیفایده است، یکی و دو بار حتی اجناسم به خاطر شلوغی در واگن قطار جا ماند.»
او که تمایلی به گفتن دلیل حضورش در مترو و دستفروشی نداشت، بعد از کمی مکث عنوان کرد: «سرپرست خانوادهام هستم و باید خرج خود و دو فرزندم را که یکی از آنها هم دانشجوی یکی از دانشگاههای معتبر است، تامین کنم؛ از اینکه برای تامین مخارج زندگیام به این شغل روی آوردهام، خجالتی ندارم و تنها امیدم هم این است که یک روز دخترم بتواند به مراحل بالای علمی در کشور برسد.»
صحبتهایش به اینجا که رسید، قطار دوباره به ایستگاه میرسد، مریم هم که به قول خودش دیگر فروشی از این واگن ندارد، از قطار پیاده شد و ارابه آهنی زیرزمینی دوباره به حرکتش ادامه داد. دو ایستگاهی گذشته بود که صدای دستفروشی حواسم را جمع کرد. «خانمها درسته که امسال پاییز نداشتیم ولی از الان به فکر شال زمستونیتون باشید، شالهایی که رنگهاش اینقدر زیاده که هرچقدر هم سختپسند باشید، بالاخره یکیشون چشمتون رو میگیره، خانمها قیمت شالهام هم باور نکردنیه و فقط با 25 تومن میتونین یکیشون رو بخرید، از کیفیتش هم که دیگه حرفی نمیزنم و خودتون بیاید امتحان کنید» به دنبال صدا برمیگردم، دختری حدود 26 و 27 ساله یکییکی شالهای رنگیاش را از کوله پشتیاش بیرون میآورد و نشان میدهد، در این میان هم چند نفری شروع به خریدن شالهایش میکنند، البته بین آنها یکی و دو نفر هم هستند که اینقدر چانه میزنند که بالاخره شال را با قیمت 20 هزار تومن میخرند، بعد از تمام شدن چانهزدن دستفروش با مشتریها، در کنارم مینشیند و با خنده میگوید: «امسال وضعیت آب و هوا تمام برنامهریزیهایم را برای فروش به هم ریخت وگرنه تا الان باید کلی فروش میکردم.»
وقتی از او درباره حضورش در مترو و دستفروشیاش میپرسم، میگوید: «دانشجوی رشته مدیریت بازرگانی هستم و روزهایی که کلاسی در دانشگاه ندارم، ترجیح میدم در مترو دستفروشی کنم تا هم بتوانم شهریهام را از این طریق به دست آورم و هم اوقات بیکاریام را پر کنم.»
او ادامه میدهد: «البته امسال برنامهریزیام برای انتخاب اجناسم اشتباه بود و آنطور که پیشبینی کرده بودم نتوانستم فروش داشته باشم، احساس میکنم بعد از اینکه شالهایم را فروختم باید به فکر خرید جنس جدیدی باشم، انگار دیگر فروش شال زمستونی جواب نمیده.»
قطار هرچه به ایستگاه تجریش نزدیکتر میشود و عقربهها هم به ساعت 12، تعداد دستفروشها هم بیشتر میشود، گویی ایستگاههایی مانند تجریش برای دستفروشی مناسبتر از بقیه ایستگاهها هستند و نکته جالبتر آنکه در این ایستگاهها بیشتر دستفروشها لوازم آرایشی میفروشند، یکی از همین دستفروشیهایی که لوازم آرایشی دارد، با توزیع کارت ویزیت خود بین مشتریانش، کیفیت اجناسش را تضمین میکند و میگوید: «خانمها هر کسی که به هر دلیلی از جنسم راضی نبود، کافیه به شمارهای که تو این کارت چاپ شده، زنگ بزنه و من قول میدهم جنسم رو پس میگیرم و پولتون رو هم میدم، چون مطمئنم هیچکدوم از شماها نهتنها این کار را نمیکنین، بلکه بهم زنگ میزنین تا جنسهایم دیگهام رو هم بخرید.» و دوباره میگوید: «خانمها همه اجناسم رو خودم از ترکیه میارم و به جرات میگم که هیچ کدومشون رو نمیتونین با این قیمت از جای دیگهای بخرید» منتظر میمانم تا سرش که برخلاف سایر دستفروشها شلوغ است، خلوت شود تا بتوانم با او گپی داشته باشم.
بالاخره بعد از گذر از دو ایستگاه، سر دستفروش کمی خلوت میشود و از او درباره دلیل پخش کارت ویزیتش میپرسم و او هم میگوید: «دانشجوی کارشناسی هستم و به خوبی میدانم که شرط داشتن مشتری دائمی این است که بتوانم اعتماد آنها را به خودم و محصولی که میفروشم، جلب کنم؛ چون از کیفیت کارهایم مطمئن هستم، کارت ویزیت را بین مشتریان پخش میکنم تا اگر هرکدام از اجناسم مشکلی داشت، آن را پس بگیرم، البته تا الان جز یکی و دو مورد هیچکدام از مشتریان برای شکایت از کیفیت کارهایم با من تماس نگرفتهاند، بلکه تقریبا همهشان وقتی به من زنگ میزنند، میخواهند جنسهای دیگرم را هم بخرند.»
او ادامه میدهد: «یک زمانی در مترو هر کسی هر جنسی را که دوست داشت، میفروخت و اصلا هم به رضایت مشتری فکر نمیکرد، ولی دیگر آن روزها تمام شده و الان باید به فکر جذب مشتری دائمی بود؛ برای همین هم هست که من و خیلیهای دیگر کارت ویزیتهایمان را در اختیار مشتریانمان میگذاریم تا هم خیال مشتری از بابت کیفیت کار راحت شود و هم خودمان اگر عیبی در کارمان داریم، متوجه آن شویم.»
حرفش تمام نشده بود که یکی از دستفروشان شماره موبایلش را بلندبلند اعلام میکرد و میگفت: «خانمها نونهامون رو خودم میپزیم و شمارهام رو داشته باشید، تا اگه ی روز منو تو همین ساعت و همین ایستگاه پیدا نکردید، بهتون بگم کجا هستم، تازه ما ی کانال تلگرامی هم داریم که درباره محصولاتمان اطلاعرسانی میکنیم، هرکسی که خواست پیام بده تا عضوش کنم.» وقتی نگاهم سمتش برگشت، من را مخاطب قرار دارد و پرسید: «عزیزجان اگه متوجه شمارهام نشدی، دوباره میگم.» از حرفش خندهام گرفت و گفتم: «میتونم بعد از اینکه شمارهات رو ذخیره کردم، چند تا سوال هم بپرسم؟» که با سر اجازه سوال پرسیدنم رو داد.
بعد از اینکه کارش تمام شد، خودش آمد و کنارم نشست و با خنده گفت، خب عزیزجان سوالت رو بپرس.
از او که در نگاه اول بیشتر به دانشجو شبیه است تا یک دستفروش مترو؛ درباره اینکه چقدر مشتریها از پخش شمارهاش استقبال میکنند و از این طریق توانسته برای کانالش عضوگیری کند، میپرسم، در جوابم میگوید: «با توجه به گسترش فضای مجازی باید مشتریانم را علاوهبر مترو، در فضای مجازی هم نگه دارم تا از این طریق ارتباطم با آنها تنها محدود به فضای مترو و چند ساعت حضورش در اینجا نشود.»
وقتی از او درباره دانشجو بودنش و اینکه اصلا تبلیغ کانالش در مترو جواب میدهد یا خیر، سوال میکنم، طوری که انگار سوال اولم را نشنیده است، میگوید: «اتفاقا این روش بسیار هم جواب میدهد و تا الان افراد زیادی عضو کانالم شدهاند، علاوهبر آن حجم درخواستها برای خرید محصولاتم اینقدر زیاد است که گاهی فرصت نمیکنم به آنها پاسخ دهم.»
او میگوید: «البته همه این مسائل بستگی به این دارد که در کدام خط کار کنی، چراکه بعضی از خطها نهتنها این روشها جواب نمیدهد، بلکه حتی جنست را هم نمیخرند. درکل باید بدونی در کدام خط باید کدام شیوه را به کار ببری؛ مثلا سمت بازار که همه مردم یا خودشون صاحب مغازه هستن یا میخوان خرید کنن، اصلا حواسشون نیست که داری شماره میدی یا جنس تو چه تفاوتی با جنس دیگران داره، ولی بعضی جاها اینطوری نیست.»
بیشتر بخوانید: مهمترین عامل کاهش باروری در ایران چیست؟
دوباره از او درباره اینکه بیشتر به دانشجویان شبیه است تا دستفروش مترو میپرسم و او نیز جوری که انگار علاقهای به پاسخدادن به این سوالم ندارد، میگوید: «دانشجوی رشته بازاریابی در یکی از دانشگاههای غیرحضوری هستم، ولی چون نتوانستم در رشته خودم کاری که واقعا مناسب باشد و بتواند هزینههایم را تامین کند، پیدا کنم؛ ترجیح دادم که دستفروشی را انتخاب کنم؛ هرچند خیلی علاقهای به این کار ندارم، ولی اگر راستش را بخواهم بگویم از بیکاری خیلی بهتر است.»
صحبتمان که تمام میشود، از قطار پیاده میشوم و خطام را عوض میکنم تا مسیر آمده را برگردم، مسیری که باعث شد تا جواب برخی سوالات ذهنیام را درباره دستفروشی در مترو پیدا کنم و نگاهم به این مقوله تغییر کند؛ نگاهی که تا پیش اصلا اینگونه نبود که دستفروشان مترو تا این اندازه به مشتری اهمیت میدهند و برای حفظ آنها حتی در انتخاب کلماتشان برای معرفی اجناسشان دقت میکنند یا از ابزارهای جدید نهایت استفاده را میبرند؛ گویی بررسی این مقوله خود جامعهشناسی مفصلی را میطلبد و نمیتوان با گذران چند ساعت در مترو جواب همه سوالات در این بازه را پیدا کرد.
منبع:روزنامه فرهیختگان
انتهای پیام/