قصه شهادت و جانبازی بزرگ‌مردان سالهای دفاع مقدس، از برگ‌های زرین تاریخ جمهوری اسلامی ایران است.

جانبازی که خاطره‌ شهادتش لرزه بر اندامتان می‌اندازد + فیلمبه گزارش خبرنگار حوزه اخبار داغ گروه فضای مجازی باشگاه خبرنگاران جوان؛ 25 مهرماه سالروز شهادت دکتر محمود رفیعی، جانباز سرافراز  و  استاد ادبیات است؛ جانباز بزرگواری که از 16 سالگی عازم جبهه‌های جنگ شد و سال 62 زمانی که تنها 19 سال داشت، پس از افتادن در کمین دشمن تا مرز شهادت رفت، اما خواست خدا بر آن قرار گرفت که زنده بماند و در راه  علم و دانش تا مقام استادی دانشکده ادبیات دانشگاه علامه طباطبائی پیش برود و پس از 30 سال تحمل رنج سخت اما شیرین و معنوی ناشی از جراحات جنگ به مقام شهادت نائل شود.

اینکه آن روز و در آن لحظات بر شهید رفیعی چه گذشت و چه شد که بار دیگر روح به بدنش بازگشت، خاطره‌ای ویژه بود که شنیدن از زبان این جانباز سرافزاز   در محافل معنوی  لرزه بر اندام حاضرین می‌انداخت.

ویدئوی دیدنی زیر یکی از جلسات دیدار رهبری در سال 84 است، جلسه‌ای معنوی که دکتر رفیعی در آن از خاطره آن روز شهادتش می‌گوید: سال 62 بود و جنگ هنوز ادامه داشت، با خدای خود راز و نیاز می کردم که نکند جنگ به پایان برسد و دروازه شهادت بسته شود و من این ور دروازه بمانم که اکنون همه ما این ور دروازه هستیم. پس از یک سال دعای شهادت خواندن، شبی در خواب یکی از دوستان شهیدم که در عملیات بیت المقدس شهید شده بود را دیدم که به من گفت وسایلت را جمع کن و کارهایت را انجام بده و وصیتنامه خود را بنویس یک هفته دیگر شهید می شی، گفتم آقا سعید از کجا می دانی، کی گفته، دوستم گفت به من گفتند که بهت بگم دعایت مستجاب شده و یک هفته دیگر شهید می شی.

از خواب بیدار شدم و نماز خواندم و گفتم خدایا گفتم منو شهید کن اما نه همین الان، جبهه ها به رزمنده نیاز دارد و اگر من شهید بشم و سنگر خالی شود دشمن کشور را می گیرد، خدایا پس چرا وقتی گفتم زیارت کربلا و زیارت امام زمان را نصیبم کن آن را قسمت نکردی، و انگشت روی کشته شدن ما گذاشتی. به خدا گفتم خدایا حالا اگر می خواهی شهیدم کنی باشد، اما شهید نکنی بهتر است.

من ابتدا گفتم خدایا شهیدم کن و بعد گفتم نکن، بعد از یک هفته دوباره همان دوستم را در خواب دیدم گفت آقا محمود تو می آیی پیش ما اما تو را بر می گردانند ولی دست و پایت را قبول می کنند.

در 13 تیر سال 62 یک هفته بعد که دوستم به من خبر شهادتم را داده بود ، در منطقه آذربایجان غربی درگیری ایجاد شد و به همراه حدود 12 نفر به این منطقه رفتیم و در راه به ما کمین زدند و از زمین و آسمان بر ما گلوله بارید به قدری بود که دو سه نفر از همراهانم شهید و بی سر شدند و بدنشان دست و پا می زد.

از ماشین پایین افتادم و طرف راست ما صخره بزرگی بود و پشت آن پرتگاه بود و دسته گل های ما یکی پس از دیگری بر زمین می افتادند و پرپر می شدند و امام زمان را صدا می زدیم. گلوله ها از بالای سر ما رد می شد و یکی از رزمندگان ما از ناحیه گلو تیر خورد و در چند قدمی ما افتاد و با هر نفس از رگ های بریده او خون بیرون می زد و به من اشاره کرد به او آب برسانم، دوست دیگر ما که رفت به او آب دهد به رگبار بسته شد و من گریه کنان قمقمه آب را برداشتم به بالای سر دوستم رفتم و خم شدم به او آب دهم که گلوله ای به دستم اصابت کرد و قمقمه افتاد و بعد گلوله ها به دست دیگر و پهلو و پاهایم خورد و افتادم، مدتی به همان حال ماندم که دشمن خود را به آن منطقه رساند و کسانی که زنده بودند را تیر خلاص می زدند و بالای سرم که رسیدند گفتند این یکی زنده است خلاصش کنید، سرباز دشمن با پوتین هایش روی چهره ام کوبید و بینی و دهانم پاره شد و گلوله ای دیگر به من زدند و از پشت سر نیز چند گلوله خوردم و ترکش بر بدنم نشست.

وی گفت: قدرت تکلم نداشتم ما را زیر کامیونی انداختند تا از روی بدن ما رد شوند تنها یک لحظه توانستم خود را قدری کنار بکشم، یک دفعه سبک بار شدم و از بالا جسم خودم را دیدم و همچنین روح دوستان شهیدم که یکی از پس از دیگری از کنارم می گذشتند و به عرش می رفتند به قدری احساس خوبی داشتم که دلم نمی خواست آن احساس را از دست دهم، دنبال شهدا رفتم که ندایی به من گفت تو باید برگردی، من گفتم اجازه دهید بیایم دیگر نمی خواهم برگردم، گفت تو خودت خواستی شهید نشوی، برگرد تا وقتت برسد، یک دفعه دیدم روی جسم خودم افتادم و سنگینی و درد شدیدی را احساس کردم.

مدتی بعد محاصره شکسته شد و نیروهای خودی می آمدند و اجساد شهدا را می بردند به بالای سر من که رسیدند فکر کردند شهید شدم زیرا قدرت حرکت نداشتم و تنها صداها را می شنیدم، مرا همراه با اجساد شهدا داخل خودرویی گذاشتند و به سردخانه منتقل کردند، نمی توانستم بگویم که هنوز زنده هستم، چند بار دعای امام زمان (عج) را خواندم و از سردخانه که بیرون آورده شدم اطرافم شلوغ بود و برای یک لحظه با کمک امام زمان توانستم چشم خود را باز کنم، وقتی اطرافیان متوجه من شدند فریاد زدند که این شهید زنده شده و همه به طرفم آمدند و لباس های مرا به عنوان تبرک پاره کردند و بعد به بیمارستان منتقل شدم و تحت جراحی قرار گرفتم.

18 گلوله خورده بودم و علاوه بر آن ترکش هایی بر بدن داشتم و اکنون یکی از گلوله ها در نزدیکی قلبم نشسته است و دکترها گفتند دیگر کاری از دست ما ساخته نیست، نمی دانم تا کی زنده هستم اما می دانم که شهدا به لیاقت شهادت دست یافته بودند و رفتند.

 شهادتی که 30 سال به تاخیر افتاد و در نهایت سال 92 بود که جانباز سرافراز دکتر محمود رفیعی پس از تحمل یک دوره طولانی مدت از عوارض ترکش‌ها به مقام شهادت نائل آمد.

گفتنی است؛ دکتر محمود رفیعی متولد سال 1343 روستای چوبین‌ در قزوین بود.

 

 شهیدی که دو بار شهید شد

انتهای پیام/ 

جانبازی که شهادتی ویژه داشت

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱۸
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
احمد افسری بانی نوخندان
۱۴:۵۳ ۲۱ فروردين ۱۳۹۹
من مانده ام هزاران هزار بار مانده ام بنده خدارا در بر نامه بدون تعارف دیده ام که بنده خدا می گفت خدا منو ببذیرد آنهم من فکر کردم به خاطر آزار واذیتی که برای خانواده اش خدایا منکه سر تا سر گناهکارم من طافت درد ندارم فقط روحیه میگیرم خدایا عطمت را شکر من گنهکارم
Iran (Islamic Republic of)
فرزان فر
۱۴:۰۶ ۰۸ مرداد ۱۳۹۸
سلام خدا بر شهيدان
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۵:۴۳ ۰۳ آبان ۱۳۹۶
روحش شاد یادش گرامی
Iran (Islamic Republic of)
مهرداد
۱۹:۰۰ ۲۵ مهر ۱۳۹۶
سلام بر تمام شهدایی اسلام
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۶:۵۰ ۲۵ مهر ۱۳۹۶
خوش به سعادتش، سالها قبل در ستاد مشترک سپاه ما در مراسمی که به هماره خانواده بودیم این شهید عزیز همین خاطره را تعریف کرد البته مفصل تر و دردناکتر.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۶:۳۳ ۲۵ مهر ۱۳۹۶
این خاطره درپاسخ کسانی که میگن انسان وقتی مرد دیگه تمام شد را میدهد اینجور قضایای عجیب آیات الهی درمورد بشر و شهدا وروح وجسم هنگام مرگ در تجلی جهان آحرت است
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۶:۳۳ ۲۵ مهر ۱۳۹۶
این خاطره درپاسخ کسانی که میگن انسان وقتی مرد دیگه تمام شد را میدهد اینجور قضایای عجیب آیات الهی درمورد بشر و شهدا وروح وجسم هنگام مرگ در تجلی جهان آحرت است
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۴:۵۸ ۲۵ مهر ۱۳۹۶
این خاطره ای که تعریف شد و دیدیم . قطره ای از دریای بیکران . مردانگی و شهادت طلبی انسانهای پاکیست که . ایران و ایرانی هیچ گاه از دیین اینان پاک نخواهند شد.
این روزگار آشوب . و ظاهر فریب واقعیت ها رو هیچ گاه پاک نخواهد کرد .
واقعیت دین . خدا . آخرت . و جواب اعمال ما در آن دنیا .
وای بحال غافلان . .
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۴:۰۰ ۲۵ مهر ۱۳۹۶
خدایاکمک کن حافظ خونشان باشیم و آنها نیز شفاعتمان کنند. روحشان شاد
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۳:۳۲ ۲۵ مهر ۱۳۹۶
روحش شاد
United States of America
علی تقی نیا
۱۲:۱۲ ۲۵ مهر ۱۳۹۶
بسیار جالب و شنیدنی بود. خداوند این فیض عظیم را بحق آبرومندان درگاهش نصیب ما بفرماید.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۲:۰۷ ۲۵ مهر ۱۳۹۶
روحش شاد
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۱:۴۴ ۲۵ مهر ۱۳۹۶
خوش به سعادت همه شهدا شهدا زنده هستند این ما هستیم که مرده ایم
Iran (Islamic Republic of)
حسین
۱۱:۲۸ ۲۵ مهر ۱۳۹۶
روحش شاد کاش قسمت آخر شعر هم گذاشته بودین
Iran (Islamic Republic of)
حسین
۱۱:۲۸ ۲۵ مهر ۱۳۹۶
روحش شاد کاش قسمت آخر شعر هم گذاشته بودین
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۱:۰۶ ۲۵ مهر ۱۳۹۶
روحش شاد باد خاطره خوبی بود
United States of America
ناشناس
۱۰:۴۱ ۲۵ مهر ۱۳۹۶
چه شهید بزرگواری...جای صحبت از این بزرگان تو رسانه ها خالیه...خدا کنه شفاعت کنن ما را روز قیامت...
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۰:۴۰ ۲۵ مهر ۱۳۹۶
خاطره خیلی زیبایی بود
روح تمامی شهدا در جوار حق، آرام و شاد باشد

این قسمتش خیلی جالب بود:

وی گفت: قدرت تکلم نداشتم ما را زیر کامیونی انداختند تا از روی بدن ما رد شوند تنها یک لحظه توانستم خود را قدری کنار بکشم، یک دفعه سبک بار شدم و از بالا جسم خودم را دیدم و همچنین روح دوستان شهیدم که یکی از پس از دیگری از کنارم می گذشتند و به عرش می رفتند به قدری احساس خوبی داشتم که دلم نمی خواست آن احساس را از دست دهم، دنبال شهدا رفتم که ندایی به من گفت تو باید برگردی، من گفتم اجازه دهید بیایم دیگر نمی خواهم برگردم، گفت تو خودت خواستی شهید نشوی، برگرد تا وقتت برسد، یک دفعه دیدم روی جسم خودم افتادم و سنگینی و درد شدیدی را احساس کردم.