خواندن معنا و تفسير آيات قرآن كريم، به فهم درست آن و عملی كردن دستورات الهی در زندگی‌مان كمک می‌كند.

تفسیر آیات135-141 سوره بقرهبه گزارش خبرنگارحوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ قرآن سر تا سر اعجاز در زندگی مادی و معنوی است. اگر ما آن را با معرفت تلاوت کنیم، حتما اثرات آن را خواهیم دید. برای آگاهی‌ و فهم بهتر و بيشتر آيات قرآن كريم هر شب تفسير آياتی از اين معجره الهی را برای شما آماده می‌كنيم. در این گزارش تفسیر آیات 135-141 سوره بقره را می‌خوانید:

وَقَالُوا كُونُوا هُودًا أَوْ نَصَارَى تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِینَ
و [اهل كتاب] گفتند یهودى یا مسیحى باشید تا هدایت‏ یابید بگو نه بلكه [بر] آیین ابراهیم حق‏گرا [هستم] و وى از مشركان نبود (۱۳۵)

قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَینَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَى إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِی مُوسَى وَعِیسَى وَمَا أُوتِی النَّبِیونَ مِنْ رَبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَینَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ
بگویید ما به خدا و به آنچه بر ما نازل شده و به آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط نازل آمده و به آنچه به موسى و عیسى داده شده و به آنچه به همه پیامبران از سوى پروردگارشان داده شده ایمان آورده‏ ایم میان هیچ یك از ایشان فرق نمى‏ گذاریم و در برابر او تسلیم هستیم (۱۳۶)

فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا هُمْ فِی شِقَاقٍ فَسَیكْفِیكَهُمُ اللَّهُ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ
پس اگر آنان [هم] به آنچه شما بدان ایمان آورده‏ اید ایمان آوردند قطعا هدایت ‏شده‏ اند ولى اگر روى برتافتند جز این نیست كه سر ستیز [و جدایى ] دارند و به زودى خداوند [شر] آنان را از تو كفایت‏ خواهد كرد كه او شنواى داناست (۱۳۷)

صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ
این است نگارگرى الهى و كیست‏ خوش‏نگارتر از خدا و ما او را پرستندگانیم (۱۳۸)

قُلْ أَتُحَاجُّونَنَا فِی اللَّهِ وَهُوَ رَبُّنَا وَرَبُّكُمْ وَلَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ
بگو آیا درباره خدا با ما بحث و گفتگو مى ‏كنید با آنكه او پروردگار ما و پروردگار شماست و كردارهاى ما از آن ما و كردارهاى شما از آن شماست و ما براى او اخلاص مى ‏ورزیم (۱۳۹)

أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطَ كَانُوا هُودًا أَوْ نَصَارَى قُلْ أَأَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهَادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ
یا مى‏ گویید ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط [دوازده‏ گانه] یهودى یا نصرانى بوده‏ اند بگو آیا شما بهتر میدانید یا خدا و كیست ‏ستمكارتر از آن كس كه شهادتى از خدا را در نزد خویش پوشیده دارد و خدا از آنچه مى ‏كنید غافل نیست (۱۴۰)

تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُمْ مَا كَسَبْتُمْ وَلَا تُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُوا یعْمَلُونَ
آن جماعت را روزگار سپرى شد براى ایشان است آنچه به دست آورده‏ اند و براى شماست آنچه به دست آورده‏ اید و از آنچه آنان میکرده‏ اند شما بازخواست نخواهید شد (۱۴۱)

 

(و قالوا كونوا هودا او نصارى تهتدوا) الخ ، خداى تعالى بعد از آنكه بیان كرد: كه دین حق كه اولاد ابراهیم از اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندان وى بر آن دین بودند اسلام بود، و خود ابراهیم هم آن را دین حنیف خود داشت ، اینك در این آیه نتیجه مى گیرد كه اختلاف و انشعاب هایى كه در بشر پیدا شده ، دسته اى خود را یهودى ، و دسته اى دیگر مسیحى خواندند، همه ساخته هاى هوى و هوس خود بشر است ، و بازیگری هایى است كه خود در دین ابراهیم كرده اند، و دشمنى هایى كه با هم داشتند به حساب خدا و دین او گذاشتند.


و در نتیجه طایفه هاى مختلف و احزابى دینى و متفرق گشتند، و رنگ هوى و هوسها و اغراض و مطامع خود را بدین خداى سبحان یعنى دین توحید زدند، با اینكه دین به طور كلى یكى بود، همچنان كه معبودى كه به وسیله دین عبادت مى شود یكى است ، و آن دین ابراهیم است ، و باید مسلمین به آن دین تمسك جویند، و شقاق و اختلاف اهل كتاب را پیروى ننموده ، آن را براى خود اهل كتاب بگذارند.


علت دسته بندى هاى دینى و پیدایش انحرافات مذهبى
توضیح اینكه یكى از آثار طبیعى بودن زندگى زمینى و دنیوى ، این است كه این زندگى در عین اینكه یكسره است ، و استمرار دارد، دگرگونگى و تحول هم دارد، مانند خود طبیعت ، كه به منزله ماده است براى زندگى ، و لازمه این تحول آنست كه رسوم و آداب و شعایر قومى كه میانه طوایف ملل و شعبات آن هست نیز دگرگونه شود، و اى بسا این دگرگونگى رسوم ، باعث شود كه مراسم دینى هم منحرف و دگرگون شود، و اى بسا این نیز موجب شود كه چیزهایى داخل در دین گردد، كه جز دین نبوده ، و یا چیزهایى از دین بیرون شود، كه جز دین بوده ، و اى بسا پاره اى اغراض دنیوى جاى اغراض دینى و الهى را بگیرد، (و بلا و آفت دین هم همین است ).

و اینجاست كه دین رنگ قومیت به خود گرفته ، و به سوى هدفى غیر هدف اصلیش دعوت مى كند، و مردم را به غیر ادب حقیقیش ‍ مؤ دب مى سازد، تا آنجا كه رفته رفته كارى كه در دین منكر بود معروف و جزء دین بشود، و مردم نسبت به آن تعصب بخرج دهند، چون بر طبق هوسها و شهواتشان است ، و به عكس كارى كه معروف و جزء دین بود منكر و زشت شود، و كسى از آن حمایت نكند، و هیچ حافظ و نگهبانى نداشته باشد، و سرانجام كار به جایى برسد، كه امروز به چشم خود مى بینیم .

و سخن كوتاه این كه جمله : (و قالوا كونوا هودا او نصارى ) اجمال این تفصیل است كه (و قالت الیهود كونوا هودا تهتدوا، و قالت النصارى كونوا نصارى تهتدوا)، یعنى یهود گفتند.
بیایید همه یهودى شوید، تا هدایت یابید، نصارى هم گفتند: بیایید مسیحى شوید، تا همه راه یابید، و منشاء این اختلاف دشمنى با یكدیگرشان بود.
(قل بل ملة ابراهیم حنیفا، و ما كان من المشركین ) این آیه جواب همان گفتار یهود و نصارى است ، مى فرماید: بگو بلكه ملت ابراهیم را پیروى مى كنیم ، كه فطرى است ، و ملت واحده ایست كه تمامى انبیاء شما از ابراهیم گرفته تا بعد از او همه بر آن ملت بودند، و صاحب این ملت یعنى ابراهیم از مشركین نبود، و اگر در ملت او این انشعاب ها و ضمیمه هایی كه اهل بدعت منضم به آن كردند و این اختلافها را راه انداختند، مى بود، ابراهیم هم مشرك بود، چون چیزى كه جزء دین خدا نیست هرگز بسوى خداى سبحان دعوت نمى كند، بلكه به سوى غیر خدا میخواند، و این همان شرك است ، در حالی كه ملت ابراهیم دین توحیدی است كه در آن هیچ حكمى و عقیده اى كه از غیر خدا باشد، وجود ندارد.

(قولوا آمنا باللّه و ما انزل الینا) الخ ، بعد از آنكه دعوت یهود و نصارى بسوى پیروى مذهب خود را حكایت كرد، اینك آنچه نزد خدا حق است (خدایى كه جز حق نمى گوید) ذكر نموده ، و آن عبارتست از شهادت بر ایمان به خدا و ایمان به آنچه نزد انبیاء است ، بدون اینكه فرقى میانه انبیاء بگذارند، و آن همانا اسلام است و اگر از میانه همه احكامی كه بر پیغمبران نازل شده یك حكم را بیرون كشید و جلوترش ذكر كرد، و آن مسیله ایمان به خدا بود كه فرمود: (بگویید به خدا ایمان میاوریم ، و به همه احكامیكه بر ما نازل شده )، بدان جهت بود كه خصوص ایمان به خدا فطرى بشر بود، كه دیگر احتیاج به معجزات انبیاء نداشت .

بعد از ایمان به خداى سبحان ، ایمان (به آنچه بر ما نازل شده ) را ذكر كرد، و منظور از آن قرآن و یا معارف قرآنى است ، و سپس ‍ آنچه را كه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب نازل شده ، و بعد از آن ، آنچه بر موسى و عیسى نازل شده ذكر كرد، و اگر موسى و عیسى را از سایر انبیاء جدا كرد و آنچه را بر آندو نازل شده به خصوص ذكر كرد، بدان جهت بود كه در آیه شریفه روى سخن با یهود و نصارى بود، و آنها مردم را تنها بسوى آنچه بر موسى و عیسى نازل شده دعوت مى كردند.

و در آخر آنچه بر سایر انبیاء نازل شده نام برد، تا شهادت نام برده شامل همه انبیاء بشود، و در نتیجه معناى (لا نفرق بین احد منهم ). (بین احدى از انبیاء فرق نمى گذاریم ،) روشن تر گردد.

وجه اختلاف تعابیر در آیه شریفه
در این آیه شریفه تعبیرها مختلف شده ، از آنچه نزد ما و نزد ابراهیم و اسحاق و یعقوب بود، به عبارت (انزال ) تعبیر كرد، و از آنچه نزد موسى و عیسى و انبیاء دیگر است ، به (ایتاء)، یعنى دادن ، تعبیر فرمود.
و شاید وجهش این باشد: كه هر چند تعبیر اصلى كه همه جا باید آن تعبیر بیاید، همان (ایتاء) و دادن كتاب و دین است ، همچنانكه در سوره انعام بعد از ذكر ابراهیم و انبیاء بعد و قبلش فرمود: (اولیك الذین آتیناهم الكتاب ، و الحكم ، و النبوة )، (اینها بودند كه ما كتاب و حكم و نبوتشان دادیم ) لكن از آنجایی كه لفظ (دادن ) صریح در وحى و انزال نبود، و به همین جهت شامل حكمت لقمان هم میشد، همچنانكه فرمود: (و لقد آتینا لقمان الحكمه )، (ما به لقمان هم حكمت دادیم )، و نیز فرمود: (و لقد آتینا بنى اسراییل الكتاب و الحكم و النبوة )، (ما به بنى اسراییل هم كتاب و حكمت و نبوت دادیم ).

و نیز از آنجایی كه هم یهودیان و هم مسیحیان ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط را از اهل ملت خود مى شمردند، یهودیان آن حضرات را یهودى و مسیحیان ، مسیحى مى پنداشتند و معتقد بودند كه ملت و كیش حق از نصرانیت و یهودیت همان ملت و كیشى است كه به موسى و عیسى دادند.

لذا اگر در آیه مورد بحث مى فرمود: (و ما اوتى ابراهیم و اسمعیل ) الخ دلالت صریح نمیداشت بر اینكه نامبردگان شخصا صاحب ملت و وحى بودند، و احتمال داده میشد كه آنچه به آن دو بزرگوار و به اسحاق و یعقوب داده شده ، همانها بوده كه به موسى و عیسى (علیهماالسلام ) داده اند، و آنان تابع اینان بوده اند همچنان كه بخاطر همین تبعیت ، (دادن ) را به بنى اسراییل هم نسبت داد، و لذا براى دفع این توهم ، در خصوص ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب ، لفظ (انزال ) را آورد، تا بفهماند به آن حضرات نیز وحى میشده ، و اما انبیاء قبل از ابراهیم ، چون یهود و نصارى درباره آنان حرفى نداشتند، و توهم نامبرده را درباره آنها نمى كردند، لذا درباره آنها تعبیر به (دادن ) كرد، و فرمود: (و ما اوتى النبیون ).

 

مراد از (اسباط)
(و الاسباط) الخ ، كلمه اسباط جمع سبط (نواده ) است ، و در بنى اسراییل معناى قبیله در بنى اسراییل را میدهد، و سبط مانند قبیله به معناى جماعتى است كه در یك پدر مشترك باشند، و همه به او منتهى گردند، و سبطهاى بنى اسراییل دوازده تیره و امت بودند، كه هر تیره از آنان به یكى از دوازده فرزند یعقوب منتهى می شدند و از هر یك از آن دوازده فرزند، امتى پدید آمده بود.

حال اگر مراد به اسباط همان امتها و اقوام باشد، در این صورت اینكه نسبت نازل كردن كتاب را به همه آنان داده ، از این جهت بوده كه همه آن دوازده تیره مشتمل بر پیغمبرانى بوده ، و اگر مراد به اسباط اشخاصى از انبیاء باشد كه به ایشان وحى می شد ، در اینصورت باز منظور برادران یوسف نیستند، چون ایشان انبیاء نبودند، و نظیر این آیه شریفه آیه (و اوحینا الى ابراهیم و اسمعیل و اسحق و یعقوب و الاسباط و عیسى ) است كه در آن نیز وحى را به اسباط نسبت داده است .

(فان آمنوا بمثل ما آمنتم به ، فقد اهتدوا) الخ ، آوردن كلمه (مثل ) با اینكه اصل معنا (فان آمنوا بما آمنتم به )، (پس اگر ایمان آورند به آنچه شما بدان ایمان آورده اید) است ، به این منظور بوده كه با آوردن آن شاهرگ دشمنى و جدال را زده باشد، چون اگر مى فرمود: (آمنوا بما آمنا به )، (ایمان آورید بهمان دینى كه ما بدان ایمان آوردیم ) ممكن بود در پاسخ بگویند (نه ، ما تنها بآنچه بر خودمان نازل شده ایمان مى آوریم ، و بغیر آن كافریم ، همچنان كه همین پاسخ را دادند).
ولى اگر بجاى آن بفرماید. كه همینطور هم فرمود: (ما به دینى ایمان آوردیم كه مشتمل نیست جز بر حق ، و در آن غیر از حق چیزى نیست ، پس شما هم به دینى مثل آن ایمان بیاورید كه غیر از حق چیزى در آن نباشد) در اینصورت خصم دیگر بهانه اى ندارد كه جدال كند، و جز پذیرفتن چاره اى ندارد، چون آنچه خود او دارد حق خالص نیست .
(فى شقاق ) این كلمه به معناى نفاق ، و نزاع ، و مشاجره ، و جدایى ، و به اصطلاح فارسى قهر كردن مى آید.

(فسیكفیكهم اللّه ) این جمله وعده اى است از خداى عزیز به رسول گرامیش كه بزودى او را یارى خواهد كرد، همچنان كه باین وعده وفا كرد، و اگر بخواهد این وعده را درباره امت اسلام نیز وفا مى كند، انشاءاللّه تعالى ، این را هم خاطرنشان كنم كه آیه شریفه مورد بحث ، در میانه دو آیه قبل و بعدش بمنزله جمله معترضه است .
(صبغه الله ، و من احسن من اللّه صبغه ؟) كلمه (صبغه ) از ماده (ص - ب - غ ) است ، و نوعیت را افاده مى كند، یعنى مى فهماند این ایمان كه گفتگویش مى كردیم ، یك نوع رنگ خدایى است ، كه ما بخود گرفته ایم ، و این بهترین رنگ است ، نه رنگ یهودیت و نصرانیت ، كه در دین خدا تفرقه انداخته ، آنرا آن طور كه خدا دستور داده بپا نداشته است .

 

(و نحن له عابدون ) این جمله كار حال را مى كند، در عین حال بمنزله بیانى است براى (صبغة اللّه و من احسن )، و معنایش این است كه (در حالیكه ما تنها او را عبادت مى كنیم ، و چه رنگى بهتر از این ؟ كه رنگش بهتر از رنگ ما باشد).
(قل اتحاجو ننا فى اللّه ) الخ ، این جمله محاجه و بگومگوى اهل كتابرا انكار نموده ، نابجا مى خواند، و دلیل لغو و باطل و نابجا بودنش را اینطور بیان كرده ، كه : (و هو ربنا و ربكم ، و لنا اعمالنا، و لكم اعمالكم ، و نحن له مخلصون ).

سه چیز كه مى تواند علت بگومگوهاى بین دو نفر باشد و تطبیق آن بر مسیله مورد بحث
توضیح اینكه بگومگو كردن دو نفر كه هر یك تابع متبوعى هستند، و مخاصمه شان در اینكه كدام متبوع بهتر است الا و لابد بخاطر یكى از سه جهت است یا براى آنست كه این یكى ، متبوع خود را از متبوع دیگرى بهتر معرفى نموده ، و ثابت كند كه از متبوع او بالاتر است ، نظیر بگومگویى كه ممكن است میانه یك مسلمان و یك بت پرست در بگیرد، این بگوید بت من بهتر است ، او بگوید خداى من افضل است .
و یا بخاطر این است كه هر چند متبوع هر دو یكى است ، اما این میخواهد بگوید: من اختصاص و تقرب بیشترى باو دارم ، و این دیگرى دعوى او را باطل كند، و بگوید: من اختصاص بیشترى دارم ، نه تو.
و یا بخاطر این است كه یكى از این دو نفر صفات و رفتارى دارد، كه با داشتن آنها صحیح نیست خود را به آن متبوع منتسب كند، چون داشتن تابعى با آن رفتار و آن خصال مایه ننگ و آبروریزى متبوع است ، و یا بكلى متبوع را از لیاقت متبوع بودن ساقط مى كند، یا محذور دیگرى از این قبیل پیش مى آورد.

 

رد یهود و نصارى از سه جهت
پس علت بگومگوى میانه دو نفر تابع ، یكى از این سه علت است : حال ببینیم اهل كتاب به كدام یك از این جهات ، با مسلمانان بگومگو مى كردند، اگر بخواهند بگویند: متبوع و خداى ما بهتر از خداى شما است ، كه خداى مسلمانان همان خداى اهل كتابست ، و اگر بخواهند بگویند: ما اهل كتاب اختصاص و تقرب بیشترى بخدا داریم ، كه مسلمانان خدا را با خلوص بیشترى مى پرستند، و اگر بخواهند بگویند: رفتار شما براى خدا باعث ننگ است ، كه قضیه درست به عكس است پس محاجه اهل كتاب با مسلمانان هیچ وجه صحیحى ندارد، و لذا در آیه مورد بحث نخست محاجه آنان را انكار مى كند، و سپس جهات ثلاثه را یكى یكى رد مى كند.
(ام تقولون : ان ابراهیم - تا جمله - كانوا هودا او نصارى ) این جمله رد جهت اولى است كه هر طایفه اى مى گفتند ابراهیم و بقیه انبیاء نامبرده در آیه از ما است و لازمه این حرف این استكه آن حضرات نیز یهودى یا نصرانى باشند، بلكه از لازمه گذشته صریح در آنست ، همچنان كه از آیه : (یا اهل الكتاب لم تحاجون فى ابراهیم ؟ و ما انزلت التوریة و الانجیل الا من بعده ، افلا تعقلون )، (اى اهل كتاب : چرا بر سر ابراهیم با یكدیگر بگومگو مى كنید؟ یا اینكه تورات و انجیل بعد از او نازل شدند، آیا باز هم نمیخواهید بفهمید) استفاده می شود كه صریحا هر یك ابراهیم را از خود میدانسته اند.

(قل ءانتم اعلم ام اللّه )؟ الخ بگو آیا شما بهتر میدانید یا خدا؟ با اینكه خدا در این كتاب به ما و شما خبر داد: كه موسى و عیسى و انجیل و توراتشان بعد از ابراهیم و انبیاء نامبرده دیگر بودند؟.
(و من اظلم ممن كتم شهاده عندة من اللّه ) الخ و كیست ستمكارتر از آنكس كه با اینكه شهادتى از خدا را تحمل كرد، كتمان كند، یعنى با اینكه خدا بوى خبر داد: كه تشریع دین یهود و دین نصرانیت بعد از ابراهیم ، و آن دیگران بود باز هم آن را كتمان كند، پس ‍ شهادتى كه در آیه آمده شهادت تحمل است نه شهادت اداء.
ممكن هم هست معنا این باشد: كه (شهادت خدا را بر اینكه نامبردگان قبل از تورات و انجیل بودند كتمان كند) كه در اینصورت شهادت به معناى اداء خواهد بود، ولى معناى اول درست است .
(تلك امة قد خلت ) یعنى اصلا دعوا بر سر اینكه فلان شخص از چه طایفه اى بوده ، و آن دیگرى از كدام طایفه ، چه سودى دارد؟ و سكوت از این بگومگوها چه ضررى ؟ آنچه الان باید بدان بپردازید مسایلى است كه فردا از آن باز خواست خواهید شد.
و اگر این آیه دو بار تكرار شده ، براى این بود كه یهود و نصارى در این بگو مگو پافشارى زیادى داشتند، و از حد گذرانده بودند، با اینكه هیچ سودى بحالشان نداشت ، آنهم با علمشان باینكه ابراهیم قبل از تورات یهودیان و انجیل مسیحیان بوده ، و گرنه بحث از حال انبیاء و فرستادگان خدا بطوریكه چیزى عاید شود، بسیار خوب است ، مانند بحث از مزایاى رسالت انبیاء و فضایل نفوس شریفه آنان كه قرآن كریم هم باینگونه بحث ها سفارش كرده ، و حتى خودش از داستانهاى ایشان نقل كرده ، و مردم را بتدبر در آنها امر فرموده است .

بحث روایتى (شامل روایاتى در ذیل آیات گذشته )
در تفسیر عیاشى در ذیل آیه : (قل بل ملة ابراهیم حنیفا) الخ ، از امام صادق (علیه السلام ) روایت كرده كه فرمود: حنیفیت ابراهیم در اسلام است .
و از امام باقر (علیه السلام ) روایت كرده كه فرمود: حنیفیت كلمه جامعى است كه هیچ چیز را باقى نمى گذارد، حتى كوتاه كردن شارب ، و ناخن گرفتن و ختنه كردن از حنیفیت است .
و در تفسیر قمى استكه خدا حنیفیت را بر ابراهیم (علیه السلام ) نازل كرد و آن عبارتست از ده حكم در پاكیزگى ، پنج حكم آن از گردن ببالا، و پنج دیگر از گردن بپایین ، اما آنچه مربوط است به سر 1 - زدن شارب 2 - نتراشیدن ریش 3 - و طم مو 4 - مسواك 5 - خلال .

و آنچه مربوط است به بدن 1 - گرفتن موى بدن 2 - ختنه كردن 3 - ناخن گرفتن 4 - غسل از جنابت 5 - طهارت گرفتن با آب ، این است حنیفیت طاهره ایكه ابراهیم آورد، و تاكنون نسخ نشده ، و تا قیامت نسخ نخواهد شد.

مولف: طم مو به معناى اصلاح سر و صورت است ، و در معناى این روایت و قریب به آن احادیث بسیارى در كتب شیعه و سنى آمده است .
و در كافى و تفسیر عیاشى از امام باقر (علیه السلام ) روایت آمده ، كه در ذیل جمله : (قولوا آمنا باللّه ) الخ ، فرمود منظور، على و فاطمه و حسن و حسین (علیهماالسلام ) است ، كه حكمشان در ایمه بعد از ایشان نیز جارى است .


و مولف: این معنا از وقوع خطاب در ذیل دعاى ابراهیم (علیه السلام ) استفاده می شود، آنجا كه گفت :
(و من ذریتنا امة مسلمة لك ) الخ ، و این منافات ندارد با اینكه خطاب در آیه بعموم مسلمانان باشد، چه هر چند همه مسلمانان مكلفند بگویند: (آمنا باللّه )، لیكن اینگونه خطابها، عمومیت دارد، و هم خصوصیت ، چون معناى آن داراى مراتب مختلفى است ، كه بیانش در آنجا كه مراتب اسلام و ایمان را ذكر مى كردیم ، گذشت .
و در تفسیر قمى از یكى از دو امام باقر و صادق (علیهماالسلام )، و در كتاب معانى الاخبار از امام صادق (علیه السلام )، روایت آورده ، كه در ذیل جمله : (صبغة ، اللّه ) الخ فرمود: صبغة همان اسلام است .
مولف: همین معنا از ظاهر سیاق آیات استفاده می شود.
و در كافى و معانى از امام صادق (علیه السلام ) روایت كرده ، كه فرمود: خداوند در میثاق ، مؤمنین را به رنگ ولایت درآورد.
مولف: این معنا از باطن آیه است : كه انشاءاللّه تعالى بزودى معناى باطن قرآن ، و نیز معناى ولایت و میثاق را خواهیم كرد.


انتهای پیام/

تفسیر المیزان سوره بقره آیه135تا141

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.