به گزارش خبرنگارحوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛قرآن سراسر اعجاز در زندگی مادی و معنوی است. اگر ما آن را با معرفت تلاوت کنیم، حتماً اثرات آن را خواهیم دید. برای آگاهی و فهم بهتر و بيشتر آيات قرآن كريم هر شب تفسير آياتی از اين معجزه الهی را برای شما آماده میكنيم.
سوره نساء چهارمین سوره قرآن کریم است و ۱۷۶ آیه دارد. سوره نساء از نظر ترتیب نزول،بعد از سوره ممتحنه قرار دارد . همانطور که میدانیم ترتیب کنونی سوره های قرآن مطابق با ترتیب نزول سوره ها نیست . این سوره در مدینه و پس از هجرت پیامبر اکرم (ص) نازل شده است.
این سوره از نظر تعداد کلمات و حروف طولانی ترین سوره پس از سوره بقره است و به دلیل اینکه بیشترین مباحث آن درباره احکام زنان گردآوری شده، به سوره نساء نامیده می شود .
در فضیلت سوره نساء از پیامبر عظیم الشأن اسلام روایت شده است: «هر کس سوره نساء را قرائت کند، مانند آن است که بر همه مؤمنانی که میراثی بر جای گذاشته اند، صدقه داده است و اجری همانند آزاد کردن بنده به او خواهند داد و از شرک به دور بوده و در مشیّت الهی، از کسانی خواهد بود که خداوند از آنها در گذشته است». در کلامی از امیرالمؤمنین علی علیه السلام آمده است: «اگر فردی سوره نساء را روزهای جمعه تلاوت نماید، از فشار قبر در امان خواهد بود.» شیخ طوسی قرائت سوره نساء را بعد از نماز صبح روز جمعه، مستحب دانسته است.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
تفسير :محكمه صلح خانوادگى
در اين آيه اشاره به مسئله بروز اختلاف و نزاع ميان دو همسر كرده ، مى گويد: (اگر نشانه هاى شكاف و جدائى در ميان دو همسر پيدا شد براى بررسى علل و جهات ناسازگارى و فراهم نمودن مقدمات صلح و سازش يك نفر داور و حكم از فاميل مرد و يك داور و حكم از فاميل زن انتخاب كنيد) (و ان خفتم شقاق بينهما فابعثوا حكما من اهله )و از آنجا كه قضاوت نبايد يك طرفه باشد مى افزايد: (و يك داور و حكم از خانواده زن انتخاب كنيد) (و حكما من اهلها).
سپس مى فرمايد: (اگر اين دو حكم با حسن نيت و دلسوزى وارد كار شوند و هدفشان اصلاح ميان دو همسر بوده باشد، خداوند كمك مى كند و به وسيله آنان ميان دو همسر الفت مى دهد) (ان يريدا اصلاحا يوفق الله بينهما)و براى اينكه به (حكمين ) هشدار دهد كه حسن نيت به خرج دهند در پايان آيه مى فرمايد: (خداوند از نيت آنها با خبر و آگاه است ) (ان الله كان عليما خبيرا)محكمه صلح خانوادگى كه در آيه فوق به آن اشاره شد يكى از شاهكارهاى اسلام است . اين محكمه امتيازاتى دارد كه ساير محاكم فاقد آن هستند، از جمله :
1 - محيط خانواده كانون احساسات و عواطف است و طبعا مقياسى كه در اين محيط بايد به كار رود با مقياس ساير محيطها متفاوت است ، يعنى همانگونه كه در (دادگاههاى جنايى ) نمى توان با مقياس محبت و عاطفه كاركرد، در محيط خانواده نيز نمى توان تنها با مقياس خشك قانون و مقررات بى روح گام برداشت ، در اينجا بايد حتى الامكان اختلافات را از طرق عاطفى حل كرد، لذا دستور مى دهد كه داوران اين محكمه كسانى باشند كه پيوند خويشاوندى به دو همسر دارند و مى توانند عواطف آنها را در مسير اصلاح تحريك كنند، بديهى است اين امتياز تنها در اين محكمه است و ساير محاكم فاقد آن هستند.
2 - در محاكم عادى قضايى طرفين دعوا مجبورند براى دفاع از خود، هرگونه اسرارى كه دارند فاش سازند. مسلم است كه اگر زن و مرد در برابر افراد بيگانه و اجنبى اسرار زناشويى خود را فاش سازند احساسات يكديگر را آن چنان جريحه دار مى كنند كه اگر به اجبار دادگاه به منزل و خانه بازگردند، ديگر از آن صميميت و محبت سابق خبرى نخواهد بود، و همانند دو فرد بيگانه مى شوند كه به حكم اجبار بايد وظايفى را انجام دهند، اصولا تجربه نشان داده است كه زن و شوهرى كه راهى آن گونه محاكم مى شوند ديگر زن و شوهر سابق نيستند.ولى در محكمه صلح فاميلى يا اين گونه مطالب به خاطر شرم حضور مطرح نمى شود و يا اگر بشود چون در برابر آشنايان و محرمان است ، آن اثر سوء را نخواهد داشت .
3 - داوران در محاكم معمولى ، در جريان اختلافات غالبا بى تفاوتند، و قضيه به هر شكل خاتمه يابد براى آنها تاءثيرى ندارد، دو همسر به خانه بازگردند، يا براى هميشه از يكديگر جدا شوند، براى آنها فرق نمى كند.در حالى كه در محكمه صلح فاميلى مطلب كاملا به عكس است زيرا داوران اينمحكمه از بستگان نزديك مرد و زن هستند، و جدايى يا صلح آن دو، در زندگى اين عده هم از نظر عاطفى و هم از نظر مسئوليتهاى ناشى از آن تاءثير دارد، و لذا آنها نهايت كوشش را به خرج مى دهند كه صلح و صميميت در ميان اين دو برقرار شود و به اصطلاح آب رفته به جوى بازگردد!
4 - از همه اينها گذشته چنين محكمه اى هيچ يك از مشكلات و هزينه هاى سرسام آور و سرگردانى هاى محاكم معمولى را ندارد و بدون هيچ گونه تشريفاتى طرفين مى توانند در كمترين مدت به مقصود خود نائل شوند.ناگفته روشن است كه حكمين بايد از ميان افراد پخته و با تدبير و آگاه دو فاميل انتخاب شوند.با اين امتيازات كه شمرديم معلوم مى شود كه شانس موفقيت اين محكمه در اصلاح ميان دو همسر به مراتب بيشتر از محاكم ديگر است .مسئله حكمين و شرايط آنها و دايره نفوذ حكم و داورى آنها درباره دو همسر در فقه اسلامى مشروحا بيان شده است از جمله اينكه : دو حكم بايد بالغ و عاقل و عادل و نسبت به كار خود بصير و بينا باشند.اما در مورد نفوذ حكم و داورى آنها در مورد دو همسر بعضى از فقها حكم آن دو را هر چه باشد لازم الاجرا دانسته اند و ظاهر تعبير به (حكم ) در آيه فوق نيز همين معنى را مى رساند، زيرا مفهوم حكميت و داورى ، نفوذ حكم است ، ولى بيشتر فقها نظر حكمين را تنها در مورد سازش و رفع اختلاف ميان دو همسر، لازم الاجرا دانسته اند و حتى معتقدند اگر حكمين شرايطى بر زن يا شوهر بكنند، لازم الاجرا است اما در مورد جدايى ، حكم آنها به تنهايى نافذ نيست ، و ذيل آيه كه اشاره به مساءله اصلاح مى كند با اين نظر سازگارتر است . توضيح بيشتر را در اين زمينه در كتب فقهى بخوانيد.
تفسير :آيه فوق يك سلسله از حقوق اسلامى را اعم از حق خدا و حقوق بندگان و آداب معاشرت با مردم را بيان داشته است ، و روى هم رفته ، ده دستور از آن استفاده مى شود:
1 - نخست مردم را دعوت به عبادت و بندگى پروردگار و ترك شرك و بت پرستى كه ريشه اصلى تمام برنامه هاى اسلامى است مى كند، دعوت به توحيد و يگانه پرستى روح را پاك ، و نيت را خالص ، و اراده را قوى ، و تصميم را براى انجام هر برنامه مفيدى محكم مى سازد، و از آنجا كه آيه بيان يك رشته از حقوق اسلامى است ، قبل از هر چيز اشاره به حق خداوند بر مردم كرده است و مى گويد: (خدا را بپرستيد و هيچ چيز را شريك او قرار ندهيد) (و اعبدوا الله و لا تشركوا به شيئا).
2 - سپس اشاره به حق پدر و مادر كرده و توصيه مى كند كه نسبت به آنها نيكى كنيد) (و بالوالدين احسانا).
حق پدر و مادر از مسايلى است كه در قرآن مجيد زياد روى آن تكيه شده و كمتر موضوعى است كه اين قدر مورد تاءكيد واقع شده باشد، و در چهار مورد از قرآن ، بعد از توحيد قرار گرفته است .از اين تعبيرهاى مكرر استفاده مى شود كه ميان اين دو ارتباط و پيوندى است و در حقيقت چنين است چون بزرگترين نعمت ، نعمت هستى و حيات است كه در درجه اول از ناحيه خدا است ، و در مراحل بعد به پدر و مادر ارتباط دارد، زيرا كه فرزند، بخشى از وجود پدر و مادر است ، بنابر اين ترك حقوق پدر و مادر، هم دوش شرك به خدا است .درباره حقوق پدر و مادر بحثهاى مشروحى داريم كه در ذيل آيات مناسب در سوره اسراء و لقمان به خواست خدا خواهد آمد.
3 - سپس دستور به نيكى كردن (نسبت به همه خويشاوندان مى دهد) (و بذى القربى ).اين موضوع نيز از مسايلى است كه در قرآن تاءكيد فراوان درباره آن شده است ، گاهى به عنوان (صله رحم ) و گاهى به عنوان (احسان و نيكى ) به آنها، در واقع اسلام مى خواهد به اين وسيله علاوه بر پيوند وسيعى كه در ميان تمام افراد بشر به وجود آورده ، پيوندهاى محكمترى در ميان واحدهاى كوچكتر و متشكلتر، بنام (فاميل ) و (خانواده ) به وجود آورد تا در برابر مشكلات و حوادث يكديگر را يارى دهند و از حقوق هم دفاع كنند.
4 - سپس اشاره به حقوق (ايتام ) كرده ، و افراد با ايمان را توصيه به نيكى در حق آنها مى كند (و اليتامى ).زيرا در هر اجتماعى بر اثر حوادث گوناگون هميشه كودكان يتيمى وجوددارند كه فراموش كردن آنها نه فقط وضع آنها را به خطر مى افكند، بلكه وضع اجتماع را نيز به خطر مى اندازد، چون كودكان يتيم اگر بى سرپرست بمانند و يا به اندازه كافى از محبت اشباع نشوند، افرادى هرزه ، خطرناك و جنايتكار بار مى آيند، بنابر اين نيكى در حق يتيمان هم نيكى به فرد است هم نيكى به اجتماع !
5 - بعد از آن حقوق مستمندان را يادآورى مى كند (و المساكين ).
زيرا در يك اجتماع سالم كه عدالت در آن برقرار است نيز افرادى معلول و از كار افتاده و مانند آن وجود خواهند داشت كه فراموش كردن آنها بر خلاف تمام اصول انسانى است ، و اگر فقر و محروميت به خاطر انحراف از اصول عدالت اجتماعى دامنگير افراد سالم گردد نيز بايد با آن به مبارزه برخاست .
6 - سپس توصيه به (نيكى در حق همسايگان نزديك مى كند) (و الجار ذى القربى ).
در اينكه منظور از همسايه نزديك چيست مفسران احتمالات مختلفى داده اند بعضى معنى آن را همسايگانى كه جنبه خويشاوندى دارند دانسته اند ولى اين تفسير با توجه به اينكه در جمله هاى سابق از همين آيه اشاره به حقوق خويشاوندان شده بعيد به نظر مى رسد، بلكه منظور همان نزديكى مكانى است زيرا همسايگان نزديكتر حقوق و احترام بيشترى دارند، و يا اينكه منظور همسايگانى است كه از نظر مذهبى و دينى با انسان نزديك باشند.
7 - سپس درباره (همسايگان دور سفارش مى نمايد) (و الجار الجنب ).
و منظور از آن دورى مكانى است - زيرا طبق پاره اى از روايات تا چهل خانه از چهار طرف همسايه محسوب مى شوند كه در شهرهاى كوچك تقريبا تمام شهر را در بر مى گيرد. (چون اگر خانه هر انسانى را مركز دايره اى فرض كنيم كه شعاع آن ازهر طرف چهل خانه باشد، با يك محاسبه ساده در باره مساحت چنين دايره اى روشن مى شود كه مجموع خانه هاى اطراف آن را تقريبا پنج هزار خانه تشكيل مى دهد كه مسلما شهرهاى كوچك بيش از آن خانه ندارند).
جالب توجه اينكه قرآن در آيه فوق علاوه بر ذكر (همسايگان نزديك )، تصريح به حق (همسايگان دور) كرده است زيرا كلمه همسايه معمولا مفهوم محدودى دارد، و تنها همسايگان نزديك را در برمى گيرد لذا براى توجه دادن به وسعت مفهوم آن از نظر اسلام راهى جز اين نبوده كه نامى از همسايگان دور نيز صريحا برده شود.
و نيز ممكن است منظور از همسايگان دور، همسايگان غير مسلمان باشد، زيرا حق جوار (همسايگى ) در اسلام منحصر به همسايگان مسلمان نيست و غير مسلمانان را نيز شامل مى شود. (مگر آنهايى كه با مسلمانان سر جنگ داشته باشند).(حق جوار) در اسلام به قدرى اهميت دارد كه در وصاياى معروف امير مؤ منان (عليه السلام ) مى خوانيم : (ما زال (رسول الله ) يوصى بهم حتى ظننا انه سيورثهم ؛ آنقدر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) درباره آنها سفارش كرد، كه ما فكر كرديم شايد دستور دهد همسايگان از يكديگر ارث ببرند).
اين حديث در منابع معروف اهل تسنن نيز آمده است ، در تفسير المنار و تفسير قرطبى از بخارى نيز همين مضمون از پيامبر (صلى الله عليه وآله ) نقل شده است .
در حديث ديگرى از پيامبر (صلى الله عليه وآله ) نقل شده كه در يكى از روزها سه بار فرمود: (و الله لا يؤ من ؛ به خدا سوگند چنين كسى ايمان ندارد...) يكى پرسيد: چه كسى ؟! پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: (الذى لا ياءمن جاره بوائقه ؛ كسى كه همسايه او از مزاحمت او در امان نيست )!و باز در حديث ديگرى مى خوانيم كه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: (من كان يؤ من بالله و اليوم الاخر فليحسن الى جاره ؛ كسى كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارد بايد به همسايگان خود نيكى كند)و از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: (حسن الجوار يعمر الديار و يزيد فى الاعمار؛ نيكى كردن همسايگان به يكديگر، خانه ها را آباد و عمرها را طولانى مى كند).در جهان ماشينى كه همسايگان كوچكترين خبرى از هم ندارند و گاه مى شود دو همسايه حتى پس از گذشتن بيست سال نام يكديگر را نمى دانند اين دستور بزرگ اسلامى درخشندگى خاصى دارد، اسلام اهميت فوق العاده اى براى مسايل عاطفى و تعاون انسانى قايل شده در حالى كه در زندگى ماشينى عواطف روز به روز تحليل مى روند و جاى خود را به سنگدلى مى دهند.
8 - سپس در باره (كسانى كه با انسان دوستى و مصاحبت دارند، توصيه مى كند) (و الصاحب بالجنب ).
ولى بايد توجه داشت كه (صاحب بالجنب ) معناى وسيعتر از دوست و رفيق دارد و در واقع هر كسى را كه به نوعى با انسان نشست و برخاست داشته باشد، در بر مى گيرد خواه دوست دايمى باشد يا يك دوست موقت (همانند كسى كه در اثناء سفر با انسان همنشين مى گردد، و اگر مى بينيم در پاره اى از روايات (صاحب بالجنب ) به رفيق سفر (رفيقك فى السفر) و يا كسى كه به اميد نفعى سراغ انسان مى آيد (المنقطع اليك يرجو نفعك ) تفسير شده ، منظور اختصاص به آنها نيست ، بلكه بيان توسعه مفهوم اين تعبير است كه همه اين موارد را نيز در برمى گيرد، و به اين ترتيب آيه يك دستور جامع و كلى براى حسن معاشرت نسبتبه تمام كسانى كه با انسان ارتباط دارند مى باشد، اعم از دوستان واقعى ، و همكاران ، و همسفران ، و مراجعان ، و شاگردان ، و مشاوران ، و خدمتگزاران و در پاره اى از روايات (صاحب بالجنب ) به (همسر) تفسير شده است ، چنانكه نويسندگان المنار و تفسير روح المعانى و قرطبى در ذيل آيه از على (عليه السلام ) همين معنى را نقل كرده اند، ولى بعيد نيست كه آن نيز بيان يكى از مصاديق آيه باشد.
9 - دسته ديگرى كه در اينجا درباره آنها سفارش شده ، كسانى هستند كه در سفر و بلاد غربت احتياج پيدا مى كنند (و ابن السبيل ).
با اينكه ممكن است در شهر خود افراد متمكنى باشند، در سفر به علتى وا مى مانند و تعبير جالب (ابن السبيل ) (فرزند راه ) نيز از اين نظر است كه ما نسبت به آنها هيچ گونه آشنايى نداريم تا بتوانيم آنها را به قبيله يا فاميل يا شخصى نسبت دهيم ، تنها به حكم اينكه مسافرانى هستند نيازمند، بايد مورد حمايت قرار گيرند.
10 - در آخرين مرحله توصيه به نيكى كردن نسبت به بردگان شده است (و ما ملكت ايمانكم ).در حقيقت آيه با حق خدا شروع شده و با حقوق بردگان ختم مى گردد، زيرا اين حقوق از يكديگر جدا نيستند، و تنها اين آيه نيست كه در آن درباره بردگان توصيه شده ، بلكه در آيات مختلف ديگر نيز در اين زمينه بحث شده است .ضمنا اسلام برنامه دقيقى براى آزادى تدريجى بردگان تنظيم كرده كه به (آزادى مطلق ) آنها مى انجامد، و به خواست خدا در ذيل آيات مناسب ، مشروحا از آن سخن خواهيم گفت .در پايان آيه هشدار مى دهد و مى گويد: (خداوند افراد متكبر و فخرفروش رادوست نمى دارد) (ان الله لا يحب من كان مختالا فخورا).
به اين ترتيب هر كس از فرمان خدا سرپيچى كند و به خاطر تكبر از رعايت حقوق خويشاوندان و پدر و مادر، يتيمان ، مسكينان ، ابن السبيل و دوستان سرباز زند محبوب خدا و مورد لطف او نيست و آن كس كه مشمول لطف او نباشد، از هر خير و سعادتى محروم است .گواه بر اين معنى روايتى است كه در ذيل اين آيه وارد شده : يكى از ياران پيامبر (صلى الله عليه وآله ) مى گويد: (در محضرش اين آيه را خواندم ، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) زشتى تكبر و نتايج سوء آن را برشمرد به حدى كه من گريه كردم ، فرمود: چرا گريه مى كنى ؟ گفتم : من دوست دارم لباسم ، جالب و زيبا باشد و مى ترسم با همين عمل جزء متكبران باشم فرمود: نه تو اهل بهشتى ، و اينها علامت تكبر نيست ، تكبر آن است كه انسان در مقابل حق ، خاضع نباشد و خود را بالاتر از مردم بداند و آنها را تحقير كند (و از اداى حقوق آنها سرباز زند)).خلاصه اينكه از جمله اخير آيه برمى آيد كه سرچشمه اصلى شرك و پايمال كردن حقوق مردم غالبا خودخواهى و تكبر است و اداى حقوق فوق مخصوصا در مورد بردگان و يتيمان و مستمندان و مانند آنها نياز به روح تواضع و فروتنى دارد.
الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَيَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَيَكْتُمُونَ مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا مُهِينًا
همان كسانى كه بخل مى ورزند و مردم را به بخل وامى دارند و آنچه را خداوند از فضل خويش بدانها ارزانى داشته پوشيده مى دارند و براى كافران عذابى خواركننده آماده كرده ايم (۳۷)
وَالَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ رِئَاءَ النَّاسِ وَلَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلَا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَمَنْ يَكُنِ الشَّيْطَانُ لَهُ قَرِينًا فَسَاءَ قَرِينًا
و كسانى كه اموالشان را براى نشاندادن به مردم انفاق مى كنند و به خدا و روز بازپسين ايمان ندارند و هر كس شيطان يار او باشد چه بد همدمى است (۳۸)
وَمَاذَا عَلَيْهِمْ لَوْ آمَنُوا بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ وَكَانَ اللَّهُ بِهِمْ عَلِيمًا
و اگر به خدا و روز بازپسين ايمان مى آوردند و از آنچه خدا به آنان روزى داده انفاق میکردند چه زيانى برايشان داشت و خدا به [كار] آنان داناست (۳۹)
تفسير :
انفاقهاى ريايى و الهى اين آيه در حقيقت دنباله آيات پيش و اشاره به افراد متكبر و خود خواه است . مى فرمايد: (آنها كسانى هستند كه نه تنها خودشان از نيكى كردن به مردم ) بخل مى ورزند، بلكه ديگران را نيز به آن دعوت مى كنند) (الذين يبخلون و ياءمرون
الناس بالبخل ).علاوه بر اين سعى دارند (آنچه را كه خداوند از فضل و (رحمت ) خود به آنان داده كتمان كنند) مبادا كه افراد اجتماع از آنها توقعى پيدا كنند (و يكتمون ما آتاهم الله من فضله ).سپس سرانجام و عاقبت كار آنها را چنين بيان مى كند كه : (ما براى كافران عذاب خوار كننده اى مهيا ساخته ايم ) (و اعتدنا للكافرين عذابا مهينا).
شايد سر اين تعبير آن باشد كه بخل غالبا از كفر سرچشمه مى گيرد، زيرا افراد بخيل ، در واقع ايمان كامل به مواهب بى پايان پروردگار و وعده هاى او نسبت به نيكوكاران ندارند، فكر مى كنند كمك به ديگران آنها را بيچاره خواهد كردو اينكه مى گويد: عذاب آنها خواركننده است براى اين است كه جزاى (تكبر) و (خود برتربينى ) را از اين راه ببينند.ضمنا بايد توجه داشت كه بخل منحصر به امور مالى نيست ، بلكه گرفتگى در هر نوع موهبت الهى را شامل مى شود، بسيارند كسانى كه در امور مالى بخيل نيستند ولى در علم و دانش و مسايل ديگرى از اين قبيل بخل مى ورزند.!
در آيه دوم به يكى ديگر از صفات متكبران خود خواه اشاره كرده ، مى فرمايد: (آنها كسانى هستند كه اگر انفاقى مى كنند به خاطر تظاهر و نشان دادن به مردم (و كسب شهرت و مقام است زيرا) آنها ايمان به خدا و روز رستاخيز ندارند)(و الذين ينفقون اموالهم رئاء الناس و لا يؤ منون بالله و لا باليوم الآخر).
و از آنجا كه هدف آنها جلب رضايت خالق نيست بلكه خدمت به خلق است ، و دائما در اين فكرند كه چگونه انفاق كنند تا بيشتر بتوانند از آن بهره بردارى به سود خود نموده ، و موقعيت خود را تثبيت كنند، زيرا آنها ايمان به خدا و روزرستاخيز ندارند، و به همين جهت در انفاقهايشان انگيزه معنوى نيست ، بلكه انگيزه آنها همان نام و شهرت و كسب شخصيت كاذب از اين طريق است كه آنان نيز از آثار تكبر و خودخواهى آنها است .
آنها شيطان را دوست و رفيق خود انتخاب كردند و كسى كه چنين باشد بسيار بد رفيقى براى خود انتخاب كرده و سرنوشتى بهتر از اين نخواهد داشت (و من يكن الشيطان له قرينا فساء قرينا).چون منطق و برنامه آنها همان منطق و برنامه رفيقشان شيطان است ، او است كه به آنها مى گويد: (انفاق خالصانه موجب فقر مى شود و بنابر اين يا انفاق نمى كنند و بخل مى ورزند (چنانكه در آيه قبل اشاره شد) و يا اگر انفاق كنند در مواردى است كه از آن بهره بردارى شخصى خواهند كرد (چنانكه در اين آيه اشاره شده است ).
از اين آيه ضمنا استفاده مى شود كه يك همنشين بد تا چه اندازه مى تواند در سرنوشت انسان مؤ ثر باشد، تا آنجا كه او را به آخرين درجه سقوط بكشاندو نيز از آن استفاده مى شود كه رابطه متكبران با شيطان و اعمال شيطانى يك رابطه مستمر است نه موقت و گاهگاهى ، چرا كه شيطان را به عنوان رفيق و (قرين ) و همنشين خود انتخاب كرده اند.
در آيه بعد به عنوان اظهار تاءسف به حال اين عده مى فرمايد: چه مى شد اگر آنها از اين بيراهه ها بازمى گشتند و ايمان به خدا و روز رستاخيز پيدا مى كردند، و از مواهبى كه خداوند در اختيار آنها گذاشته با اخلاص نيت و فكر پاك به بندگان خدا مى دادند) و از اين راه براى خود كسب سعادت و خوشبختى دنيا و آخرتمى كردند (و ماذا عليهم لو آمنوا بالله و اليوم الاخر و انفقوا مما رزقهم الله ).
با اينكه اين راه ، صافتر و روشنتر و پرفايده تر است و راهى را كه آنها انتخاب كرده اند جز زيان و بدبختى نتيجه اى ندارد چرا در كار خود تجديد نظر نمى كنند؟!
(و در هر حال خداوند از نيات و اعمال آنها با خبر است ) و بر طبق آن به آنها جزا و كيفر مى دهد (و كان الله بهم عليما).قابل توجه اينكه در آيه سابق كه سخن از انفاقهاى رياكارانه بود انفاق به (اموال ) نسبت داده شده ، و در اين آيه به (مما رزقهم الله ) نسبت مى دهد، اين تفاوت تعبير ممكن است اشاره به سه نكته باشد:نخست اينكه در انفاقهاى ريايى توجه به حلال و حرام بودن مال نمى شود، در حالى كه در انفاقهاى الهى حلال بودن و مصداق (ما رزقهم الله ) بودن مورد توجه است .
ديگر اينكه در انفاقهاى ريايى افراد انفاق كننده چون مال را متعلق به خودشان مى دانند از كبرفروشى و منت گذاردن ابا ندارند، در حالى كه در انفاقهاى الهى چون توجه به اين دارند كه اموال را خدا به آنها داده و اگر گوشهاى از آن را در راه او خرج مى كنند، جاى منت نيست از هرگونه كبرفروشى و منت خوددارى مى كنند.از طرف ديگر انفاقهاى ريايى غالبا منحصر به مال است زيرا چنين اشخاص از سرمايه هاى معنوى بى بهره اند تا از آنها انفاق كنند، اما انفاقهاى الهى دامنه وسيعى دارد و تمام مواهب مادى و معنوى اعم از مال و علم و موقعيت اجتماعى و مانند آن را در برمى گيرد.
انتهای پیام/