به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان،سال 1909 میلادی جایزه نوبل ادبیات به سلما لاگرلوف، نویسنده سوئدی، رسید و این در حالی بود که در همان سوئد نویسندگان بسیار پرکارتر و باسابقه تر و معروف تر از او وجود داشتند. یکی از آن ها آگوست استریندبرگ نام داشت؛ موقعی که خبر این جایزه را شنید برآشفت و با تلخی گزنده اش گفت: «چرا باید این زنک معلم سرخانه تلما لاگراول (نامی که برای سلما لاگرلوف انتخاب کرده بود) جایزه را بگیرد، مگر او چه دارد که من ندارم.»
منتقدان ادبی در جامعه سوئد آن روزگار و همین طور مردم با او هم عقیده بودند و امیدشان به سال 1910 بود. اما اکتبر 1910 میلادی نیز از راه رسید و جایزه به داستان نویس آلمانی، پل هایزه، رسید که حتی در آلمان نیز ناشناس بود، آکادمی نوبل در بیانیه ای درباره هایزه گفته بود: «به عنوان تکریم هنرمندی تمام و کمال که در طول زندگی حرفه ای اش به عنوان شاعر، نمایشنامه نویس، رمان نویس و نویسنده مشهور آرمان گرایی خود را نشان می دهد.»
استریندبرگ که مبتلا به آسم و ذات الریه بود و حالش روز به روز بدتر می شد، او همان طور که امیدش را برای تصاحب نوبل از دست داده بود و هم زمان شانس زنده ماندنش هم روز به روز کمتر می شد. آن زمان هنوز پنی سیلین کشف نشده بود و اکثر بیماران ذات الریه در می گذشتند.
آگوست استریندبرگ
استریندبرگ 60 ساله علاوه بر همه آثار مهم قبلی، چند نمایشنامه نیمه کاره، چند مجموعه شعر نیمه کاره و چند رمان نیمه کاره روی میزش داشت. در خانه محقر اجاره ای زندگی می کرد که توان پرداخت اجاره اش را نداشت. سال 1910 میلادی کتابی منتشر نکرده بود که بتواند از درآمدش زندگی کند. شاید جایزه نوبل می توانست او را از گرسنگی، در به دری و آوارگی نجات دهد. سال 1911 هم آمد و جایزه نوبل به موریس مترلینگ، نویسنده بلژیکی، تعلق گرفت. استریندبرگ از زمین و زمان نامید شده و در مرز جنون و خودکشی قرار گرفته بود.
اتحادیه سراسری کارگران تصمیم گرفت صندوقی افتتاح کند به نام جایزه نوبل آلترناتیو. در طول یک ماه کارگران و کسبه استکهلم به آن صندوق کمک کردند. می گویند مبلغ 45 هزار کرون جمع شد که معادل دو و نیم میلیون کرون الان است. پول جمع شده را همراه یک دیپلم افتخار نوبل برای آگوست استریندبرگ بردند. او که در بستر بیماری بود پس از سال ها از صمیم قلب خوشحال شد. دیپلم را پذیرفت، ولی چون می دانست چند روز بیشتر از عمرش باقی نمانده است، آن پول را به صندوق بیکاری کارگران سوئد هدیه کرد.
سه روز بعد پیکر بی جان او، با حضور ده ها هزار نفر از مردم استکهلم، تا گورستانی در شمال شهر بدرقه شد. آن روز همه جا در سوئد بسته بود؛ عزای عمومی و تعطیل اعلام شده بود. بعدها در صدمین سالگرد درگذشتش آکادمی نوبل او را بزرگ ترین نویسنده سوئد در قرن بیستم نامید.
این تنها مورد درباره برخورد آکادمی نوبل با نویسندگانی که در دوره خودشان محبوبیت داشته اند نیست. جایزه نوبل اولین بار سال 1901 میلادی اهدا شد. آن سال جایزه را به نویسنده ای به نام سولی پرودوم دادند؛ نویسنده ای فرانسوی که حالا اسم و رسمی از او باقی نمانده و در فرانسه نیز دستخوش فراموشی شده است.
یکی از نویسندگانی که همیشه نام شان را مثل پتک بر سر آکادمی نوبل می زنند امیل زولاست. زولا در دوره خودش جدی گرفته نمی شد و بعد از مرگ خیلی زود به فراموشی سپرده شد. منتقدان به دلیل توصیف آن چه آنان کثافت ها و نکبت های زندگی در آثار زولا می خواندند، به او لقب کاسه توالت داده بودند. با این حال به خاطر نوشتن برخی رمان هایش از جمله «ژرمینال» بین مردم فرودست فرانسه محبوب بود.
امیل زولا
«ژرمینال» در همان سالی منتشر شد که ویکتور هوگو درگذشت و بعدها برخی گفتند زولا جانشین برحق هوگو بوده است. در گیری زولا در ماجرای دریفوس او را از پا درآورده و چنان تاثیری بر او گذاشته بود که برای نوشتن نمی توانست تمرکز کند. زولا بر اثر مسمومیت ناشی از گاز مونوکسید کربن، در پی انسداد دریچه دودکش خانه اش، درگذشت؛ شب بیست و هشتم سپتامبر سال 1902. روز تشییع جنازه اش معدنچیان شمال فرانسه به پاریس آمدند و قدرشناسی شان را نشان دادند. آکادمی نوبل بعدها از امیل زولا تجلیل کرد.
گرفتن یا نگرفتن جایزه نوبل همیشه حواشی فراوانی داشته است. روزنامه فرانسوی «لوموند» سال 2008 آرشیو آکادمی سوئد را بررسی کرد. طبق گزارش این روزنامه، آندره مالرو، رمان نویس و روشنفکر فرانسوی، در دهه 1950 به صورت جدی برای جایزه در نظر گرفته شده بود. مالرو آن سال ها در کمیته داوری نوبل با آلبر کامو رقابت می کرد و همیشه از فهرست حذف می شد؛ به خصوص در سال های 1954 و 1955. «لوموند» در این گزارش نوشت تصمیم آکادمی آن قدر طولانی شد که مالرو دیگر سراغ رمان نرفت. بعدها کامو برنده جایزه نوبل 1957 شد.
ژان پل سارتر برنده نوبل ادبیات 1964 بود، اما آن را نپذیرفت و گفت: «زمانی که من در امضایم بنویسم «ژان پل سارتر» با زمانی که بنویسم «ژان پل سارتر، برنده جایزه نوبل» این دو مشابه نیستند. یک نویسنده نباید اجازه دهد او را به یک موسسه برند، حتی اگر به شیوه خیلی افتخارآمیزی باشد.»
ژان پل سارتر
الکساندر سولژنیتسین، نویسنده مخالف شوروی، برنده جایزه سال 1970، در مراسم جایزه نوبل در استکهلم شرکت نکرد، از ترس این که بعد از مراسم اتحاد جماهیر شوروی از بازگشت او جلوگیری کند. زمانی که دولت سوئد از برگزاری مراسم اهدای جایزه و سخنرانی در سفارتش در مسکو امتناع کرد، سولژنیتسین کلا جایزه را رد کرد و گفت شرایطی (یک مراسم خصوصی) که سود مقرر کرده «توهین به خود جایزه نوبل است». سولژنیتسین تا دهم دسامبر 1974 جایزه و وجه نقدی را قبول نکرد. و آن سال زمانی بود که او از شوروی تبعید شده بود.
ژان پل سارتر
سال 1974 گراهام گرین، ولادیمیر ناباکوف و سال بلو در نظر گرفته شدند، اما آن ها به خاطر ایویند جانسون و هاری مارتینسون، نویسنده های سوئدی، حذف شدند. هر دوی این نویسنده های سوئدی خود داوران نوبل بودند و بیرون از کشورشان ناشناخته. بلو سال 1976 برنده نوبل شد. اما نه گرین و نه ناباکوف، هیچ یک انتخاب نشدند.
خورخه لوییس بورخس بارها نامزد این جایزه شد، اما آن گونه که ادوین ویلیام سون، زندگینامه نویس بورخس، می گوید، آکادمی او را بیشتر به دلیل حمایت بورخس از برخی دیکتاتورهای نظامی جناح راست آرژانتینی و شیلیایی انتخاب نکرد؛ از جمله پینوشه. شکست بورخس در بردن جایزه به خاطر حمایتش از این دیکتاتورهای جناح راست با اقدام کمیته نوبل در انتخاب بعضی نویسنده ها در تضاد است؛ نویسنده هایی که آشکارا از دیکتاتوری های بحث برانگیز جناح چپ حمایت می کنند؛ مثل حمایت سارتر و نرودا از ژوزف استالین.
خورخه لوییس بورخس
برچسب دیگری که به آکادمی نوبل می زنند این است که اروپایی است. تمرکز شدید بر نویسنده های اروپایی و مخصوصا نویسنده های سوئدی همیشه موضوعی برای انتقاد از آکادمی نوبل بوده و رو به افزایش است؛ حتی از جانب روزنامه های اصلی سوئد. اکثر برنده های این جایزه اروپایی هستند. سوئد به تنهایی بیشتر از کل آسیا و آمریکای لاتین این جایزه را برده است. هوراک اینگداهی که در سال 2008 دبیر دائم آکادمی بود، عنوان کرد: «اروپا هنوز مرکز دینای ادبی است» و این که «ایالات متحده بسیار دورافتاده و کوته فکر است. آن ها به اندازه کافی ترجمه نمی کنند و واقعا در محافل بزرگ ادبی شرکت نمی کنند.»
سال 2009 پیتر اینگلوند که جانشین اینگداهی شده بود این نظر را رد کرد و گفت: «در زبان های زیادی نویسنده هایی هستند که واقعا شایستگی نوبل را دارند و می توانند برنده آن شوند و این شامل ایالات متحده و آمریکا هم می شود.»
او با قبول تمرکزگرایی جایزه بر اروپا گفت: «فکر می کنم این یک مشکل است؛ ما به نوشته های ادبی و سنت اروپایی گرایش داریم.» منتقدهای آمریکایی گفته اند نویسنده های معروف آمریکایی، مثل فیلیپ راث، کورم کمک کارتی یا تامس پینچن، یا نویسنده های آمریکای لاتین، مثل خورخه لوییس بورخس، خولیو کورتاسار یا کارلوس فوئنتس، برنده این جایزه نشدند، در حالی که نویسنده های اروپایی کمتر شناخته شده برنده شدند.
برنده شدن هرتا مولر در سال 2009 که قبل از آن بیرون یا حتی داخل آلمان کمتر او را می شناختند، در حالی که بارها احتمال برنده شدنش بود، مجددا باعث برانگیخته شدن این نقد شد که کمیته جانبداری می کند و تمرکزش بر اروپاست. گرجه جایزه 2010 به ماریو بارگاس یوسا رسید که اهل پرو در آمریکای جنوبی است، او در اسپانیا زندگی می کرد و یک شهروند اسپانیایی به شمار می رفت. حتی وقتی جایزه 2017 را هم به باب دیلن، ترانه سرای آمریکایی دادند این اعتراض ها تنها برای چند ماه فروکش کرد.
باب دیلن برای چندین هفته گم و گور شد و کسی از او خبر نداشت. آکادمی نوبل رفتار او را متکبرانه و بی ادبانه توصیف کرد و گفت: «تصمیم برای شرکت در مراسم اهدای جایزه نوبل با خود اوست. اگر خواست بیاید و اگر نخواست نیاید.»
باب دیلن هر چند در آن ضیافت شاهانه شرکت نکرد، بعدها در بیانیه ای اعلام کرد سکوتش به دلیل تکبر و غرور نبوده، بلکه به خاطر شوکی بوده که به او وارد شده است. باب دیلن آمریکایی ظاهرا هیچ گاه تصور نمی کرد برنده چنین جایزه ای شود. وقتی جایزه 2011 به شاعر سوئدی تامس ترانسترومر رسید، پیتر اینگلوند، دبیر دائم آکادمی سوئد، گفت که این انتخاب براساس سیاست نبوده است. او کسانی را که چنین نظری دارند، آدم هایی با نگاه کوته بینانه خواند.
منبع:روزنامه آسمان آبی
انتهای پیام/