حمید شیرمحمدی را خیلی ها بعنوان مدافع حرم بی ام دبلیو سوار می شناسند، کسی که داوطلبانه به سوریه اعزام شده است.

شهید شدن افتخار است اما من رفتم که بُکشم!/مردم می پرسند چقدر گرفتی رفتی سوریه؟به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان،حمید شیرمحمدی را خیلی ها بعنوان مدافع حرم بی ام دبلیو سوار می شناسند. کسی که داوطلبانه به سوریه اعزام شده و حالا همه زندگی اش حول یک روز از تقویم می چرخد؛ 21 دی ماه 94. همان روزی که نزدیک ترین دوستانش شهید شدند و او مجروح. 21 دی ماه برای حمید شیرمحمدی مرور خاطره شهادت مرتضی کریمی، مجید قربان خانی، عباس آبیاری، میثم نظری و خیلی های دیگر است. خاطره ای که رهایش نمی کند ، هرچندوقت یکبار موج می شود و می پیچد توی سرش. با این جانباز مدافع حرم که فرزند شهید هم هست و پدرش 37 سال پیش در سرپل ذهاب آسمانی شده از راهی گفتیم که او را به سوریه رسانده ؛ مسیری که خودش می گوید راه انسانیت است.

وقتی مردم به شما می رسند اولین سوالی که می پرسند چیست ؟

الان البته نگاه مردم خیلی تغییر کرده ، الان واکنش های مثبت خیلی بیشتر از دوسال پیش است که من تازه جانباز شده بودم. اما باز هم بعضی ها هستند که ته ذهنشان این سوال وجود دارد که چقدر می گیرید سوریه می روید؟

یعنی آشکارا این سوال را از شما می پرسند؟

بله علنا می پرسند چقدر گرفتی رفتی سوریه؟! البته الان کمتر شده اما باز پیش می آید که بپرسند. اینها نمی دانند که وقتی کسی داوطلبانه می رود ریالی نمی گیرد. من که خودم شرایط مالی خوبی داشتم، یک حقوق کارمندی داشتم و در کنارش کار آزاد می کردم و اتفاقا بعد از رفتن به سوریه از نظر مالی خیلی ضرر کردم. الان تقریبا دوسال است که فقط همان حقوق کارمندی را دارم و دیگر شرایط برای انجام کار آزاد پیش نیامده است.

پشیمان هستید؟

نه اصلا این راهی بود که انتخاب کردم ، باز هم شرایط پیش بیاید همین راه را می روم. الان من جانباز 25 درصد اعصاب و روان هستم بجز این قضیه شیمیایی هم هست که تازه تشخیص داده اند. اما هیچوقت از این شرایطی که برایم پیش آمده ناراحت نیستم.

یعنی همین اواخر متوجه شیمیایی بودن تان شده اید؟

بله ...یک بار اعلام کردند همه آنهایی که در عملیات خان طومان شرکت داشتند برای آزمایش بیایند. من خبر داشتم که یکسری از دوستانم رفته اند و جواب آزمایش شیمیایی شان مثبت است. به خاطر همین من نرفتم. تا اینکه چند وقت پیش یک کاری در بیمارستان بقیه الله داشتم ، آنجا بچه ها من را شناختند و با اصرار بردند برای آزمایش. چندتا دستگاه گذاشتند و بعد هم متخصص ریه ویزیت کرد و آخرش هم گفتند شیمیایی هستی. یک کیسه دارو هم برایم نوشتند که البته من هیچکدام را مصرف نمی کنم.

شما فرزند شهید هستید؛ فرزند شهید احمد شیرمحمدی، از پدر چه چیزی یادتان مانده است؟

هیچ تصویری از پدرم ندارم. پدرم سیزده آبان 59 شهید شد ، من تیر 59 به دنیا آمده بودم. یعنی چهارماهه بودم که پدرم شهید شد. من اصلا ندیدمش . تنها عکس مشترکی که از او دارم ، برای وقتی ست که از جبهه آمده بود و ما را برده بود مسافرت. تنها عکس من در همین مسافرت است که من را در آغوشش گرفته؛ همین.

پدر چطور رزمنده شده بود؟

کاملا داوطلبانه. پدرم موقعی که جنگ شروع شد، کارمند سازمان نظام پزشکی بود، فکر می کنم آخرین مسئولیتش رئیس کارگزینی بیمارستان شهدای یافت آباد بود که آن موقع اسم دیگری داشت. ما وضع مالی خوبی هم داشتیم ، خانه و ماشین و ... اما دلیلی که پدر را به جبهه کشاند همین بحث انسانیت بود. پدرم ذاتا کمک کردن به دیگران را دوست داشت ، به خاطر همین با همه عشق و علاقه ای که به خانواده اش داشت ، وقتی جنگ شروع شد ، چون سربازی رفته بود و کارهای نظامی را بلد بود برای اعزام داوطلب شد. همان موقع مادرم گفته بود که احمد تو سه تا بچه داری ، کجا می خواهی بروی؟ پدرم هم گفته بود هموطنان من منتظر کمک هستند، من وظیفه دارم به آنها که در شرایط سخت تری هستند کمک کنم؛ یعنی برای پدر هم این بحث انسانیت خیلی مهم بود و من فکر می کنم اگر الان در ذهن من هم اینقدر پررنگ است ، به خاطر این است که از پدرم برایم به یادگار مانده و همیشه و همه جا از خاطراتی که از پدرم تعریف می کنند آن را شنیده ام.

کجا شهید شدند؟

سر پل ذهاب. پدرم چریک بود و در جنگ های نامنظم با شهید چمران در جبهه حضور داشت.

شما از کی نبود پدر را حس کردید؟

هرچه که بزرگتر شدم ، نبودش را بیشتر حس کردم ، هرجایی که به مشکلی خوردم آرزو کردم که کاش پدرم بود. همان روزها برادرم به من گفت که حمید هرجا گیر کردی برو بهشت زهرا(س) و من سالهاست که کارم همین است. هرجا به مشکل می خورم می روم بهشت زهرا قطعه شهدا سر مزار پدرم می نشینم . خیلی وقت ها با ناراحتی رفتم، خیلی وقت ها رفتم و داد زدم. خیلی وقت ها ساعت دو نصفه شب رفتم که البته این بعد از برگشتنم از سوریه بوده که از نظر اعصاب به مشکل خوردم. هر وقت هم رفتم سر مزار پدرم، گفتم که بابا آمدم این مشکل را حل کنم. حرفهایم را زدم و برگشتم و حداقل در 80 درصد موارد جواب گرفتم. آن 20 درصد هم بعدها دیدم که یک خیری بوده که نشده.

مردم می‌پرسند چقدر گرفتی رفتی سوریه؟ / در عملیات خان طومان شیمیایی شدم

این فرزند شهید بودن، شده که جایی کارتان را راه بیندازد؟ از این جهت می پرسم که متاسفانه این نگاه هرچند نادرست بین بعضی از مردم در ارتباط با منفعت داشتن مادی فرزند شهید بودن وجود دارد.

اگر منظورتان امکاناتی است که بعضی ها فکر می کنند به خانواده شهدا می دهند ، من جز دانشگاه از هیچکدام از این امکانات استفاده نکردم. خیلی ها همین یک دانشگاه را می بینند، خودشان را جای بچه ای نمی گذارند که هروقت که به پدرش نیاز داشته کنارش نبوده. زندگی های از دست رفته را نمی بینند، آینده های خراب شده را نمی بینند. این هم نه درد دل من است که درد دل همه خانواده های شهدا و جانبازان است. مخاطب من هم فقط مردم نیستند. مسئولان هم هستند. همین هایی که فقط در هفته دفاع مقدس یاد ما خانواده شهدا می افتند، اتفاقا بگذارید برای شما مثالی بزنم. پارسال در هفته دفاع مقدس از شهرداری آمده بودند خانه ما به عنوان دیدار خانواده شهدا. از مادرم پرسیده بودند که چه درخواستی دارید؟ مادر هم گفته بود که اگر می شود اسم کوچه را نام شهید ما بزنید. گفته بودند که چشم حاج خانم صد درصد. بعد همسایه طبقه پایین هم که او هم مادر شهید است گفته بود در این باغچه ما هم گل و گیاه بکارید. گفته بودند چشم حتما. الان یک سال گذشته نه کوچه به اسم شهید ما پلاک کوبی شده نه آن باغچه گلکاری شده. اما متاسفانه بعضی ها به غلط فکر می کنند به خانواده شهدا از طرق مختلف رسیدگی می شود که این طور نیست.

این راهی که پدر رفت همیشه در زندگی شما پررنگ بوده است؟

راه پدر راه انسانیت بود. راهی که بعدها عمویم هم ادامه داد و سال 65 در عملیات فاو شهید شد. من هنوز که هنوز است تصویر پیکر خونین و تکه تکه عمویم یادم است. آن موقع شش سالم بود که با عمه ام رفتم معراج شهدا. من بدن تکه تکه عمو را دیدم. خمپاره خورده بود و هیچ چیزی برایش نمانده بود ، نه سری نه بدنی ... می بینید این راه در خانواده ما وجود داشت ، من فقط این راه را ادامه دادم.

ولی شاید به عنوان یک جوان امروزی خیلی سبک زندگی تان شبیه آنها به نظر نرسد؟

قبول دارم شاید نباشد. اما هرکسی در عصر خودش زندگی می کند. من آدم فوق العاده با انرژی هستم. کارهای آدرنالین دار را دوست دارم. ورزش های رزمی زیاد کار کردم، کار راپل و موتور سنگین و سرعت ، هیجان هایی است که همیشه دنبال کرده ام. به ماشین و موتور کلا علاقه زیادی دارم، روی وسیله هایم هم خیلی تعصب دارم ولی این آخری یعنی بی ام دبلیو را خیلی دوست دارم؛ اینها اما یک جنبه شخصیت من است. بگذارید یک خاطره ای را برایتان تعریف کنم. سال 86 من یک تصادف خیلی سنگین با موتور کردم. یعنی با 200 تا سرعت با موتور رفتم پشت یک پراید. کلاه ایمنی هم نداشتم و از همانجا رفتم کما. اما خدا خواست و یک فرصت دوباره به من داده شد و از کما آمدم بیرون. از همان موقع نشستم فکر کردم که واقعا دلیلش چه بود که خدا این فرصت دوباره را به من داد. از همان زمان من زدم به وادی کار خیر. اینکه دستگیر بشوم نه مچگیر و شکل کمک کردن هایم به افراد نیازمند هدف دار تر شد. الان هم هرجایی هر کسی بگوید برای کمک به نیازمند ها به نیروی جهادی نیاز داریم که بیاید کار بکند من همه جوره پای کار هستم.

اما شاید خیلی ها از روی همین ظاهر شما قضاوت کنند؟

بله این اتفاق خیلی می افتد. من چون دست چپم پلاتین دارد بخیه های درشتی هم خورده، از طرف دیگر هیکل درشتی هم دارم ، همین برایم داستانی شده ، خیلی جاها فکر می کنند که من خلافکارم. اما واقعا ما باید یاد بگیریم که از روی ظاهر آدم ها قضاوت نکنیم.من یک بار برای اینکه نشان بدهم نباید از روی ظاهر قضاوت بکنیم در یک مراسمی که دعوت بودم یک تیشرت قرمز پوشیدم با شلوار جین و کفش کالج. بعد وقتی می خواستند من را برای سخنرانی صدا بزنند تا گفتند جانباز مدافع حرم حمید شیرمحمدی و من از روی صندلی بلند شدم. نگاه متعجب همه را دیدم که انگار با چشم هایشان می گفتند که این به همه چی می خورد الا جانباز و مدافع حرم. اما این ظاهر قضیه است. کاش ما یاد بگیریم که دل آدم ها را ببینیم نه ظاهر شان را.

اتفاقا من عکسی هم از شما دیده ام که در مراسم اربعین با لباس نیروهای خدمات شهرداری مشغول هل دادن ویلچر هستید.

بله این عکس مال کربلاست. البته قبل از این عکس من چندبار به تنهایی رفته بودم کربلا، اما یک بار نشستم دیدم که اگر بروی و بیایی و هیچ اتفاقی هم برایت نیفتد فایده ای ندارد. بروی و آدم نشوی و برگردی به چه درد می خورد. فکر کردم که کاش بشود در این رفت و آمد ها یک خیری هم به بنده های خدا برسانی. همان موقع ها یکی از دوستانم گفت که شهرداری یکسری از بچه های ایثارگران و شهدا را برای کمک به افراد ناتوان و ...به کربلا می برد. من هم داوطلب شدم و سه سال با این گروه در ایام اربعین رفتم کربلا و شدم جزو گروهی که مسئول حمل زائرین با ویلچر بودند. عکس هم متعلق به همان زمان است.

این شکل از خدمت راضی تان می کرد؟

بالاخره کار دلی بود. بعضی وقت ها من فاصله بین عمودها را حساب می کردم می دیدم که در روز 50 کیلومتر فقط ویلچر هل داده ام. این کمک حال بودن ، بله حال خودم را خوب تر می کرد. اتفاقا همان روزها که در کربلا بودم یک بار گفتم حضرت عباس(ع) ، من می خواهم بروم سوریه اما جور نمی شود، اگر صلاحم به رفتن است ، یک کاری کن که بشود ، یک ساعت بعد وقتی به موکب برگشتم و وای فای گوشی را روشن کردم دیدم که دوستم پیام گذاشته که اسمت رفته توی لیست . سریع خودت را برسان تهران.

اصلا چطور شد که کار یک جوان امروزی بی ام دبلیو سوار به سوریه کشید؟ مثل پدر و عمویتان رفتید که شهید بشوید؟

شهید شدن که افتخار است ، اما من رفتم که بکشم. قبل از اعزام یک فرمانده ای داشتیم به اسم سید فرشید خراسانی که البته در سوریه هم با ما بود ، سید فرشید می گفت ما می رویم که بکشیم، همیشه این جمله او در ذهنم است. یک فرمانده دیگر هم داشتم به اسم مهدی هداوند که واقعا نمونه بود و من افتخار می کنم که در رکاب این دو نفر در سوریه بودم. فرمانده هایی که خودشان تا دقیقه آخر با نیروهایشان جلو می ایستند.

خب چه دلیلی باعث شد که بروید که بکشید؟

من هم مثل پدر به خاطر انسانیت رفتم. اخبار آن روزها همیشه از اوضاع سوریه و وحشی گری های داعشی ها و آزار و اذیت مردم مظلوم سوریه گزارش نشان می داد. دیدن این تصاویر هرآدم آزاده ای را ناراحت می کند،هرکس که وجدان بیداری دارد این ظلم را نمی تواند تحمل کند. من هم وقتی این ها را می دیدم خیلی ناراحت می شدم از همین جا بحث اعزام به سوریه برایم مطرح شد. اما چون من فرزند شهید بودم ، اعزامم نمی کردند. تا اینکه بالاخره بعد از رفت و آمد زیاد موافقت کردند و من در دوره های آموزشی شرکت کردم که خیلی هم روزهای به یادماندنی بود. من با شهید مرتضی کریمی ، شهید علیرضا مرادی و شهید مجید قربان خانی هم دوره بودم. رفاقت ما هم از همانجا شروع شد. حتی چند بار که با مجید قربان خانی من را با بی ام دبلیو دید به شوخی گفت : اینجا چکار می کنی ... من هم می گفتم وجدان بیدار مهم است ...من برای دل خودم اینجام ...کلا این ماشین ما بهانه خوبی برای شوخی و خنده بود. حتی مجید با ماشین من عکس دارد.

مردم می‌پرسند چقدر گرفتی رفتی سوریه؟ / در عملیات خان طومان شیمیایی شدم

با هم اعزام شدید؟

نه مجید دو هفته بعد از من اعزام شد.

شما چه زمانی اعزام شدید؟

من آذر 94 به سوریه رسیدم. جزو نیروهای فاتحین هم بودم که می شود نیروهای داوطلب، بین ما حتی از بچه های سپاه هم بودند مثلا مرتضی کریمی خودش سپاهی بود اما داوطلبانه با فاتحین اعزام شده بود.

کدام منطقه بودید؟

العیس بودیم ، الحاضر بودیم ، آخرش هم که خان طومان بودیم.

به خانواده گفته بودید که سوریه اید؟

نه نگفته بودم. گفتم یک ماموریت داخلی هستم در مشهد. وقتی هم از سوریه زنگ می زدم شماره نمی افتاد و آنها فکر می کردند ایرانم. البته بیشتر وقت ها هم شب ها زنگ می زدم که صدای علمیات و درگیری نباشد.

برسیم به عملیاتی که دلیل جانبازی امروزتان است.

یک عملیات بزرگ بود برای آزادسازی خان طومان. با کمک نیروهای سوری، ایرانی و افغان که از صبح شروع شده بود و من حدود ساعت 10 بود که از پشت بیسیم صدای شهید مرتضی کریمی را شنیدم. مرتضی پشت بیسیم التماس می کرد که تورا به خدا برای ما نیروی کمکی بفرستید ، مهمات بفرستید ، مهمات بچه ها تمام شده . دارند بچه ها را قلع و قمع می کنند. من این حرف ها را که شنیدم رفتم جلو . این صدای مرتضی همیشه و همه جا توی گوش من است. الان هم هروقت حالم بد می شود ، سرم گیج می رود این صدا را می شنوم؛ آخرین صدایی که از مرتضی قبل از شهادتش شنیدم.

یعنی شما برای کمک به مرتضی جلو رفتید؟

برای کمک به مرتضی و بقیه بچه های گروهان. من و چند نفر دیگر رفتیم جلو. اول خط مقدم ماشین را گذاشتیم و آر پی جی و کوله پشتی و سلاح برداشتیم و رفتیم بالا. منطقه از نظر جغرافیایی تپه تپه بود. یک بارانی هم قبلش زده بود و راه رفتن خیلی سخت شده بود چون زمین پر از سنگ های نوک تیز بود. بهرحال تپه اول را رد کردیم و در تپه بعدی رسیدیم به گروهانی که بچه هایش شهید شده بودند. من سراغ مرتضی را گرفتم گفتند مرتضی بالای تپه است. یک نگاهی به بالای تپه انداختم دیدم یک ماشین بالای تپه، هی عقب جلو می رود. با خودم گفتم که الان با کورنت این ماشین را می زنند. فکر کردم ماشین متعلق به نیروهای فاطمیون است. بعد دیدم که این ماشین را جلوی چشم من زدند. وقتی رسیدم بالای تپه بچه ها گفتند که ماشین مال مرتضی بود. دیدم واحیرتا.... معنی آن بیسیم مرتضی را که می گفت بچه ها قلع و قمع شدند همانجا فهمیدم. دیدم مجید قربان خانی یک گوشه افتاده و چهارتا تیر خورده. مجید هنوز زنده بود اما در تیرس داعشی ها بود و کسی نمی توانست نزدیکش بشود. یکی دیگر از بچه ها اگر اشتباه نکنم شهید مهدی حیدری آن طرف تر بود که تیر خورده بود و او هم در تیررس بود. بچه های دیگر هم همانطور مجروح این طرف و آن طرف افتاده بودند. سید فرشید خراسانی به من گفت زودتر کمک کن اینها را برسانیم عقب. من با هروضعیتی بود سینه خیز می رفتم و این ها را می کشیدم عقب.

مرتضی کریمی را هم دیدید؟

بله بالای سر مرتضی هم رفتم. جنازه اش تکه تکه بود. مرتضی همیشه یک چفیه دور گردنش داشت بچه ها می گفتند که وقتی مداحی می کرد با این چفیه صورتش را پاک می کرد. من دیدم از زیر این چفیه یک تکه آهن پرت شده و سرش را بریده. سرش را بوسیدم و گذاشتم سر جایش...

خیلی با مرتضی رفیق بودید؟

خیلی...رفاقت مان البته مال همین دوره ها بود اما خیلی به هم نزدیک شده بودیم. یک اکیپ بودیم ، من بودم مرتضی بود مجید بود ، علیرضا مرادی بود..همیشه با هم می رفتیم این طرف و آن طرف. هنوز هم که هنوز است یکی از ناراحتی هایم این است که پیکر مرتضی برنگشته..کاش برمی گشت و الان زن و بچه هایش این طور چشم انتظار نبودند.

برگردیم به عملیات؟

بله...وقتی زخمی ها را فرستادیم عقب ، سید فرشید گفت که 7-8 نفر با من بمانند و بقیه هم برگردند عقب. من گفتم من می مانم. شهید عباس آبیاری گفت می مانم. شهید میثم نظری گفت می مانم ، شهید امیرعلی محمدیان گفت می مانم. سه نفر دیگر هم که نمی شناختم ماندند.آن موقع دیگر ساعت حدود 2 بعد از ظهر بود.

برای چه ماندید؟

ماندیم که تپه را نگه داریم. از صبح مرتضی کریمی و بقیه بچه ها برای گرفتن این تپه و نگهداشتنش کلی زحمت کشیده بودند ، نمی توانستیم بگذاریم زحمتشان هدر برود. به ما گفتند که بمانید نیروی کمک در راه است اما تا 8 شب که ما آنجا را نگه داشته بودیم از نیروی کمکی خبری نشد. البته همین نگه داشتن تپه بدون امکانات با این تعداد نیروی کم خودش یک معجزه بود. گرچه که خیلی ها همان جا شهید شدند... ما به دستور سید فرشید یک پیکان دفاعی درست کردیم. نوک پیکان من ایستاده بودم ، سید فرشید از راست رفت که یک قسمت را ببندد که همان موقع دقیقا نزدیک او یک خمپاره زدند و همزمان دوتا تیر هم به سمتش شلیک شد. سید زخمی شد. یکی از بچه ها به اسم حاج رحیم او را بغل کرد و برد عقب. از آنجا دیوار دفاعی مان را که هشتی شکل بود کردیم هفتی شکل. حالا این در شرایطی بود قناسه چی ها تند تند ما را می زدند. فکر می کنم دوربین های حرارتی هم داشتند و با اینکه هوا تاریک شده بود موقعیت ما را خوب تشخیص می دادند. در همین گیرو دار، اولین خمپاره بعد از سید فرشید، درست کنار من خورد. یک خمپاره 60 بود که بی صدا هم هست. موج این خمپاره شدیدا من را گرفت. حالم خیلی خراب شد طوری که از جایم بلند شده بودم و فریاد می زدم. خدا بیامرزد شهید میثم نظری را که سریع دست انداخت توی کمر من و من را نشاند. که در همین حین یک تیر هم خورد به کتف راستم. میثم داد زد بچه ها حمید را زدند ، حمید را بکشید عقب. بچه ها من را پشت یک سنگ نشاندند . همان موقع دیدم که میثم نظری را زدند و میثم شهید شد. سنگر بعدی عباس آبیاری را زدند. عباس هم شهید شد. آمدم آن طرف تر دیدم امیرعلی محمدیان هم شهید شده. بقیه اسمشان یادم نیست. فقط من مانده بودم و یکی دیگر از بچه ها که شروع کردیم به سمت عقب دویدن.

یعنی با همان وضعیتی که داشتید؟

بله ...البته حالم بهتر شده بود. حالا این در شرایطی بود که داعشی ها پشت سر ما توپ 23 ضدهوایی را خوابانده بودند روی زمین و چپ و راست می زدند. من چیزی حدود 3 کیلومتر در این شرایط می دویدم تا از مهلکه خان طومان زنده برگشتم و رسیدم به خط مقدم نیروهای خودی و همانجا بی هوش شدم. به هوش که آمدم دیدم در بیمارستان صحرایی هستم. از آنجا به خاطر ترکشی که توی سرم بود من را فرستادند بیمارستان، سه روز بخش مراقبت های ویژه بودم و بعد هم فرستادند ایران. یک مدتی بخش اعصاب و روان بیمارستان بقیه الله بودم و یک مدتی هم بخش عادی بعد هم به درخواست خودم مرخص شدم.از همان موقع هم یک سری قرص و دارو داده اند که نمی خورم.

چرا؟

وقتی می خورم اذیت می شوم یک جورهایی سست می شوم.

موج گرفتگی اذیت تان می کند؟

زیاد...اما دیگر عادی شده. یک شب یادم است سروصدا زیاد بود سرمای زمستان من با یک پتو پا برهنه از خانه مان در شهران دویدم داخل اتوبان. صبح من را نزدیک بهشت زهرا پیدا کردند کف پاهایم را تمام شیشه بریده بود. تا یک مدت اصلا نمی تواستم راه بروم. آنهایی که می گویند چقدر گرفتید کجا هستند که این حال من و امثال من را ببینند. کی می فهمند که ما چه چیزهایی کشیدیم. بعد از برگشتم از سوریه یک بار دخترم به من گفت بابا تو بعد از اینکه از سوریه آمدی دیگر آن بابای قدیم من نیستی... گفتم بابایت خوب می شود...نگران نباش.این حرف دخترم برای من خیلی سنگین بود. چون رابطه خیلی خوبی با هم داریم رفیق هم هستیم...حتی آن شب عملیات که داشتیم سمت عقب می دویدم یک لحظه فقط یک لحظه چهره دخترم مقابل چشمم آمد ...همانجا فهمیدم شهید نمی شوم که هنوز رشته‌های وصل من به این دنیا قطع نشده.

منبع:جام جم

انتهای پیام/

گفتگو با یکی از مدافعان حرم

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۶۱
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۳:۵۴ ۱۳ آبان ۱۳۹۶
سلام علیکم .خداوند درمان کند درد این رزمنده را . در طول دفاع مقدس خیلی از این گروه رزمنده ها درمان نشده اند پس از گذشت قریب چهر ده از دفاع مقدس هنوز از جانبازان بر اثر آلودگیهای شیمیایی به رحمت خدا می پیوندند. از جهاتی خوشا به حالشان . درد دنیا شاید درد عقبی را برطرف کند وای به حال امثال من که درد دنیا هم توان تحمل آتش جهنم را برطرف نمی کند
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۱:۳۴ ۰۴ آبان ۱۳۹۶
شهدا دوستتان داریم ما را هم شفاعت کنید
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۴:۴۵ ۲۵ مهر ۱۳۹۶
شهدا شرمنده ایم
-
ناشناس
۱۲:۲۳ ۲۵ مهر ۱۳۹۶
روحش همه ی شهدا شاد
Iran (Islamic Republic of)
رضا
۱۱:۵۱ ۲۵ مهر ۱۳۹۶
الکی شهید نشید حداقل ده تا از این حرومی ها رو بکشید بعد هر چی خدا بخواد هدف عمل به تکلیف شرعی نه شهادت
Iran (Islamic Republic of)
رضا
۱۱:۵۱ ۲۵ مهر ۱۳۹۶
الکی شهید نشید حداقل ده تا از این حرومی ها رو بکشید بعد هر چی خدا بخواد هدف عمل به تکلیف شرعی نه شهادت
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۳:۵۴ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
واقعن دمت گرم مردی
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۰:۴۰ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
نمیدونم چی گفتی؟
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۰:۳۰ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
چقدر گرفتی برادر؟
Iran (Islamic Republic of)
علی
۱۹:۴۵ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
آقا قرار شد افغانستانی تلفظ کنیم نه افغان که در این مصاحبه رعایت نشده باید یادمان نرود که اولین مدافعان حرم و بیشترین شهدارا همین بچه های فاطمیون افغانستانی داده اند
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۷:۲۴ ۲۶ مهر ۱۳۹۶
افغان نام اقوام ساکن در منطقه افغانستانه. همینطوری که فارس، بلوچ، لر، عرب، کرد و ترک زشت نیست، افغان هم زشت نیست.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۹:۳۷ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
خیلی مردی..........
-
ناشناس
۱۸:۱۶ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
زنده باد ایران
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۷:۲۰ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
شهدا شرمنده ایم
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۷:۱۹ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
سرت سلامت پهلوون
Iran (Islamic Republic of)
عباس
۱۶:۴۰ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
ما در میدان جنگ میرویم که بکشیم چون هم این جهان را دوست داریم و هم آخرت را ؛ این جهان را دوست داریم برای اینکه محل عبادت خداوندی است که برای آزمایش مخلوقاتش و ....خود را نهان ساخته است . این جهان محل عبادت بندگان مخلص خداست و .... پس همین جهان را دوست داریم و هم شهادت را زیرا خداوند می فرماید :اگر فکر میکنید بر حقید ارزوی مرگ کنید و ما ارزوی مرگی میکنیم که او دوست دارد و ان شهادت است . واما ما برای کشتن به میدان جنگ میرویم زیرا خداوند وعده فرموده زمین را پرهیزگاران به ارث میبرند . اگر جزء پرهیزگاران بودیم بهتر و اگر نبودیم باز هم خدا را شکر حق به حقدار میرسد و ....
-
ارشیا
۱۶:۱۶ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
خدا حفظت کنه
-
برادر شهید
۱۶:۱۱ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
پهلوان اینانند
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۵:۴۶ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
جانم به تو دلاور خدا قوت
Iran (Islamic Republic of)
علیرضا
۱۵:۳۲ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
آفرین برحمیدآقای گل سعی کن برای دختر گلت پدری کنی وبرای همسرت همسری
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۵:۳۰ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
کجای دنیا کسی زندگی و آسایش خودش را با پول عوض می کند اونهایی که فکز می کنندمدافعان حرم بخاطر پول می جنگند اگر جرات دارند لحظه ای خودشان را جای این عزیزان بگذارند بعد ارزش مادی کار خود را حساب بکنند ببینند ایا حاضرند در مقابل تمام دارایی های دنیا جانشان را از دست بدهند
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۵:۳۰ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
کجای دنیا کسی زندگی و آسایش خودش را با پول عوض می کند اونهایی که فکز می کنندمدافعان حرم بخاطر پول می جنگند اگر جرات دارند لحظه ای خودشان را جای این عزیزان بگذارند بعد ارزش مادی کار خود را حساب بکنند ببینند ایا حاضرند در مقابل تمام دارایی های دنیا جانشان را از دست بدهند
Iran (Islamic Republic of)
سيد
۱۸:۵۲ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
من الله توفيق
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۵:۳۰ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
کجای دنیا کسی زندگی و آسایش خودش را با پول عوض می کند اونهایی که فکز می کنندمدافعان حرم بخاطر پول می جنگند اگر جرات دارند لحظه ای خودشان را جای این عزیزان بگذارند بعد ارزش مادی کار خود را حساب بکنند ببینند ایا حاضرند در مقابل تمام دارایی های دنیا جانشان را از دست بدهند
Iran (Islamic Republic of)
حمیدرضا
۱۵:۰۰ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
خدا حفظت گنه .داداش چشم مایی خدا پدر شهیدتو بیامرزه وقتی سر مزارش رفتی اگه دوست داشتی واسه ما هم دعا کن.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۴:۲۹ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
شب عملیات که داشتیم سمت عقب می دویدم یک لحظه فقط یک لحظه چهره دخترم مقابل چشمم آمد ...همانجا فهمیدم شهید نمی شوم که هنوز رشته‌های وصل من به این دنیا قطع نشده.
من این رو درک کرده ام
هیچ کس تا دل از دنیا نبرد شهید نمی شود
اجازه ازت می گیرند که ببرند ، اگر نخواهی نمیری
من مطمئنم شهدا پاک شدن و رفتند
وما ماندیم و روز به روز سنگین تر می شویم
ویاد امام حسین(ع) و خطبه منی می افتم
می گریم ،ای کاش راهی برای با زگشت باشد!
حیف زمان به عقب بر نمی گردد و همه چیزم را از دست داده ام و دلبسته به دنیا شدم
من به مال دنیا هیچ وقت حسودی نمی کنم ولی به این بچه ها چرا حسودیم میشه به این همه پاکی و دلداده گی
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۴:۲۸ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
سلام به نظر من هرچقدر هم که بدهند بازم کمه . نگاه دخترش ،دردهایی که تا آخر عمر باید بکشد چقدر می ارزد ؟ داشتن پدر نعمتی هست که اگر کل دنیا هم بدهند بازم کمه. درضمن یکسری به آسایشگاه جانبازان بزنید
Iran (Islamic Republic of)
م/م
۱۴:۰۷ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
سلام ودرود برغیرت
Iran (Islamic Republic of)
محسن
۱۴:۰۰ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
زنده باشی
Iran (Islamic Republic of)
ملکوت
۱۳:۵۵ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
سلام بر شما مدافعن حرم
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۳:۳۲ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
احسنت به این دلاور
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۳:۳۰ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
یه سوالی کجا ثبت نام داوطلبانه انجام میدن ما هم بریم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۳:۲۷ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
اولا که کی گفته الهیات و ادبیات تخصصی نیست؟؟؟
دوما آسیب به کی میرسه؟؟؟
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۳:۲۴ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
۸سال جنگ تحمیلی داشتیم ودیدیم که مردان غیور سرزمینمان با اراده چه کردند.زنده باد ایران
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۳:۱۷ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
مصاحبه خیلی جالبی بود واقعا ما باید شرمنده این جوونا و شهدامون باشیم...انقدرم همدیگرو روی ظاهر قضاوت نکنیم...
Australia
ناشناس
۱۲:۳۸ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
سلام. شهید بچه محل ما است. . من در تشیع جنازه نمادینش شرکت داشتم . صل الله علیک یا اباعبدلله.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۲:۳۰ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
سلام. شهید بچه محل ما است. . من در تشیع جنازه نمادینش شرکت داشتم . صل الله علیک یا اباعبدلله.
Germany
ناشناس
۱۲:۱۳ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
زنده باد ایران و ایرانی
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۱:۴۶ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
مدافعان حرم خیلی مظلوم هستند هم در دیار غربت می جنگند درود بر مدافعان حرم
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۱:۴۶ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
تورو خدا سهميه را از روى رشته هاى تخصصى برداريد وروى رشته هايى كه تخصص لازم نداره بزاريد مثل الهيات ادبيات وغيره تا اسيب كمترى برسه
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۱:۴۵ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
تورو خدا سهميه را از روى رشته هاى تخصصى برداريد وروى رشته هايى كه تخصص لازم نداره بزاريد مثل الهيات ادبيات وغيره تا اسيب كمترى برسه
Iran (Islamic Republic of)
مجید محقق
۱۱:۴۳ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
کجای دنیا کسی زندگی و آسایش خودش را با پول عوض می کند اونهایی که فکز می کنندمدافعان حرم بخاطر پول می جنگند اگر جرات دارند لحظه ای خودشان را جای این عزیزان بگذارند بعد ارزش مادی کار خود را حساب بکنند ببینند ایا حاضرند در مقابل تمام دارایی های دنیا جانشان را از دست بدهند
Germany
ناشناس
۱۱:۳۱ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
از مسئولان دستگاه های اجرایی بپرسید آیا سراغ کارمندان داوطلب اعزامی به سوریه را می گیرند؟
Iran (Islamic Republic of)
دوستان
۱۱:۲۷ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
آنهایی که می گویند چقدر گرفتید کجا هستند که این حال من و امثال من را ببینند. بعد از برگشتم از سوریه یک بار دخترم به من گفت بابا تو بعد از اینکه از سوریه آمدی دیگر آن بابای قدیم من نیستی... گفتم بابایت خوب می شود...نگران نباش.این حرف دخترم برای من خیلی سنگین بود. چون رابطه خیلی خوبی با هم داریم رفیق هم هستیم...حتی آن شب عملیات که داشتیم سمت عقب می دویدم یک لحظه فقط یک لحظه چهره دخترم مقابل چشمم آمد ...همانجا فهمیدم شهید نمی شوم که هنوز رشته‌های وصل من به این دنیا قطع نشده.
خوب به اين پاراگراف آخر و مخصوصا قسمت آخرش دقت کنيد. شهادت آخرين پله نردبان وصل به خداست که شايد خيلي ها به آن نقطه نرسند.
متن قشنگی بود.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۱:۲۴ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
خدا شما مردان باغیرت را برای ما حفظ کنه.ان شاء ال..اجرتون باحضرت زینب سلام اله و حضرت رقیه خاتون
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۱:۱۲ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
در زبان المانی w وه تلفظ میشه
پس بی ام دبلیو.غلطه بلکه درستش همون بی ام وه میشه
Iran (Islamic Republic of)
احسان
۱۰:۳۹ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
حالا پول رو گرفتی کلک ؟؟؟
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۰:۳۴ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
جلوت بايد زانو زد مرد دريا دل
به دلت خودت بناز و همسنگرات

تو دلت آسمونيه قلبت واسه حسين و زينب ميتپه
تو شير دلي كه از دنيا بريدي و رفتي
به الان افتخار كن
سرتو بالا بگير و سينه تو سپر كن
تو مدافع زينبي و سرباز اربابمون حسين
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۰:۳۴ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
حالا پول رو ک گرفتی کلک
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۱:۳۰ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
باید به این پسر افتخار کرد
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۰:۲۰ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
دمدت گرم . قهرمان.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۰:۱۸ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
دمدت گرم . قهرمان.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۰:۱۵ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
دوستان پولکی قیمت این لحظات چند?
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۰:۱۲ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
خیلی مردید به مولا
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۰:۰۸ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
خیلی مصاحبه جالبی بود ممنون، واقعا ما مدیون شهیدان هستیم
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۹:۵۸ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
درود بر پهلوان
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۹:۵۳ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
ما شرمنده شهدا هستیم
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۹:۵۳ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
ما شرمنده شهدا هستیم
Iran (Islamic Republic of)
حیدر
۰۹:۴۴ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
از مسئولان دستگاه های اجرایی بپرسید آیا سراغ کارمندان داوطلب اعزامی به سوریه را می گیرند؟
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۹:۳۴ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
یه سوالی کجا ثبت نام داوطلبانه انجام میدن ما هم بریم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۴:۲۲ ۲۴ مهر ۱۳۹۶
میدان فلسطین مسجد....